Saturday, December 06, 2008

هنر از نگاه ویتگنشتاین


.لودویک ویتگنشتاین فیلسوفی ست که در سالهای اخیر و با توجه به رواج فلسفه تحلیلی در ایران از آن بسیار گفته ایم و شنیده ایم. از اینکه او دانشجوی مهندسی بوده و با اغفال (؟) راسل به فلسفه و منطق تحلیلی روی میآورد و بنیان هایی جدید بر این فلسفه برمی تاباند و با تئوری مشهور «بازیهای زبانی» و گفتن این که فیلسوفان در حال کوباندن سر خود به دیوار زبان هستند، دنیای تفلسف را متزلزل میکند.
اما با اینحال و با توجه به توصیفات و تذکره های زیادی که راجع به منطق و فلسفه ی ویتگنشتاین، ارائه شده و می شود، لکن در مورد دیدگاه وی نسبت به «هنر» آنطور که به ما بشناساند رویکرد این فیلسوف نسبت به هنر چگونه است، منبع و نوشتار ترجمه شده و قابل استناد و اتکایی نیست
ویتگنشتاین فیلسوفی بود که روح پژوحنده خود را از نهاد جریان ساز تمدن غرب، منفک دانسته بود.؛ و این تفکر غالب اندیشمندان آن دوران در اروپا و آمریکا بود که هنوز در آتش جنگ می سوختند. وی نهاد تمدن غربی را با روحیه ای استیلاگر که در تمام ابعاد و اوصاف فرهنگی و هنری و ... نمایانگر شده، محسوب میکرد.
به زعم نگارنده او با ابراز نارضایتی از فاشیسم و سوسیالیسم حاکم بر غرب (در آنزمان) تمام مولفه های فرهنگی و هنری غرب را تابعی برای تحمیل مدرنیته به انسان میدانست. وی انتقادات او از منوال فرهنگی غرب نیز اکثرا بر همین مهم استوار است.
از اینرو ویتگنشتاین خود را برآن میدارد تا ضمن ارائه تعریف و برداشت خود از فرهنگ، به مثابه ساختار جابرانه ای ست که اعضای خود را به انفعال در برابر حقیقت ها و حقانیت ها، براساس ضوابط تشکیلاتی؛ وامیدار.
و هم از اینرو روست که او ایجاد گسل در این ساختار ساختار را موجب گسستگی افراد ؛ سوبژه های فرهنگی و هنری، دانسته و بران است که افراد در این حال توان بر مبنای توان و تواتر نیروهای موافق و مخالف صرف میشود؛ وی در این حالت چشم انداز جامعه را به صورتی میبیند که توان و نیروی آحادش صرف اهداف شخصی و مغرضانه می شود، و تداوم این روال خود بیانگر بروز فرهنگی خودساخته از دل این فرهنگ ِ هرّاج، را فراهم میآورد. با وقوع این رخداد ، یعنی محو شدن فرهنگ ها، و به تبع آن محو شدن هنر، ابزارهای بیان کننده ی ارزشهای انسانی نیز از بین می روند .
جالب آنجاست که ویتگنشتاین نگارش و پژوهش خود در باب هنر رای برای افرادی قابل میداند که در دیگر اکناف و اطراف جهان پراکنده شده اند. بدین ترتیب وب گمانه های خود در مورد هنر را در لفافه ی همین موضوع منتقدانه بیان می دارد.
ویتگنشتاین معتقد است هنر واقعی در قالب روحی ست که بنظر میآید در ترکیبات و ساختارهای مربوط به سوبژه هنرمند و محتوای اثر هنری باشد. و این بیان و اعتقاد پیشرفت تکنولوژی و فناوری ها ی غربی و تاثیر آن در هنر موجبات بروز پیشرفتهایی صوری و فرمالیسستی بوده که در فرآیند تکوین و ارتقای روح (فحوای اثر هنری) هیچ نقشی ندارند. ویتگنشتاین دیدگاهی سوبژه محور با هنر داشته و هنرمند را کسی میداند که اثر هنری خود را در نظر ما (مخاطبان) مناسب، زیبا و جاافتاده میداند و از ما هم میخواهد همین گونه بیندیشیم.
وی هنرمندان را تلاشگرانی میداند که با خلق آثار فوق طبیعی، که موجب دمیده شدن روح در آنهاست، سربازانی برای بیان و نمایش الوهیت عالم میداند.
نکته ای که در آرائ این منطق دان خلاف واقع بنظر میآید اینست که وی خود را ملتزم به ارائه ی تعهد و دلیلی برای الوهیت جهان و الوهی بودن سرشت بشر نمیداند و تنها به ذکر این نکته بسنده میکند که، ابژه ی مافوق طبیعی برانگیزاننده ی مفهوم و امر مافوق الطبیعی ست و با ازعان براین امر آثار ماندگار هنری را مثل خورشیذ هایی می داند که یک روز از مطلعی طلوع می کنند و معتقد است که هر اثر افول کرده روزی از دل گذشته سربرآورده و باز اثرگذار می شود.
وی مقوله تاثیر هنرمندان از یکدیگر را تنها در فرم و چارچوب میداند که اثربرآن بنا شده و اعتراف میکند که بنای او صرفت شخصیت هنرمند اهمیت داشته و فرمی که او در خلق اثر به کار برده به سان پوسته ی تخم مرغی ست که آن را باید با دیده ی اغماض نگریست.
ویتگنشتاین بعنوان ناقد تئوری تولستوی در باب آثار هنری که بر مبنای آن آثار هنری را برانگیزاننده ی احساس میداند، معتقد است که مخاطب هناگم مواجهه با اثر در صورت تاثیر پذیری از آن با آن اثر و نگاه(روح) نهفته در آن همراه می شود و بنابراین اثر هنری را چیزی میداند که مدام پی تزریق و لقاح خود به مخاطب است.
همذات و پنداری و داشتن احساس مشترک ما بین هنرمند ، و مخاطی را براساس قانون کانتی ؛ که تجربه را فاقد تبسیط و تکثر میداند بی معنا دانسته و در توجیه این نگر میگوید که او هنگام تاویل اثر مفهوم اثر رو قطع و و لزوما مطابق میل و رای هنرمند نخواهد فهمید .
ویتگنشتاین با بیان ستایشگرانه از هنرمندان و شاعران و با تاثیر پذیری تئوری خوابهای فروید مانیفیست گونه بودن خواب را برای انسان با اقبال هنرمند نسبت به الهامش یکی دانسته و معتقد است که کلمه اگر کلمه یا مفهومی به شاعر القا می شود قطعا همانی نبوده که او میخواسته یا معمولا همان نیست.
وی با تاسی ار استاد خود راسل بیان میدارد که هنرمند تا زمانی چیزی را نیابد؛ و سوژه اشت را مشخص نکند نمی داند که چه می خواهد
او برآنست که دلیل برای ستایش آثار هنرمندان کلایک و پیشینی نمی بیند وی برای توجیه رای خود پای شکسپیر را به میان می کشد و با ارجاع به نگره ی مانیفیست گونه گی رویا او را نه یک شاعر بل خالق یک گویش و و یک زبان جدید می داند. و به طور ضمنی معترف است که تحت تاثیر این فضا قرار گرفته و این شاعر و نویسنده را به موازات یک پندار غیر واقعی و رویاگونه میسنجد و با این کار معیاری برای سنجش شکسپیر ایجاد میکند.
وی رویا را ضمن آنک چیزی مجاز است اما به نحوی دیالکتیکال یک انتی در برابر این گمان برنهاده و رویا را با نشانه شناسی مفهومی در عین اینکه غیر واقعی و نادرست است، صحیح، مرکّب و درست میداند.
همین ترکیب را سبب ساز تاثیر رویا در انسان میداند. هم از اینروست که وی شکسپیر را به دلیل تبحز در فضا سازی خلق جهانی تحقیقی در ژرفنای اثارش، نقاشی بدیع و چیره دست دانسته که هریک از کارکترهایش در اثر هنری در خود تامل و تاویل است. و از آنرو شکسپیر را خالق اشکال طبیعی جدیدی از زبان به حساب میآورد و براین اساس احتمالا می توان نگره ی او را در مورد سایر هنرمندان؛ به مثابه کسانی که زبان و اسلوب روایی خاص خودشان را دارند، بسط داد. اسلوبی که تا پیش و شاید تا پس از آن هنرمند تکرار نشده بود و نمی شود.


ويتگنشتاين و پژوهشهاي فلسفي نويسنده: ماري مك كين - مترجم: ايرج قانوني
ويتگنشتاين، اخلاق و زيبايى‌شناسى نویسنده: تيلمن، بنجامين مترجم: ‌سبزى، بهزاد



ادامه مطلب

Sunday, October 19, 2008

آوانگاردهای دیروز و همآورد های امروز

هنرهویتمند و هویت هنرمند، از مهمترین مقولاتی ست که می بایست در پس پشت رویدادها و اختلاقات هنری توسط اندیشمندان و هنرمندان بدان پرداخته شود. خاصه در کشور ما و برای فرهنگ و هنری که طی روال مدرنیزاسیون، آبستن حواث و رویدادهای بسیاری در رشته ها و اسلوب های هنری مختلف است، پرداختن به این موضوع را امری لازم و بدیهی می نماید.
با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی امروز ایران گمانه های معطوف به سنت؛خصوصا در میان هنرمندان و هنرواران جوانتر، نمایه های ِ نفی انتزاع گونه و در بسیاری از موراد سطحی و ساده اندیشانه ی سنت و مقولات مرتبط با آن در بعد فرهنگ و هنر است و براین اساس سنّت در قالب منشوری ست که به تحدید و تهدید هنر امروز (یعنی هنر مدرن؟) می پردازد.
اعتقاد به چنین خوانشی از سنّت مرتبط و متصل به بروز انتفاعی ناخودآگاه از فکر و فرهنگ مدرن در ذهن و زبان هنرمندان گردیده است. این رویه در طی تاریخ هنر معاصر ایران زمانی شکل یافته تر و منسجم تر می نماید که ما بخواهیم به سیر تحول و تطور هنر در صد سال اخیر نظر بیفکنیم. فی المثل در شعر، که نیما تناسب قافیه و عروض را ؛ که سبقه ای بالغ بر هزار سال در تاریخ شعر ایران دارد را، عامل محدودیت شاعر و سراینده در غنای اثر میدانست و بر مبنای همین گمانه به این ساختار شکنی دست یازید. چیزی بعد ها از آن زیر عنوان اقتصای زمان و مکان یاد کردند.
به غیر از نیما در شعر و ادبیات هنرمندان بسیاری بودند که در این ساختار شکنی مشارکت ورزیدند و شعر و ادبیات ایران را چه از لحاط فرم، ساختار و لحن بیان و چه از لحاظ موضوع و محتوا دستخوش تغییر و تحول کردند. این هنرمندان که امروزه به عنوان آوانگاردهای ادبیات ایران شناخته میشوند به سبب انتقاد کردن از فرهنگ و منش ها و مشرب های متصل و مرتبط به سنّت، و خلق و معرفی انگاره های جدیدی؛ که ملهم از فکر و فرهنگ مدرن بود، نه تنها توانستند تهیّجی بی تکرار را در بین مخاطبان و شاعران دیگر ایجاد کنند ، و بلکه توانستند نام خود را بر جریده عالم فرهنگ و هنر ایران ثبت نمایند. و این چنین است که فی الحال امثال نیما، شاملو، رویایی و ... ؛ در شعر، و صادق هدایت و گلشیری و ... ؛ در داستان نویسی، به عنوان قهرمان هنرمندان امروز امروزی شناخته می شوند. چه اینکه اینها توانستند با بدعتی ؛مدد یافته از مدرنیسم، سقف افلاک بدیهیات سنتی را بشکافند و طرحی نو در آسمان هنر دراندازند.
پردازش این هنرمندان آوانگار آنگونه بود که جنبش مدرنیسم به آنها آموخته بود ؛ که فحواهای کلاسیک و سنتی را از موضع ِ اکنون مورد بازبینی قرار دهید و با نگاهی انتقادی عوارض و امکانات آنها را نقد نمائید.
درواقع توفیق این هنرمندان پیشرو در آن بود که به انگاره های سنتی نگاهی از ورای تعهدّات مجزوم و سالب خلاقیّت، به اُبژه های هنری انداختند و آن تعهد و و وفاداری ای که هنرمندان پیشین نسبت به آثار هنری کلاسیک داشتند، رعایت نمی کردند. تعهدی که بر مبنای آن، به پردازش های تکرر آمیز و کسل واری می پردازند که از جایگاه و ایستار حال نیست.
اما آنچه که امروز به عنوان بداهتی نگران کنند و منجر به بحران در باطن بسیاری (خاصه قشر جوان) جاری و ساری شده اینست با اعمال تاخودآگاهی ازفحوای جان آزبورن {1} به هنر کلاسیک به چشم اُبژه ای می نگرند که تاریخ مصرف آن گذشته است و به جرم نداشتن کاربرد در دنیای امروز می بایست در موزه تاریخ و هنر ما قرار بگیرند. و اینجاست که اخلاف سنّت مذبوحانی انتزاعی پیش پای هنرمندان امروز می شوند. حال آنکه این مذبوحان؛ با آنکه تقصیر و تاثیری در این منوال ندارند، من جمله ی تنویراتی محسوب می شوند که مطرود و مناهی ذهن امروزی های احتمالا مدرن شده است. بی آنکه خوانشی دقیق و اصولی از این آثار توسط امروزی ها صورت پذیرفته باشد.
جالب آنجاست که همین کسانی که با این گمانه به نقد سطحی و احساسی و انتزاعی سنت می پردازند، و نگاه ِ تعهد گونه را به آثار کلاسیک نفی و نهی می کنند، خود اسیر چنین نگاهی بر هنرمندان آوانگارد معاصر (امثال نیما و شاملو و هدایت) هستند! حدوث این مهم سبب ساز بروز نوعی کرختی و بی حوصله گی و بی اقبالی در فضای شعر امروز ایران شده و اگر عده ی معدودی از مخاطبان را لحاظ نکنیم، باید بگوییم که اکثریت مخاطبان شعر امروز تنها خود شاعران هستند! چنین واقعه ای نه تنها حاکی از فرورفتگی ذهن هنرمندان در لاک تنهایی و درونگرایی و ابتذال ؛ در اینجا به معنای نگرش سطحی و یک بعدی، و بی تفاوتی نسبت به دنیای بیرونی ست، بلکه از تغافل جمع کثیر از هنرمندان ؛علی الخصوص در حوزه شعر و ادبیات، از فضای اجتماعی و محیط اطرافشان خبر میدهد.
هرچند اگر بخواهیم از موضع روانشناختی و جامعه شناختی این موضوع را مورد بررسی قرار دهیم می فهمیم که قدرتمندترین حامی سنت (یعنی دولت) با اعمال و اتخاذ جبرها و محدودیت های فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی و سیاسی ؛ زیر لوای سنت و مذهبی که برساخته از آن است، نقش بسزا و غیرقابل انکاری در وقوع و بروز این چالشها داشته است. و چنین وضعی را می توان این همانی تمثیل و برداشت نیچه از پررنگ ترین و شناخته شده ترین و تاثیر گذارترین نهاد مبلغ و مروج مذهب ؛ یعنی کلیسا، دانست که در آن نیچه کلیسا را عظیم ترین دفنگاه ِ خداوند ؛ به معنی برآیند و تجلی اسطوره وار او در سنت و نیز خود سنت، میدانست.

ادامه دارد_________________________________________________________________
1- Look back in anger!

ادامه مطلب

Sunday, October 05, 2008

كافه پيانو؛ رمانی برای «نسل برزخی ها» - Cafee Piano

رمان «كافه پيانو» نوشته ی «فرهاد جعفری» را كه خريدم، هرچه كتاب و مقاله براي خواندن داشتم را كنار گذاشتم تا ببينم اين رمان كه از هر دري كه وارد ميشوي، در حواشي نشريات چاپي و اينترنتي مطلبي درباب آن نوشته شده و در كتبخانه ي شخصي هركدام از دوستانم يك نسخه از آن وجود دارد، چيست و چه دارد كه از زمان اولين چاپش تا به حال كه به يك سال هم نمي رسد هشت بار تجديد چاپ شده!
اين اشتياق باعث شد تا من بروم و يك نشخه از اين رمان را كه قيمتش 4000 هزارتومن بود(به نظرمن نسبت به سطح و حجم محتوايش قيمت زيادي بود، اما با در نظر گرفتن طمع ذاتي انتشاراتي ها يك چيز منطقي و بديهي به نظر مي رسد- خريدم و آن ظرف كمتر از 48 ساعت – براي اولين بار- خواندم
از همان آغاز كه شروع به خواندن رمان كردم و تا بسيت و چند صفحه ي اول متوجه شدم اين در رمان چند قسمتي كه فهرست هم ندارد (اين يك ايراد) اگر بخواهم برگ سبزي پيدا كنم بايد تا ته رمان را دربياورم و تازه آنوقت بنشينم به اين فكر كنم كه اين رمان چه داشت و چه نداشت، اين رماني كه نويسنده اش مي خواست آن را پيچيده واري اي در عين عينيّت و سادگي نشان دهد كه از پس اينهم به خوبي برنيامده بود (اين هم ايراد دوم)
يكي از طرفند هاي نويسندگان در جذب مخاطب فضا سازي است –که از زمان صادق هدايت در ايران باب شده و انصافا هم تابحال هيچكس به خوبي او از عهده ي آن برنيامده ! نه اينكه بخواهم از او اسطوره اي لاانكار بسازم نه! فقط من اين را از داستان هايش فهميدم- جناب «فرهاد جعفري» نيز در قافله ي نويسندگان از اين قائده استفاده كرده است. تا از غبل اين مهم بتواند مخاطب را از دنياي پرهياهوي بيرون از داستان به واسطه ي كلماتي با مفاهيمي اثيري به داخل داستان بكشاند و براي همین مي بایست چونان به تبيين ماوقع و خصائص و بسترها بپرداز كه تمام فيدبك ها و ري اكشن ها در ذهن مخاطب جلوه اي قابل قبول – و باور پذير؛ يعني قابل ادراك- داشته باشد. الغرض من اينجا نه قصد و نه سواد اين را دارم كه به اصول نويسندگي بپردازم فقط برآنم كه بگويم جناب جعفري در نويسش ِ اين رمان علي رغم اينكه سعي كرده با پرداختن به جزئيات و لحاظ رويدادهايي به ظاهر تهيّج آميز در ايجاد فضاي مطلوب توفيق يابد اما در بطن داستان اينگونه نبود.(اين هم يك ايراد)
من آقاي جعفري را نمي شناسم و اصلا نمي دانم كه سبقه ي نويسندگي ايشان در كجا و چگونه بوده - این را میگویم که بدانید من هیچ پیش زمینه ی خوشآیند یا بدآیندی نسبت به این نوسینده ی محترم نداشتم- و به دليل بي اعتمادي اي كه – متاسفانه- به نويسندگان ِ ايراني جا نيفتاده دارم، تاپيش از اين چيزي از ايشان نخوانده ام (هرچند که گویا کافه پیانو اولین رمان ِ ایشان بوده است) لكن آنطور كه محتواي داستان و لحن و فرم بيان ايشان نشان میداد دريافتم اين بود كه نويسنده ي كافه پيانو نه آنقدر پخته بوده كه بتوانده توجيهاتي باورپذير و يا حداقل قابل قبول (لا اقل براي مخاطب حرفه ای) از سير كلي و بعضا جزيي جوادث و رويدادهاي اين رمان ِ كم حادثه ارائه دهد و نه آنقدر خام و نا آشنا به نوشتن است كه رمان ِ ايشان را تا حدّ رمان هاي عامه پسند تنزل دهد.
نوسنده ي كافه پيانو مثل خيلي از نويسندگان امروز ايران راوي سوم شخص را – كه معمولا روايتگري عاقل و معقول پنداشته ميشود - انتخاب نكرده و از راوي اول شخص براي توصيف داستان بهره برده كه اين امر خود در تجذيب مخاطب نقش داشته است، و باز مثل بسياري از نويسندگان ِ امروز براي رسيدن به حدّ مطلوبي از فضا سازي به پرداختن به جزئيات همّت گماشته اند، وليكن تذكار و تبيين اين جزئيات در يك نگره كلي نشان ميدهد كه اين توصيفات و جزيي پردازي هاي نويسنده نه تنها قادر نبوده با ايجاد فضا سازي مناسب، مخاطب را جذب داستان نمايد بلكه در برخي از موارد ( كه تعدادشان كم هم نبود) اين توضيحات ِ بيش بر كسل واري داستان افزوده اند.
و در عوض از آنطرف در پاره اي از موارد براي تبيين و تشريح بعضي فضا ها و كراكتر ها توضيحات ِ كافي و قابل قبول ارائه نشده، مثلا در مورد كافه پيانو كه بستر اكثر اتفاقات (اگر نگويم تمامشان) مهم اين رمان هستند نويسنده نتواسته تصويري كلي و ذهنيّت ساز از فضا و ساختار اين كافه به مخاطب ارائه بدهد و اگرهم نويسنده در پاره اي از موارد مجبور به ارائه ي توصيف در اين مورد بوده، به اجبار و اقتضاي داستان بوده است مثلا تعريف ضمني و نيمه كامل فضاي بار و اطراف كانتر و يا آشپز خانه و يا سقف و آستان ورودي و ديوار هاي كافه يا حتي جنس و چيدمان صندليهاي كافه كه ميتوانست به نحوي بسيار كاملتر بدان پرداخته شود تا از اين راه نوعي دلبستگي در ذهن مخاطب نسبت به اين فضا ايجاد شود. به نحوي كه خود من احساس كردم ديد ِ نه چندان خوشايندي كه راوي و شخصيّت ِ اصلي داستان نسبت به شغلش – قهوچي بودن- داشته در ضمير نويسنده هم تاثير گذاشته و مانع از ارائه ي يك توصيف مطلوب از كافه شده است.(این هم یک ایراد دیگر)
متاسفانه اين اغراق و اغماض در مورد ِ برخي شخصيّت هاي داستان – كه هريك نماينده و سمبل بخش يا قشري از انسان هاي امروز بودند- به طور فزاينده اي تو ذوق مخاطب ميزند. في المثل درمورد مرد معتادي كه چندان تاثيري در خط سير داستان نداشته از بيوگرافي تا بند كفشهايش براي مخاطب توضيح داده شده اما براي پري سيما - به عنوان كاركتري تاثير گذار در قصه - تذكار و موقعيت ِ مناسبي براي افعال و اعمال و رويكردهاي آن ارائه نشده، گويي اينكه نويسنده ايجاد اين تذكار و فضا سازي را بر عهده ي خود مخاطب گذاشته! (اينهم ايراد پنجم(
گذشته از اينها نويسند در زمان انتقال ِ تذكار و بطنّيت داستان از كاركتراصلي به خود ِ نويسنده؛ هرچند كه شايد ميخواسته نوعي شوك و غافلگيري در ذهن مخاطب ايجاد نمايد – آز نوع آن شوك هايي كه ما در فيلم هاي ديويدلينچ با آن مواجه مي شويم – اما در انجام اينكار و نهايتا ايجاد تهيّج و جذابيت براي مخاطب نه تنها موفق نبوده، بلكه بروز اين واقعه تداعي گر موهوم بودن بسياري از ماوقع در ضمير مخاطب مي شود.
هرچند كه نويسنده در ابتداي اين انتقال، در پايان ِ رمان و حتي پشت جلد آن با اشاره به واقعي بودن ماوقع، بسترها و شخصيت ها سعي در بازيابي تهيّج از دست رفته دارد اما در انجام اينكار چندان توفيق نيافته و نتوانسته جذابيت از دست رفته ي رمان را به آن باز گرداند.(اينهم ايراد ششم)
نكته ي ديگري كه ميتوان بدان اشاره كرد سطحي بودن بسياري از گمانه ها و عكس العمل هاي شخصيت اصلي داستان به عنوان كسي كه یک نسبش به هنرمندان و نسب ديگرش به روشنفكران باز مي گردد، مي باشد.
به بيان ديگر راوي داستان و اكثر شخصيت هاي داستان و يا حتي بسترها و فضا هاي داستان، حاكي از برآيند عكس العمل ها و فيدبكهاي انسان ِ امروز ِ ايراني در عصر مدرن است كه چندان نمود قابل اتكائي نيست، چه اينكه سرخورده گي تنهايي، تاسّي و تالمي كه در ذهن و زبان اكثر شخصيت هاي داستان موج ميزند ؛ و شايد تنها شخصيتي كه در اين داستان هنوز قرباني آثار و تبعات جهان مدرن نشده «گل گيسو» دخترهفت ساله ي راوي داستان است كه به نظر مي رسد، اوهم ديرزماني نخواهد بود كه مذبوح ِ اين جهان – مدرن و – بيرحم ميگردد.
علي ايحال نويسنده باوجود ضعف هاي فرمي و محتوايي در به تصوير كشيدن تنهايي انسان هاي امروز و گسستي كه بين نسل فعلي و نسلهاي پيشين ايجاد شده، نسبتا خوب و موفق عمل كرده است. ( و شايد اوج اين خوش نمايي در مراوده ي راوي و خلوتي كه او باپدرش كرده رخنمون گرديده و سطح پايين تر آن زماني ست كه صفورا قصه ي جدايي خود از خانواده اش را ميگفت، يا قصه ي رهايش مردي كه به گلهاي مورد علاقه مادرش در باغچه ي خانه شان ميشاشيده)
چنين غربت و گسستي كه گريبان خيلي ها را در جامعه ي امروز ايران گرفته است، خود دليلي ست مبني بر موجه ساختن بخش ها و يا قسمت هايي كه ظاهرا در تكميل روايت نويسنده نقشي نداشته و تنها براي توضيح اين غربت و قرابت نويسنده با اين انسان هاي غريب، در اين رمان لحاظ شده. انسان هايي كه بعنوان بازار مصرف و ته مانده ي قضا و غذاي مدرنيته و مدرنيسم محسوب مي شوند، و به همين خاطرست كه هيچكس نمي تواند مشكلات و دردسرها و غرابت هاي پيش آمده شان را به گردن آن ديگري بيندازد چراكه همانطور كه همه ي اعضاي جامعه در بروز اين مشكل مقصرند، به همان صورت هيكدام از اعضاي جامعه را نمي توان متهم و مقصر شناخت.
از اينرو اين داستان توانسته دل خيلي ها را بدست بياوردو حرف دل خيلي ها را بزند، و اين خود يكي از دلايل اقبال نسبي از اين رمان در بين قشر تحصيلكرده و فرهنگ دوست جامعه بوده است. – قشري كه يك نسب ِ شان به هنرمندان و نسب ِ ديگرشان به روشنفكران بازميگردد.
اما اقبال عموم – قشري كه يك جايشان (بماند كجاد) نصفه و نيمه به سنت وصل است و يك جايشان(بماند كجا)نصفه و نيمه بر مدرنيسم- از اين داستان به گمان ِ من دلیل دیگری دارد، که در اینجا بدان می پردازم–
دراين مورد بايد گفت كه نويسنده در تنوير افكار مخاطب در به تصوير كشيدن شخصيت ها موفق عمل كرده.
مِن جمله «صفورا» به عنوان دختري كه در مقام يك اغوا گر ِ شيطاني اما - انگار محق و - بيگناه و -شايد- دوست داشتني و قطعا مجذوب براي خيليها ظاهر مي شود. و يا «گل گيسو» دختر بچه اي كه نماد تتمّه ي معصوميت و نجابت ِ ته مانده ي ظرف فرهنگ ِ به باد رفته ي ماست در جهان بيرحمي ست كه هيچكس سنگ ِ خود را به «ديگران» نمي دهد تا مبادا او هم برنده شود.
لحاظ اين مهم در كنار نزديكتر شدن به خط هاي قرمزي كه بسياري از رمان ها را پشت ِ سد سانسور نگه داشته است، آنهم به گونه اي مجذوب كنند و همچنين مبتني بر رعايت (البته نصفه و نيمه ي) نظام هاي اخلاقي جامعه ي اخلاقي ما! در طول داستان، ضمن آنكه جز در پاره اي موارد نويسنده، خواننده را از خودسانسوري آشکار ِخود، آزرده نساخته و از اينرو توانسته هم رضايت معلمين اخلاق و تهذب را جذب كند و هم مخاطبي كه به طرز تاسف باري تشنه ي پردازش به مسائل ِ ممنوعه در «نظام اخلاقي جامعه ي اخلاقي ما» است.
در مجموع انچه از غربت وارگی ِ کارکتر های این داستان و غمزده گی ناخودآگاهشان – آنقدر ناخودآگاه که حتی خودشان هم از آن خبر ندارند- بدست می آید اینست که نسل ِ راوی و نویسنده ی داستان، صفورا و پری سیما خود را در برزخی می بینند مابین دیروز و فردا (که اسمش امروز است) برزخی که بروز آن تقصیر همه ی ابناء ِ بشری – چه شرقی و چه غربی- ست اما تقصیر این نسل نیست!
نسلی که از «دیروزینه های ِ هویت ساز» - ِ خویش بیخبر، یا بیزار و متواری اند ( آنجا که راوی کتاب ها مربوط به ادبیات کلاسیک را اراجیف می پندارد یا آنجا که صفورا از نحوه ی جدائیش از خانوده اش می گوید)
اما انگار گمشده ای در این دیروزینه های.... وجود دارد، که شاید و باید میتواند برسازنده ی هویّت شان و رافع ِ غربت شان باشد. اما نه میدانند و نه میتوانند- که جایی در دیروز حسرت وار و امروز ِ رخوت بار- آن گمشده را بیابند، احساسی که خود میدانند هست اما هیچ اجحاف و اشرافی برآن ندارند. – آنجا که بین راوی و پدرش در سفر ِ بیرون ِ شهرشان در یک فضای مسکوت و زمستان زده در بطن یک شب برفی فضایی با تانّی و حالتی آلوده به شوق و حسرت، ناشی از درآغوش گرفتن پدر و گریه کردن در بغل او، در ضمیر ِ راوی ایجاد میشود، احساس و فضایی که هم راوی- یکی از اعضای نسل برزخی ها- و پدرش (یکی از اعضای نسل سنتی ها) هم از بروز و ظهور آن غافلگیر و متعجب می شوند. گویی اینکه راوی – که خود از نسل برزخی هاست- میداند که گمشده اش، یک جایی در همینجاها، در بطن ِ تعلقات ِ خاطر ِ متصل به پدرش، پنهان شده است اما نه میداند آن چیست و نه میداند دقیقا کجاست و نه حتی میتواند دقیقا آن را بیان کند برای خود و برای پدرش!
چه اینکه «سنت» و تمام دیروزینه های ِ هویت ساز ِ او نه خواسته اند – و یا اگر هم خواسته اند با معیارهای خودشان خواسته اند- و نه توانسته اند، موازنه ای اطمینان بخش بین دیروز و امروز راوی و جامعه ای که در آن می زید ایجاد کند. و این یعنی وجود یک گسست! یک شکاف بین امروز ها و دیروز های نسل برزخی! شکافی که درّه ای را می ماند که یک پل نه چندان مطمئن دیروز را به امروز متصل کرده. پلی که هرگاه کسی از دیروزیان بخواهد از آن عبورکرده به جمع امروزیان بپوندد و یا حتی از نسل برزخی بخواهند از آن عبور کنند، عبوری توام با غربت و وحشت خواهد بود. وجود این مهم و لحاظ این بحران الحاق خیلی از قسمت ها و کارکترها را که در خط سیر داستان نقش چندانی ندارند، در به تصویر کشیدن ِ این ترس، تردید، و تواری، مجاز می گرداند
در این میان کسانی که طناب اتصال ِ خود را با دیروزینه های ِ هویت ساز قطع نکرده اند، و برای عبور از این پل هیچ ترس و شرم و ابایی ندارند – یا اگرهم داشته باشند برآن غلبه می کنند- در نگاه ِ نگارنده ی این داستان و جمع کثیری از نسل برزخی ها چنین کسانی انسان هایی خنثی، احمق، خارج از تاثیر و حتی در پاره ای موارد غیرقابل تحمل محسوب میشوند که در رمان کافه پیانو «پری سیما» نماینده ی این قشر از «نسل برزخی ها» ست. کسانی که میخواهند و میباید در جهان امروز زندگی کنند اما دوست ندارند دیروزینه های هویت سازشان را – فی المثل نماز خواندن- از دست بدهند و با اینکه این موضوع اعتماد به نفس بیشتر و غرابت ِ کمتری در ضمیرشان ایجاد کرده، اما همین خواسته شان از دیدگاه ِ دیگران گناه یا جرمی غیر رسمی و غیر قابل مجازات دانسته میشود.در پایان گمان میکنم با ذکر این اوصاف هیچ احساس و حرفی در ضمیر و زبان ِ انسان قابل بیان و ارائه نیست، مگر «سکوت» م.ا.ت.ا


ادامه مطلب

Tuesday, September 30, 2008

«گناه اصلی» در فلسفهء غرب- Original Sin


ماجراي گناه اصلي (ازلي) كه در ادبيات غرب از آن با عنوان Original Sin ياد مي شود، اشاره ايست به داستان هبوط حقيرگونه ي انسان از بهشت به دار فاني اين دنيا. اغلب ماهيت و ماواي پديداري اين داستان از محواهاي اديان آسماني (ابراهيمي) به عنوان توجيه و تبيين راز و نحوه حضور (يا هبوط) انسان (به عنوان موجودي داراي قابليت هاي الوهي) در جهان ناپايدار مادّي ست.
اين داستان براي ما كه در ابتداي هزار سوم ميلادي زندگي مي كنيم چندان توجيه پذير و منطقي نمي نمايد و در عمل اينگونه است كه اگر بخواهيم از اين داستان و ماجراي گناه اصلي تاثيري بپذيريم نمود آن را در قالب اسلوب هاي هنري متجلي مي كنيم كه در دامنه هنر ( و مخصوصا هنر نسبي گراي پسامدرن كه هر خلق و التقاطي را مجاز مي داند) انسان مي تواند در فضايي موهوم و انتزاعي ديدگاه ِ خود را در باره ي چنين داستان هايي بيان كند و كسي از اين رو بر ايشان نمي تازد.
بر اساس گمانه هاي محققين و مورخين قديميترين توضيح و تفسير از گناه اصلي در كتابي به نام حكمت Sirach به نگارش فردي به همين نام (يسوع ابن سيراخ) است. كه در آن اين گونه انگاشته :


آغازگر گناه زني است كه به خاطر او همه ي ما مي ميريم


اين قضاوت و بيان كه حاكي از نوعي جبر ظالمانه بر سرشت و سرنوشت انسان است ؛ و به گفته ي برخي زير تاثير متاله ي بنام «پولس قديس» در كتابي به نام «سفر تكوين» به رشته ي تحرير درآمده
هرچند كه توصيف و تذكار ماجرا گناه اصلي در و يا استفاده از اين داستان در نگارينه هاي پيش از يسوع هم بود لكن گويا كاملترين توضيحات و توصيفات در نگارينه هاي او ارائه شده.
آنچه در گمانه هاي پيش آگاهانه ي موبدان و خاخام هاي يهود اظهار شده اينست كه انسان في النفسه) و به خودي خود محمل و يا محمول گناه نبود و نيست و هرآنچه كه ما به عنوان گناه مي پنداريم ناشي از حيطه ي كثير و غيرقابل انكار و اجتناب ِ «اشراف محيط» بر انسان است و از اينرو تحريك و تحريك ناشي از تمام معاصي از بيرون از نهاد انسان به درون وي راه مي يابد
در مسيحيت اما بعد از پولس نيز افرادي نظير «اريگن» و «ترتوليان» (كه عقايدشان در ايجاد نحله ي ارتدكس نقشي اساسي ايفا ميكند) گمانه هاي جديد تر و پيش آهنگانه تر از يهوديان داشته اند (كه برخي آن را به ارتباط ِ استبداد كليسائيان با انديشه هاي مسلمانان در جريان جنگ هاي صليبي نسبت مي دهند)
هرچند كه در برهه هاي مختلف قرون وسطي صاحب نظران و ابناء كليسا گمانه هاي مختلفي در باب گناه اصلي ارائه كردند لكن بن مايه ي سخن آنها كه در توجيهات ِ اكثريت شان رخ نمون شده مبتني بر اعتقاد به توارث گناه ( به معناي ميراث گونه گي استعداد و امكان ارتكاب معصيت) در حالتي بالقوه است كه به كوچكترين تحريكي مي تواند بالفعل گردد ( گمانه اي كه هنوز متاسفانه در جامعه ي ما نيز نمايان است) و علت وقوع حادثه گناه را در روال زيست انسان به استفاده ي سوئ ِ وي از آزادي اراده و اراده ي آزادي او ميدانند كه براين اساس آدم ابوالبشر هم به دليل همين سوء استفاده از بهشت هبوط كرد. اين رويكر؛ به مانند بسياري از توجيه واره هاي مسيحي، منتسب مرتبط و ملهم از تعاليم و تفلسفات افلاطوني بوده است . هرچند كه او در «افسانه» (فايدراس) توارث امكان گناه از آدم ابوالبشر به بقيه ي انسانها را منتفي و مطرود ميداند. و علت العلل معاصي انسان را آزادي نفس انسان بيان كرده.
اما بيشترينه ي ديدگاهها و گمانه هاي مسيحيت در باب گناه اصلي به اعترافات و تفلسفات آگوستين برميگردد، او كه دوران جواني خود را در عيش و عشرت سپري كرد و با الحاد و كفر مغروق فساد گرديد پس از درآمدن به آئين مسيح و توبه از معاصي پيشين اش خود را شايسته ي مغفرت و آمرزش الهي ميدانست لكن دردواره اي مزمن در ضمير او باعث شده بود تا معاصي پيشين ِ خود را ؛ با وجود اعتقاد به اقبال خدا از توبه و مغفرت طلبي خود، تا آخر عمر همچون لكه اي ننگين بر پيشاني خود ميديد و به اعتقاد بسياري او به لحاظ داشتن همين پيش زمينه در توجيهات مرتبط به موضوع گناه اصلي دچار اغراق شد. تا آنجا كه حتي كودكاني را كه غسل تعميد داده نشده باشند را هم آلود به گنا ( و نه حتي ممتنع در قبال گناه) مي دانست.

وي با بيان و باور به ضعف اراده انسانها در گزينش خيرها و خوبيها و حركت در راستاي آنها، نظريه اي معروف كه حاكي از استيلاي تقدير بر خواست و اراده ي انسان بود را نيز تعريف كرد. (چيزي كه توجيه خوب و مناسبي براي مجاز شماردن جبر ازلي خداوند در ماجراي گناه اصلي و هبوط انسان از بهشت محسوب مي شود.
اما پس از آگوستين ابلارد با اعتقاد به وجود و اشتهار گناه در نهاد انسان ( زير تاثير عقيده جرمي تيلور) انسان را مركز نبرد مدام حس و فهم مي دانست، لكن با وجود اين اعتقادي به ابقاي استعداد گناه در ذات بشر نسبت به گمانه هاي اغراق آميز در آنزمان طرفداران بسياري يافت
اما در فلاسفه ي عصر مدرن بعد از اسپينوزاي راسيوناليست كه متاثر از انديشه هاي خردگرايانه ي دكارت نفس معصيت را همتاي ضعف خرد مي دانست و با اهتمام به گمانه ي مشهورش ( تعميم خداوند به تمام افراد جامعه ي بشريت) واكاوي گناه را ؛ كه به عنوان واقعيتي معدوم ميدانست، مستلزم فهم ريشه ها و علل ووقوع آن در خرد و انديشه انسان مي دانست.
كانت نيز با تفسيري فلسفي زير عنوان Radical Badness و متاثر از دستگاه عظيم مفرفت شناختي خود گمانه اي نسبتا سطحي از گناه اصلي را ارائه داد. كه بر اساس آن ارتكاب گناه به سان معرفت و حضور در زمان خاص و فضا ي معين مجاز است و بر اين اساس وي ريشه ي گنا را ( تحت تاثير اسپينوزا) در نهاد انسان دانست و مبتلا به آزادي او دانست ( زير نظر گمانه هاي مذهبي ِ خود)
و ازاينرو او نيز بر خلاف ما كه گناه را امري محقق به واسطه ي تجربه مي دانيم وي ارتكاب گناه را به سان بيماري اي فراگير در بشر قلمداد مي كند و در تفلسف خود اينگونه از آن ياد مي كند كه قوه اصلي پيشيني در ذهن انسان است.
هگل اما با بينشي عميق تر گناه ازلي را برمبنايي امري مطرود يعمي فاقد عنصر اخلاق معرفي كرده و امعتقد است انسان بدوا زير تاثير آن نبوده. و اين محتمل به خاطر شرايط و اقتضائات طبيعي ِ طبيعت است.
شلايرماخر هم با باور به اسطورپذيري( يا اسطوره مندي) ِ هگل در اين باب گناه را (وگناه ازلي را) حاكي از سستي و استضعاف اعتقادات انسان مومن مبني بر اينكه او بايد هميشه به خدا ( و نه هيچ صنم ديگري) متكي باشد و خدا را به عنوان مامن امين ِ آرامش تلقي كند. ازاينرو او حضور مسيح را به عنوان نمادي از تجلي و تجسد خداوندي براي بازسازي و بازبخشي اعتقاده وارهيده شده ي انسان به وي ( و در معنايي به منظور جبران جبر و سختگيري او در طرد آدم از بهشت) به نام هبوط خداوند توصيف كرد. هرچند كه او با اعتراف به ميراث گونه گي امكان گناه، به محكوميت هر انسان به دليل داشتن استعداد گنان باورداشت اما وي اين معضل را اجتماعي دانسته و با تبسيط آن به نياز به رستگاري و زهدانه گي ِ انسان؛ به معناي رجعت به مامن خداوندي ، توجيه مي نمايد و توارث او از اين لحاظ به توارث توضيحي توسط امثال آگوستين و پلاگينوس متفاوت است. چونان كه وي همانگونه كه خدارا يگانه ماواي فلاح ميداند، جهان را به عنوان بستري كه برساخته از ضمير انسان است، ماواي تقطيع اركان روحاني انسان از اتصال به آفاق و انفاس الهي به حساب ميآورد.
اما در عصر مدرنيته گمانه اي متفاوت تر از اينها ( زير تاثير تئوري تكامل داروين) پديدار گشت. هرچند كه تا به امروز در جهان مدرن گناه اصلي به سان واقع اي رسمي و محقق گشته در بدو زيست انسان (آنگونه كه در مذاهب آمده) تلقي نمي شود. اما با نفوذ گمانه هاي داروينيستي در بطن علوم مدرن، وجود استعداد ارتكاب گناه در انسان ( توسط علوم روانشناسي و ‍نتيك) با بعد حينواني او مرتبط دانسته اند.
هرچند كه دانشمندان امروزهم نهاد انسان را درقبال شريا گناه ضعيف ميپندارند ( كه آن را هم متاثر از غرايز يا نياز هاي اصلي او؛ نظير غريزه ي جنسي اش مي دانند، كه يادگار دوران حيوانيّت اوست)
اما آنچه كمي تاسف با و شايد جبارانه به نظر ميرسد، وجود نوعي ارجبار در ارتكاب گناه، كه ناشي از طبيعي دانستن آن پررنگ شده، بن مايه هاي اخلاقي را روز به روز سست و سست تر كرده. ( مخصوصا براي جامعه مثل جامعه ي ما كه استيلاي سنت و سركوبي اميال جنسي اعضاي آن را آسيب پذير ساخته) و در اين از ديد غربيّون بايد پذيرفت كه هيچ راهي براي نفي، تحديد، تهديد و يا سركوب اين اميال وجود ندارد، و بايد اين واقعيت را به عنوان اصلي پيشيني قبول داشت.
هرچند كه برخي از روشنفكران نظير فوكو و بودريار وقوع اين اشتباه را به عمد و استعار پنهان دولت هاي مدرن (و يا شبه مدرن) نسبت مي دهند اما بايد پذيرفت كه جامعه ي مدرن به واسطه ي گمانه هاي دارويني ( كه بيشتر به يك ايدئولوژي شبيه است تا تئوري ِ علمي) و نظريه هاي فرويد به سمتي سوق داده شد كه در آن به غرايز ذاتي انسان بيش از پيش پرداخته ميشود ( فقط در حوزه جسم و غرايزي كه نمود فيزيكي دارند؛ نظير سكس)



براين اساس بايد گفت كه اگر غرايز اصلي انسان منتسب به بعد حيواني اوست و اين محقّيت به عنوان امري واقع ( و از نظر سنت گرايان تاسف بار) باور داشته باشيم، بايد بگوييم انسان مدرن با وجود ارزش و اعتبار بسيار زيادي كه براي خود قائل ميشود و آن را در همه جا جار مي زند، با جسارتي ( كه بيشتر به حماقت شبيه است) بيش از پيش بر بعد حيواني خود تاكيد و اصرار ميورزد و اگه بنده ي غرايز خود نباشد مي كوشد اميال ذاتي خود را مُجازا و مَجازن بيشتر ( هم كيفيت و هم كميت) از قيب برآورده سازد. و از ادامه ي اين روال و عواقب آن هيچ ابايي ندارد.
بنابراين گناه اصلي را (چه افسانه باشد چه واقعيت) بايد منتسب به بعدي از وجود انسان دانست كه براساس آميزه هاي مذهبي او را از رستگاري ابدي باز ميدارد، و هونز نيز اين رهايش ادامه دارد، چونان كه اگر اين رهايش تا ديروز ظالمانه و غير ارادي بود، امروز آزادانه و به ميل و خواست انسان صورت ميگيرد.
ادامه مطلب

Wednesday, September 24, 2008

انتخابات دهم و كانديداتوري اصلاح طلبان

فراغ داعیه داران و صاحبان ِ منتسب به اصلاحات از محور ِ قدرت چه در نهاد اجرایی و چه در نهاد مقننه ایشان را برآن داشته تا از مدتها قبل از طلوع خورشید پرتب و تاب ِ انتخابات ریاست جمهوری ؛ برخلاف رقبای صاحب منصب خود که فی الحال درگیر رفع و رجوع ِ امور ِ و مسائل ماوقع دراین چند سال هستند، به تلاش و تکاپو بیفتند تا بتوانند با توجه به نزدیکتر شدن روز موعود، به اجماعی فاقد هول و حاشیه دست یازند. نکته ی مهم و امیدوار کننده در اینجاست که گزینش کاندیدای ارجح در این مجال اندک؛ که نه فقط دغدغه ی اصلاح طلبان بل دغدغه ی کثیری از مردم و حتی طیف محافظه کاران هم شده، تا ببینند که از آشوب ِ آرامانه ی این دعوی دیپلماتیک و درون جناحی، چه کسی پیروز بیرون خواهد آمد؟ خاتمی؟ کروبی؟ روحانی؟ یا.......و این خود حربه ایست که از تکرار اشتباه ِ انتخابات ِ نهم جلوگیری میکند و مانع از آن می گردد که عدم اجماع اصلاح طلبان پای ترقی جناح مخالف گردد.شواهد و بریافته های اکتسابی از خبرخوان ِ نشریات ِ مختلف حاکی از آنست که در بین این چند تن روحانی، کروبی و خاتمی بیش از سایرین مشمول نگاه ِ تیزبین و بعضا حاشیه ساز ی اذهان جمعی و رسانه ها هستند. و بیشتر مصاحبات و مباحثات حول محور این سه نفر می چرخد.به قعطع رهایش مجال سه ساله در انتخاب ِ کاندید ِ اصلح و تبیین و تشریح برنامه های او و بسنده به امید ِ دور ِ اجماع ِ همه جانبه روی ِ یکنفر، اشتباهی ست که در حال حاضر، مهلتی مقتضی و مجالی منتهی به نقد و توضیح و ترفیع ِ آن نیست. چه اینکه تجربه ی تمرین ِ دمکراسی درایران و حتی در سرزمین های خواستگاه ِ این منش { - ِ به حق نیکو و پسندیده} نشان داده که مدتها پیش تر از آغاز زمان ِ انتخابات با توجه به پیش زمینه ها در گذشته و شرایط و گمانه های امروز و براهین و برنامه های ِ آینده، کاندیدای هرجناح به وسیله حامیان و تابعان ِ آن جناح انتخاب می شود و در مهلت ِ چندماه مانده به انتخابات تمام ِ توان و همّ ِ همه ی نیروها برای اثبات ِ شایستگی ِ آن فرد به ذهن و زبان ِ جامعه به کارگرفته می شود.بدیهی ست که به لحاظ وجود محدودیت ها وصال به این ایده آل به رغم طی این طریق پرُ از سختی و سنگلاخ {های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی} در این چند ماه مانده به انتخابات مقدور و میسور نیست.از اینرو تنها ایده ای که در این مجال ِ عملی بوده و گنجانده میشود جدای از ترجیع بندی و ارائه ی برنامه های دولت ِ جدید، فهم پیشینه و بیشینه ی نفوذ و نسوخ این سه نفر در بین ِ سه قشر ِ اصلی و اصیل جامعه است(1)1- اصحاب و ارباب ِ علم و فرهنگ؛ که مشمول ِ اساتید فکور و محصلین ِ فهیم ؛ در حوزه و دانشگاه، و نیز اهالی عرصه ی ادب و هنر 2- صحابه و اربابان ِ سیاست و کیاست و حکوت : که مشتمل به اهالی صاحب ِ رای و نظر در مناصب ِ حزبی و دولتی و حکومتی ست و در راس ِ آنها مقام معظم رهبری3- اقشار و صنوف ِ عامه ی مردم: که دارای بیشترین تعداد ِ رای بوده و درغالب ِ مفعول ِ دعاوی ِ متصل به این مسئله به شدّت متاثر از انظار و رویکردهای دو قشر ِ اول و دوم بوده وهستند( ناگفته نماند که ذیل ِ این سه قشر مسئله ی وجه و جایگاه ِ بین الملی نیز وجود دارد که منتهای مراتب بیش از آنکه به این سه قشر تاثیر گذارد از ایشان تاثیر میپذیرد) برکسی پوشیده نیست که پیش از بیان جبهه و برنامه ی ِ کاندیدا این سبقه ی اوست که حاکم به نظر و ناظر به رای ِ سه قشر مذکور می باشد. و تبع این پیشینه ی نیکوی هر کاندید است که او را به صورت ناخودآگاه در گمانه های این سه قشر از سایرین تمیز می دهد.هرچند یکی از اصول ِ بدیهی ِ سیاست ِ موفق و پایدار ( و نه سیاست تمامیت خواه و قدرت طلب) انفکاک ِ منطق از واقعیت و اتکا به منطق است. و منطق عبارتست از استخدام و استفعال ِ معلوماتی که بر سر ِ صحّت ِ آنها هیچ تشکیکی و بر سر ِ سُقم آنها هیچ تعلیلی وجود ندارد.بنابراین در این مجال آنچه که {به قول غربیان اُبژکتیو} بدان نگریسته می شود آن کاندید ِ مورد نظر است و آنچه به عنوان ِ (صورت - ِ) سوبژکتیو به کاندید ملحوظ می نگرد همین سه قشر یاد شده (و بعد از آنها قشر چهارم) می باشند.و در اصل حکومت دمکراتیک نیز کاندیدای مطبوع ِ یک حزب یا جامعه می بایست خود متبوع ِ خواست ها و نیازها و نگاهها و شرایط حاکم برآن حزب و نیز جامعه باشد و با اقبال از این منطق در باب حضور و یا عدم ِ حضور ِ خود تصمیم بگیرد.خب... فی الحال با ذکر و تاسی از مطالب مذکور { غیر از لحاظ ِ سه کاندیدای مورد نظر یعنی حسن روحانی، مهدی کروبی، و سیدمحمد خاتمی} گمان نکنم اثبات وجود و تاثیر سه قشر داخل ِ کشور احتیاج به توصیف ِ چندانی داشته باشد اما آنچه مع الاسف تاکنون برسر آن وفاقی حاصل نشده فهم رجحان و صلاحیت ِ این سه کاندید در ذهن و زبان ِ این سه قشر است. توفیق در وفاق بر سر یکی از این سه نفر مستلزم واکاوی ِ بی غرض و عادلانه ی افعال و رویکردها و برنامه های ِ دیروزین و امروزین و آتی ِ آنهاست و فهم و تبیین و تبعیّت ِ ذهنیت ها و انگاره های موجود در بین این سه قشر نسبت به این سه کاندیداست. از اینرو نگارنده برآن شد تا به نحوی بسیار بسیار مختصر و فشرده به تذکار ِ این مسائل در این سه کاندید ِ احتمالی بپردازد، تا بلکه اینکار باعث ِ تسریع و توجیه در تداوم تقنیع ِ به تجمیع ِ اصلاح طلبان گردد. { لکن ناگفته نماند که چنین تبیینی تنها در حکم مقدمه ای در گشایش این باب است و به قطع کافی و وافی نبوده و مستلزم پیگیری دقیق تر ِ سبقه؛ در قالب پتانسیل ها و توانمندهای، و توجیه کامل تر ِ وجهه ؛ با بینشی صادقانه و واقع بینانه، میباشد)


حسن روحانی


:بیوگرافي
حسن روحانی متولد سال 1327 دارای دکترای حقوق و سابقه تحصیل در حوزه علمیه قم در حد اجتهاد؛ نماینده مقام معظم رهبری در شورایعالی امنیت ملی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، عضو مجلس خبرگان هبری و رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام می‌باشد.
تحصیلات دانشگاهی:
دکتری (Ph.D) حقوق اساسی (دانشگاه گلاسکو - انگلستان)فوق لیسانس (M.Phil) حقوق عمومی (دانشگاه گلاسکو - انگلستان)لیسانس حقوق قضائی (دانشگاه تهران، دانشکده حقوق 1351-1348)
تحصیلات حوزوی:
خارج فقه و اصول. زیرنظر اساتیدی چون آیات عظام سید محمد محقق داماد، شیخ مرتضی حائری، سید محمدرضا گلپایگانی (رحمه الله علیهما)
تألیفات:
دارای تألیفات، تحقیقات و مقالات علمی فراوان که حدود 100 اثر از ایشان به صورت کتاب یا مقاله منتشر شده است. علاوه بر اینکه بیش از 400 تحقیق مهم و ارزشمند راهبردی با مدیریت و نظارت وی در دوازده سال گذشته به انجام رسیده است. اهم عناوین کتب تألیف شده توسط ایشان به این شرح است:1. انقلاب اسلامی؛ ریشه‌ها و چالشها - جلد (1) - سال 13762. مبانی تفکر سیاسی امام خمینی (ره) - سال 13783. رویدادهای یازدهم سپتامبر و مواضع جمهوری اسلامی ایران - سال 13804. تحولات جهانی با نگاه به موقعیت جمهوری اسلامی ایران - سال 1382 5. انقلاب اسلامی؛ ریشه‌ها و چالشها - جلد (2) - آماده چاپ6. استراتژی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران - آماده چاپ (در 2 مجلّد)7. سیره امامان شیعه در تاریخ - آماده چاپ8. هThe Islamic Legislative Power9. هThe Flexibility of Shariah; Islamic Law
مسئولیت‌های کنونی:
1. نماینده مقام معظم رهبری در شورایعالی امنیت ملی (از سال 1368 تاکنون).


2. نماینده مجلس خبرگان رهبری (از سال 1378 تاکنون) و رئیس کمیسیون سیاسی-اجتماعی این مجلس.

3. عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام (از سال 1370 تاکنون) و رئیس کمیسیون سیاسی-اجتماعی-امنیتی این مجمع.4. رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک (از سال 1371 تاکنون).
مسئولیتهای پیشین:
1. نماینده پنج دوره مجلس شورای اسلامی (از مجلس اول تا پنجم)، رئیس کمیسیون دفاع (دوره دوم و سوم)، نایب رئیس اول مجلس و رئیس کمیسیون سیاست خارجی (دوره چهارم و پنجم)
.2

. دبیر شورایعالی امنیت ملی به مدت 16 سال.3

. عضو هیأت امنای دانشگاه تهران، منطقه شمال (از سال 1374 تا 1378).4. عضو شورای سرپرستی صدا و سیما (از سال 1359 تا 1362).5

. عضو شورایعالی دفاع (از سال 1362 تا 1367).6

. رئیس ستاد مرکزی قرارگاه خاتم‌الانبیاء‌(ص) (از سال 1364 تا 1366).7

. رئیس ستاد مرکزی پشتیبانی جنگ (از سال 1365 تا 1367).8

9. فرماندهی پدافند هوایی کل کشور (از سال 1364 تا 1370).


روحاني بارزترین و شاخص ترین خصلت رئیس شورای عالی امنیت ملی در دولت اصلاحات؛ بین سیّاسین و عامه، اعتدال و میانه روی ِ است. چونان که او با حفظ همین خصیصه و ترجیع بندی اصول سیاست در زمانه ی حساس ِ مذاکره با شورای امنیّت ِ سازمان ِ ملل در مورد ِ مسئله ی هسته ای ایران با شناخت و رویکردی فراحزبی و ملی نسبت به این مسئله در مجامع ِ بین الملی توانست ایران را از خطر جنگ و یا تحریم های محتمل در این عرصه نجات دهد و شایستگی ِ روحانی در همین امور موجب آن شد که وی به عنوان ِ نماینده مقام معظم رهبری در شورای عالی امنیت ملی برگزیده شود. گذشته از این عضویت وی در نهادها ی مهم و فرحزبی ای چون مجمع تشخیص مصلحت نظام و مجلس خبرگان ِ رهبری و ریاست مرکز تحقیقات ِ استراتژیک حاکی از ارج و اعتباریست که وی در میان سیّاسین و بزرگان ِ نظام داشته و دارد. اما آنچه به عنوان مانعی برای جلب آرای اکثریت توسط روحانی محسوب می شود عدم تعامل و شناخت ِ بخشی از اهالی فرهنگ و هنر و نیز عامه ی مردم از اوست. ناگفته نماند که لحاظ این مهم نباید به عنوان یک ضعف و یا نقیصه تلقی گردد چراکه بروز این مسئله به دلیل وجه ایجابی شغل و حرفه ی روحانی ست ؛ که او را به غور در مسائل ِ صرفا دیپلماتیک و نداشتن ارتباط مستقیم با این دوقشر واداشته است، وگرنه وجود این واقعیت چیزی از شایستگی های این سیّاس ِ معتدل و مدبّر نمی کاهد. چه اینکه میانه روی او نه از آن روست که وی را ناپایدار ساخته ( و در لفظ عوام حزب باد و در لفظ خواص پراگماتیست و مصلحت گرا) بلکه موجب آن شده که صاحب ارج و اعتباری فاقد حاشیه در بین ِ ارباب ِ سیاست گردد. لکن در این برهه اهمّیت داشتن ِ تعامل با اکثریّت ِ صاحبان ِ رای ( یعنی عامه ی مردم و خاصّه ی غیر دولتی) نشانگر ِ آنست که این کاندیدای احتمالی برای اخذ اکثریت ِ آراء و تکیه بر مسند ریاست جمهوری راهی بسیار بسیار سخت { و نه چندان منتهی و محتمل به توفیقی} در پیش دارد.




مهدی کروبی :


شناخت نامه:( دبيرکل حزب اعتماد ملی)


سال و محل تولد: اليگودرز - 1316


آخرين مدرک تحصيلی: ليسانس فقه و مبانی حقوق اسلامی


مهدی کروبی بزرگ مردي است که با گذشت بيش از 69 سال از عمرش برگهايي زرين از افتخارات و موفقيت هاي مبارزاتي ، ملي ، سياسي و مديريتي در کارنامه خود دارد . بگونه اي که با آغاز مبارزات امام خميني (ره) در سال 1341 به عنوان يکي از فعالان و متفکران اين نهضت بيش از ده بار زندان و شکنجه و تبعيد را تحمل کرد. پايان تحصيلا‌ت دانشگاهی سال 1351 (بدليل دستگيريهای مكرر و نيز زندگی مخفی در برخی سالهای فاصله 1343 تا 1351 و نيز بخاطر تأخير در ارائه پايان نامه كه شرح آن در متن زندگینامه آمده. سابقه بازداشتهای سياسی:نخستين بازداشت سال 1342 و آخرين آن ماه رمضان سال 57. طولا‌نی ترين بازداشت به مدت بيش از سه سال كه در سال 1353 آغاز و در اواخر سال 56 به پايان رسيد. ترتيب دستگيريهاي ايشان به نحوي بود که پس از رخ دادن حوادث مهمي صورت مي گرفت . مانند : بازداشت امام در سال 1342 ، فعاليتهاي گسترده در کاشان ، آبادان ، کرمانشاه ، قم ، توزيع نامه سرگشاده امام به هويدا و پخش کتاب هاي ايشان ، حماسه 15 خرداد و توزيع منابع مالي براي مبارزان انقلابي و خانواده هايشان و... . وي با توجه به مدت زمان زيادي که در زندان ساواک گذراند ، با ديگر مبارزان و فعالان سياسي از گروه هاي مختلف آشنايي گسترده تر و بيشتري يافت . افرادي چون حاج‌آقا مصطفي خميني،آيت‌الله منتظري، مرحوم آيت‌الله طالقاني، آيت‌الله انواري، شهيد مهدي عراقي هاشمي رفسنجاني، مرحوم رباني شيرازي، شريعتي سبزواري،شهيد محمد منتظري، آقاي علوي (داماد آيت‌الله طالقاني) ، فهيم كرماني و مرآتي (داماد مرحوم سيد حسن معيني) محسن طاهري، امير حسيني،آقا تقي درچه‌اي، دكتر شيباني، علي بابايي و مفيدي (از نهضت‌آزادي) ،عمويي و كي‌منش (از كمونيست‌هاي سرشناس)، پرويز حكمت‌جو و پاك‌نژاد (از گروههاي مبارز غيرمذهبي آقاي دكتر شيباني (از نهضت آزادي) و مرحوم لا‌جوردي و ... آقاي مهدي کروبي با داشتن تحصيلات حوزوي و دانشگاهي ( ليسانس فقه و حقوق اسلامي از دانشگاه تهران ) و تجارب گرانبهاي دوران مبارزات انقلاب فرصت يافت تا توانايي هاي خود را در عرصه هاي بسياري به اثبات برساند. بگونه اي که سمت هاي دولتي و مديريتي متفاوتي به وي محول گرديدند و او توانست با شايستگي هرچه تمامتربه انجام وظيفه و خدمت بپردازد
برخی از مسئوليتهاي ايشان تا کنون به شرح زير بوده است : - جمع آوري و توزيع كمك هاي نقدي و غير نقدي بين خانواده زندانيان و برخي اؤ اعتصابيون در آستانه پيروزي انقلا‌ب اسلامي- مسئوليت كميته امداد به دستور امام خميني (ره) به همراه آقايان عسگراولا‌دي و شفيق (57) - نماينده تام الا‌ختيار امام خميني (ره) در لرستان(58) - عضويت در اولين دوره مجلس شوراي اسلا‌مي نمايندگي از سوي مردم اليگودرز(58) - سركشي به امور لرستان در خرم آباد(58) - تأسيس بنياد شهيد به دستور امام خميني (ره)(59) - نماينده مردم تهران در دومين دوره مجلس شوراي اسلا‌مي(62) - عهده دار مسووليت نمايندگي امام خميني (ره) در امور حج (64) - تأسيس مجمع روحانيون مبارز بهمراه آقايان موسوي خوئيني‌ها، خاتمي و با انشعاب از جامعه روحانيت مبارز تهران(67) - راه يابي به سومين دوره مجلس شوراي اسلامي به عنوان نماينده دوم مردم تهران و رياست مجلس (66) - سرپرستي برخي از اموال به وکالت از طرف امام خميني (ره)(68) - عضويت در مجلس بازنگري قانون اساسي (68) - نمايندگي و رياست مجلس ششم شوراي اسلامي (78) - عضويت در مجمع تشخيص مصلحت نظام (82
)




کروبی فردی ست که از او بعنوان ِ شیخ اصلاحات یاد میکنند، دارای خصائصی ست که او را از دو کاندید ِ احتمالی دیگر متمایز می کند.اول اینکه وی به رغم داشتن سن ّ ِ بالا و وجود موانع ، تهدیدات ، تحدیدات ، و هزینه های بسیاری که برای اصلاح طلبان بعد از شکست در انتخابات ِ نهم ایجاد شد، با راه اندازی یک حزب فعال ؛ که الحق و والانصاف ( اگر نگوئیم تنها حزب) جزء ِ معدود احزاب ِ طیف اصلاحات بود که به زعم ِ تمام بدخلقی ها، محدودیت ها و ناسازگاری ها، به صورت تقریبا منظم و پایدار به فعالیّت ِ حزبی ِ زیر ِ لوای قوانین جمهوری اسلامی پرداخت و یقینا او حق دارد که در شرایط فعلی خود را محّق { و یا حداقل من جمله محقّین ِ محتمل) برای کاندیداتوری بداند. اما چونان که پیشتر ذکر شد، برای وصول نتیجه ی مطلوب و پایداری ِ توفیقات باید با نگره ای واقع بینانه به رونمایی ِ جایگاه ِ این شخصیت در ضمایر ِ سه قشر یاد شده پرداخت. هرچند برخی از صحابه ی همفکر در سیاست و یا بعضا شاغلین ِ عرصه ی فکر و فرهنگ کروبی را به پوپولیست مآبی متهم می کنند { که نگارنده چندان با این سخن دوست و همراه نیست و به گمان ِ وی اینگون سخن ها حاصلی جز تفرقه و حاشیه سازی در حول محور اصلاحات به همراه نخواهد داشت }، لکن ذکر همین حرف مشتبه درکنار اتخاذ برخی سیاست های غیر قابل هضم توسط جامعه؛ علی الخصوص در برهه ی انتخابات ِ نهم و به انگیزه ی مصادره به مطلوب آرای مردم، موجب گردید که چنین رای و پندار در «ضمیر ناخودآگاه» - ِ اجتماعی و سیاسی از اعضای این سه صنف نفوذ نماید. از سوی دیگر به خاطر برخی سنگ اندازی ها و حاشیه سازی ها در دوران ریاست ِ وی بر مجلس موجب ِ بروز برخی سوء تفاهم ها گردیده و براین گمانه های مشتبه دامن زده است، از اینرو مجال چند ماهه تا انتخابات ؛ به فرض حضور آقای کروبی در انتخابات، مجال چندانی برای رفع این گمانه های مشتبه و سوء تفاهم ها در ذهن و زبان ها به نظر نمی رسد، خاصّه اینکه مردم ِ ایران در شرایط ِ فعلی چندان تابع ِ احراف و انگاره های ِ یک کاندید نبوده و بیشینه ی اذهان ِ خود را درگیر ِ پیشینه ی افعال ِفرد در پست های دیروزین ِ آن کاندید می نمایند




دكتر سيد محمّد خاتمي :

شناخت نامه:

سال و محل تولد : شهر اردكان 1322

حجت الاسلام والمسلمين دكتر سيد محمد خاتمي فرزند مرحوم آيت آيت الله سيد روح الله خاتمي در سال 1322 هجري شمسي ـ 1943 ميلادي - در شهر اردكان واقع در استان يزد متولد شدند.پدر ايشان از روحانيون نيكنام و بلند آوازه آن ديار ، عالمي فرزانه ، فقيهي روشن بين و عارفي مبارز و مردم گرا بود . آن مرحوم موسس مدرسه علميه اردكان بودند و امامت جمعه شهرستان يزد را بر عهده داشتند .آقاي سيد محمد خاتمي دو برادر و چهار خواهر دارند . در سال 1353 با خانم زهره صادقي ازدواج كردند كه ثمره اين ازدواج دو دختر و يك پسر به نامهاي ليلا (1354) ، نرگس (1360 ) و عماد (1367) است .تحصيلات ابتدايي ، متوسطه و دبيرستاني ايشان در اردكان طي شد و در همه اين سالها جزء شاگردان ممتاز كلاس بودند . در سال 1340 (1961 ميلادي ) پيش از اخذ ديپلم به شوق تحصيل در علوم و معارف ديني ، در حاليكه بخشي از مقدمات را در محضر پدر گرامي شان فرا گرفته بودند ، رهسپار شهر قم شدند و در همان سالها ديپلم متوسطه را نيز در رشته طبيعي دريافت داشتند.آقاي سيد محمد خاتمي ضمن حضور در مبارزات سیاسی حوزه در سالهای 41 و 42 به مدت چهار سال تحصيل در حوزه علميه قم "مقدمات " و " سطح " را فراگرفته و در سال 1344 هجري شمسي ( 1965 ميلادي ) براي تحصيل در رشته فلسفه به دانشكده ادبيات اصفهان راه يافتند و همزمان با آن ، سطوح عاليه علوم ديني را در حوزه علميه اصفهان ادامه دادند .در سال 1348 هجري شمسي ( 1969 ميلادي ) با درجه كارشناسي از دانشگاه اصفهان فارغ التحصيل شده و بدنبال آن و عليرغم داشتن شرايط اجتهاد برای معافيت از خدمت سربازی "بالاجبار به خدمت سربازی اعزام شدند".در سال 1349 هجري شمسي ( 1970 ميلادي ) در دوره كارشناسي ارشد علوم تربيتي دانشگاه تهران پذيرفته شدند و به ادامه تحصيل پرداختند و در حاليكه كه امكان استفاده از بورس تحصيلي دوره دكترا در خارج از كشور از طرف دانشگاه تهران برايشان فراهم شده بود به شهرستان قم بازگشتند و طي چندين سال اقامت ، با كوشش و جديت مراحل دروس " خارج " " فقه و اصول " و دوره عالي فلسفه را در محضر آيات عظام و استاداني چون مرتضي حائري يزدي (قده) ، وحيد خراساني ، سيد موسي شبيري زنجاني ، شهيد مرتضي مطهري (قده) و عبدالله‌جوادي آملي گذراندند .همزمان با اين ايام در دروس خصوصي شهيد مطهري پيرامون فلسفه هگل و ماركسيسم و معارف و كلام شركت مي جستند .آقاي خاتمي كه همواره دغدغه هاي شخصي خود را در زمينه معارف ، علوم ديني ، اجتماعي و فرهنگي پيگيرانه دنبال مي كردند ، نسبت به تاليف آثاري اهتمام كردند كه حاصل آن دهها مقاله ، گفتار و كتاب مي باشد سال 1340 : دروس حوزوي
سال 1344 : تحصيل در رشته كارشناسي فلسفه غرب در دانشگاه اصفهان


سال 1347 : عضو هيات مديره انجمن اسلامي دانشگاه اصفهان

سال 1348 : اخذ درجه كارشناسي از دانشگاه اصفهان

سال 1349 : تحصيل در دوره كارشناسي ارشد علوم تربيتي دانشگاه تهران

سال1350 : بازگشت به قم و ادامه دروس عالي حوزوي بمدت 7 سال تا بالاترين درجه تحصيلات حوزوي (اجتهاد - معادل دكتري )
سال 1358 : تصدي رياست مركز اسلامي هامبورگ

سال 1359 : يكسال پس از پيرو زي انقلاب اسلامي نماينده مردم اردكان و ميبد در مجلس شوراي اسلامي

سال 1360 : سرپرست موسسه مطبوعاتي كيهان به فرمان امام خميني (ره)

سال 1361 : وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در كابينه جناب آقاي مهندس مير حسين موسوي

سال 1368 : وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در كابينه جناب آقاي هاشمي رفسنجاني

سال 1371 : مشاور رييس جمهور و رييس كتابخانه ملي ايران

سال 1371 : آغاز تدريس در دوره‌هاي كارشناسي ، كارشناسي ارشد و دكتري در دروس انديشه سياسي ، فلسفه سياست و انديشه سياسي در اسلام

سال 1375 : عضويت در شوراي عالي انقلاب فرهنگي به فرمان مقام معظم رهبري

سال 1376 : رياست جمهوري اسلامي ايران (دوره اول )

سال 1380 : رياست جمهوري اسلامي ايران (دوره دوم )


خاتمي اولین صاحب منصب و معروفترین و جا افتاده ترین وجه ی اصلاحات در ایران است. همو بود که بواسطه ی حمایت ِ بیست میلیونی مردم برای اولین بار بعد از انقلاب به مصلحین ِ اصلاح طلب فرصت اثبات و اجرای طرح ها و برنامه هایشان را داد. ناگفته نماند تکیه ی این سید خندان بر مسند ریاست جمهوری هزینه های زیادی را برای و حامیان ِ آزادی و دمکراسی دربرداشت؛ و همین هزینه های مالی { و متاسفانه جانی} موجب تشکیک و تعلل وی رای برای حضور در انتخابات ِ دهم گردیده است.اما نباید فراموش کرد که خاتمی با برخواستن از پشتوانه ی فکری و فلسفی توانمند ِ اهالی علم و فرهنگ آغاز گر فصل جدیدی بود { چونان که خود وی با احتساب سابقه ی تدریس در دانشگاه و با الحاق ِ تحصیلات ِ حوزوی خودشان من جمله ی همین نخبه گان ِ عرصه ی علم و فرهنگ محسوب می شوند} که در ابندای میلادش برای بسیاری قابل هضم و درک نبود اما همین پشتوانه گی ِ قوی پایدار ِ نخبه گان بود که با اقبال از جانب دانشجویان و جوانان ِ جویای علم و اندیشه به ذهن و زبان ِ عامه ی مردم خطور و نفوذ کرد و از اینرو خاتمی برخلاف گمانه های بسیاری از ممانعان و یا رقبای ِ سیاسی خود سیّاسین بهت زده و ناباور و نابارور را مجبور ساخت که قبول که فصلی نو در تاریخ فرهنگی و سیاسی و اجتماعی ِ کشور گشوده شده است. از سوی دیگر و در شرایط فعلی بروز مشکلات مختلف در حوزه های اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و حتی در حوزه سیاست خارجی باعث بروز نوعی قیاس ناخودآگاه مابین عملکرد و سیاست های اتخاذ شده ی توسط تابعان و مطبوعان ِ دولت فعلی با دولت اصلاحات به ریاست خاتمی {علی الخصوص در بین قشر جوان و اهالی فرهنگ} شده است وبه زعم تذکارهای مختلف دولت محافظه کار فعلی در ارائه ی آمارها و ماحصل فعالیت ِ وزیران ِ خویش {که در غالبا به طرفه العینی در مجلس تایید میشدند و زمینه و زمانه ی تحقیق و تفحّص را هم مهیا نمی کرددند} در کابینه ی خود { کابینه ای که در بدو انتسابش بدان لقب کابینه ی هفتاد میلیونی داده بود} مبتنی بر کسب توفیقات ِ کثیر در حوزه های یاد شده، نظر سنجی های رسمی و غیر رسمی حاکی از مرجّح بودن ِ خاتمی نسبت به سایرین در پنداره های سیاسی عوام و نخبه گان است.در مناصب متصل به حکومت و مسناد مرتبط با سیاست هنگامی که بزرگانی چون هاشمی رفسنجانی { که هنوز در بطن حکومت قرار دارد و بدل به مرجع و ملجعی فراحزبی گردیده است} و یا کسانی چون ابراهیم یزدی { که مسبوق به سابقه ی تجربه در نقد و تفهیم ِ مشکلات و ارائه ی راهکارها چه در حوزه داخلی و چه در عرصه ی بین الملی ست} و بیت امام خمینی ره { به واسطه ی نزدیکی و انتساب خاتمی به ابشان} ، حامی و مویّد ِ بیشترینه ی سیاست های وی هستند نمی توان در این باب ابهام و یا مشکلی را جستجو کرد.در بیان ادراک و اجحاف ِ او بر مسائل مرتبط با عرصه ی جهانی و بین الملی همین بس که او به سان ِ یک روشنفکر فهیم و علیم { و نه متعصّب و خود پرست، یا آکادمیسین ِ ناآگاه از شرایط و منزوی در کنج دانشکده ها}به سیاست پلید ِ نماد ِ بارز ِ امپریالیست در قبال ِ اشراف بر خاورمیانه و تفتیش تنویر غیر مستقیم و رسانه ای عقاید جهانیان در باب مشروع جلوه دادن جنگ های و مفتوحات ِ خون آلود ِ پس از یازده سپتامبر، خاتمی پی بُرد و پیش از آنکه امریکا ؛ به عنوان نماد غرب، و مسلمین ؛ به عنوان ِ مجرمین ِ همیشگی و بانیان ِ اصلی تروریست، قلع و قمع کند خاتمی با تبیین و تشریح طرحی زیر نام گفتگوی تمدن ها برآن بود تا جانب جدال را به سمت گفتگو بکشاند و از تضرر ِ مسلمین و تمدن های اصیل ِ دیروز و مظلوم واقع شده ی امروز { لا اقل} بکاهد.وجود چنین واقعیت هایی ؛ مبتنی بر محبوبیّت و ارتجاح ِ خاتمی در بین جمع کثیر از اقشار و صنوف جامعه، مخالفان ِ سیاسی و حکومتی خاتمی را برآن داشته تا از هر حربه ای که می توانند برای حذف خاتمی از جرگه ی انتخابات استفاده کنند.، فارغ از تهدیدات سیاسی و حتی جانی ایشان { مخالفان ورود خاتمی} ؛ به لحاظ ِ ایمان و ازعانی که به حضور حبّ ِ خاتمی در ذهن و ضمیر ِ مردم دارد، و با توجه به اینکه عملکرد ضعیف ِ دولت و انحصار ِ رسانه ای توفیقی را برای اقبال مردم از ایشان به ارمغان نیاورد بر آن شدند تا با نوعی «القای نامحسوس» در ذهن و زبان مردم ، به وسیله ی رسانه ها، صاحبان اکثریت ِ آراء را از احتضار خاتمی و انتفاع ِ او به مردم برای رفع مشکلات موجود نا امید سازند. چونان که در این گسیل از تحدید ِ خاتمی و تعدّی به ساحت ِ او نیز دریغ نمی کنند.هدف نگارنده از ذکر این ماوقع در باب ِ خاتمی ؛ برای توضیح دقیق تر ِ شاخص های ترجیح {و نه ترجیح نمایی ِ}خاتمی نسبت به سایر نامزد های { محتمل} به کاندیداتوری در انتخابات دهم بود. چرا که خاتمی نه تنها به واسطه ی داشتن تاثیرات و تاثّرات ِ پایدار و پسندیده در زیست ِ عامه ی مردم ؛ و خصوصا قشر جوان { با تلاش برای درک صحیح و رفع ِ فصیح ِ مشکلات ِ این قشر ِ محبوب و لکن شکننده}، از محبوبیّت و مصونیّت ِ زیادی {نسبت به صاحب منصبان پیشین} برخوردار است ، بلکه دارای ارج و قرب زیادی در بین آکادمیسین ها و اهالی علم و اندیشه { به لحاظ داشتن ِ درک آکادمیک} و وارثان فرهنگ وهنرمندان { به لحاظ اهداء ِ آزادی های غیرقابل تصور به ایشان} نیز می باشد. چنین ارج و قربی که در ایران از دوران پس از پایان جنگ تحمیلی ؛ و فوت آیت ا.. خمینی بعنوان والاترین اسطوره ی ملی مذهبی ِ معاصر، بعید و غیر ممکن به نظر می رسید لیکن وقوع آن ؛که معادلات و برنامه ریزی های بسیاری از چشم دوخته گان به قدرت را برهم زد، باعث شد حتی آنانی که مخالف ِ فطرت و فکرت ِ سیاسی و اجتماعی ِ وی هستند دیگر نمی توانند مانند یازده سال پیش توان و پشتوانه ی خاتمی را دست کم بگیرند و حالا مجبورند وجود این پدیده را ؛ در قالب جنش اصلاحات، در متن اجتماع فرهنگ و سیاست بپذیرند و ظهور و بروز ِ خاتمی را { در غالب طلیعه ی فصلی نو} در برنامه ها و گمانه های خود مدنظر قرار دهند.




منابع اخذ زندگي نامه و بيوگرافي :







ادامه مطلب

Thursday, September 18, 2008

زبان، مانع ناخودآگاه اندیشه


نوشتار پیشین سوالی را برای خوانندگان مطرح کرد، که برآن شدم تا پاسخ این سوال را در غالب یک پست جداگانه در این وبلاگ هم منتشر نمایم، تا کسان دیگر هم که چنین سوالی در ذهنشان نقش بسته از این پاسخ آگاه شوند.
در نوشتار قبل به عنوان استنتاج نهایی در پیگری فرآیند مدرنیزاسیون فکر و فرهنگ ایرانی، به بیان این مطلب پرداخته شد که مفاهیمی نظیر آزادی، برابری، دمکراسی، نقادی، اعتقاد و اعتماد به علم و عقل و امثالهم که بعنوان شاخص هایی برای جهان مدرن شناخته میشوند، که برای ساختن و تافتن یک جامعه مدرن باید درآن القاء و اعمال گردند.

حال سوالی که مخاطب محترم در این قسمت مطرح کرده اینست که:
ما از کجا بدانیم که چنین مفاهیم و شاخص هایی؛ که لازمه ی بنای فرهنگ مدرن هستند، دارای حقیقت و حقانیّت بالقوه و بالفعل می باشند؟ چه اینکه تاریخ قرن شکوفایی مدرنیسم (قرن بیستم) مملو از وقایع و افتضاحات ننگینی ست که انسان های مدرن غربی رقم زده اند. . و اصلا به فرض حقانیت این احکام چگونه می توان فهمید، که چنین شاخص هایی برای جامعه ای مثل جامعه ی ما که دارای پیش زمینه ها و پس زمینه های متفاوتی نسبت به فرهنگ غربی ست، کاربرد دارد؟ چراکه بسیاری از این مفاهیم در بستر تاریخی ِ متفاوت از بستر تاریخی سرزمین ما ایجاد شده و به کاربسته شده اند؟
برای پاسخ به این سوال در طریق متفاوت می توان در پیش گرفت:
طریق اول: عبارتست از واکاوی و بررسی تک تک شاخص ها مفاهیم موجودیت یافته در نحله مدرنیسم است، که این هم محتاج شناختن خروجی (انگیزه) این بررسی ست. که فی المثل از بعد جامعه شناختی، روانشناختی، فلسفی، هنری، سیاسی و هکذا
طریق دوم: اما به گونه ای دوراندیشانه تر و سهل الوصول تر است و به مثابه بن مایه و صورت سازی موجه برای پیگیری طریق اول است. در این طریق ما باید به برسی امکان برقراری گفتگو و تعامل فرهنگ ِ خودمان با فرهنگ غرب بپردازیم. چه اینکه هرنوع واکای ای که از جانب ما صورت گیرد در بعدی موسع تر محاوره ای ست ما بین فرهنگ ما و یک فرهنگ دیگر برقرار می شود. به واقع باید گفت پارامترهایی که از فرهنگ ِ (به مثابه) یک سوبژه (به معنای فاعل اندیشنده) می سازد؛ با توجه به پیش زمینه های درونی و برونی تاریخی خود، آیا اساسا توانایی هضم پارامترها و شاخص های نحله مدرن را داراست یانه؟
بدوی ترین چیزی که با طرح این سوال به میان مآید مقوله زبان است. یعنی اینکه ما بفهمیم آیا زبان ِ ما ؛ که منظور نه فقط زبان ملفوط بلکه زبانی ذهنی ما یعنی زبانی که ما به واسطه آن می اندیشیم، قادر به ترجمان و انتقال مفاهیم زبانی دیگر را داراست یا نه؟
زبان در ظاهر امرمقوله ای ست که بواسطه ی آن ما ذهنیّت ها و افکار خود را بیان میکنیم، یعنی زبان مثل بستر و محملی ست که اندیشه های خود را روی آن می نشانیم و به این وسیله افکار خود را ابراز می کنیم. از اینرو ارتباط ما بین زبان و مفاهیم(متاسفانه) در اغلب موارد ارتباطی انفعالی تلقی میشود، که هیچ تاثیری برخود آن مفاهیم و یا نحوه ی ادراک آنها نداشته و ندارد. و این یک اشتباه بزرگ است.
ما در جهانی سرشار از ابژه ها؛ در مقام متعلقات شناسایی) زندگی میکنیم، که هریک از آنها چه به تنهایی و چه در ارتباط با ما و یا ابژه های دیگر، دربردارنده ی کارکرد هایی هستند، که تحقق و تجربه ی آنها باعث ایجاد مفهوم و معنا در ذهن ما می شود. ازچنین فرآیندی ؛ یعنی فرآیند اخذ مفاهیم از ابژه ها را، میتوان بعنوان فرآیند «مفهوم سازی» یا «معنا بخشی» یاد کرد.
بنابراین آنچه ما باید به فهم آن بپردازیم، چگونگی تحصیل این مفاهیم و ادراک نحوه ی فرآیند «مفهوم سازی» ست. یعنی فهم اینکه بدانیم چگونه با تجربه ی مواجهه با یک ابژه یک مفهوم ساخته و به ذهن منتقل میشود.
بیان دیگر بفهمیم چگونه به یک ابژه معنا بخشیده می شود؟ (1)
«معنا» دربرگیرنده ی برداشت ما از آن ابژه است. و بسته به کارکرد آن ابژه دارد. اما در باطن قضیه یک نکته ی پنهان وجود دارد که اغلب مورد غفلت و بی توجهی قرار میگیرد(2) و آن درک وجود و لحاظ ِ «بستر» یا «چارچوب» - ِ ذهنی ماست. این بستر به سان یک روح ناخودآگاه، در پس زمینه ی تمام ِ ادراکات و استنتاجات ما رخنه کرده و غالب ِ سوبژه ها ؛ یعنی فرهنگ ها و اندیشنده ها، از وجود ِ این روح و یا شدت و نحوه تاثیر آن بر خود غافل اند. چراکه اندیشه مثل مظروفی مایع است( که از خود هیچ شکلی نداشته) و در ظرف (یا بستر) – ِ همین روح پنهان قرار گرفته و شکل میابد.
وجود این بستر که هم در ذهن و هم در زبان جاری شده به واسطه ی استفعالات، استنتاجات؛ و مفاهیم پیشینی (3) ماست. که اگر از بعد زمانی بدان بنگریم مشمول سه قسم می شود:
1- گذشته : دربردارنده ی مفاهیمی ست که از تجربه ها و مواجهه های دیروزین ِ ما با ابژه های مختلف در ذهنمان نقش بسته.
2- حال: دربردارنده ی مفاهیمی ست که ما در حال اخذ آنها از مواجهه ها و تجربه های فعلی خود هستیم
3- آینده: دربر دارنده مفاهیمی ست که با معیار قراردادن مفاهیم حاصل از تجربه های دیروزین ؛ و مفاهیم در حال اکتساب امروزین، از مواجه با تجربه های آتی بدست می آوریم.
آنچه از ذکر این سه قسم فهم می شود اینست که ذهن اندیشنده در مواجهه با هر ابژه ای و در حین ارتکاب ِ هر تجربه ای خواه نا خواه زیر تاثیر مفاهیم ِ اکتساب شده از تجربه های پیشین است. وجود چنین واقعیتی به ما اثبات می کند که استنتاجات ِ دیروز ین ما مثل حاکمی سلطه گر بر ذهن اندیشنده ی ما قادر است یک مفهوم را به میل و اختیار خود تایید یا تکذیب نماید. و نیز قادر است آن مفهوم را آنگونه که خود میخواهد به ذهن بشناساند. نه آنگون که هست!
هرچند ناگفته نماند که این روح موجود در اندیشه با اینکه ممکن است مانعی برای فهم صحیح یک ابژه گردد اما در عین حال خود ابزاری ست برای فهم ابژه. در واقع بدون وجود این روح (حاکم) مستبد نمی توان نسبت به هیچ ابژه ای نگره ای کسب کرد یا به بیان ساده تر اصلا نمی توان اندیشید!
نکته ای که در اینجا باید مورد توجه قرار داد اینست که این روح جاری در اندیشه را نباید خود اندیشه فرض کرد. چراکه اندیشه و فعل اندیشیدن مقوله ای ست خودآگاه و تاثیر پذیر ولی روح مستبد و فعلیت(تاثیر) – ِ آن بر اندیشه مقوله ای ست ناخودآگاه و تاثیر پذیر گذار.
اندیشه در این منوال مثل چشمانی ست که از ازل ضعیف بود و تا ابد هم ضعیف خواهد بود و هیچگاه قادر نیست تا چیز ها (ابژه ها) را ببیند؛ چه رسد به اینکه بخواهد آنها را تجربه و با فهم نماید، در این مقام روح مستبد مثل عینکی ست که به چشمان ضعیف اندیشه می نشیند و او را قادر می سازد، تا ابژه ها را رویت کند، هرچند ممکن است این عینک نتواند چشم های اندیشه را قادر سازد تا افق های دور دست را بنگرد، و یا بسیاری از چیز ها را بزرگتر یا کوچکتر از حد واقعی ببیند، و یا به واسطه ی رنگ شیشه هایش مانع از آن شود که اندیشه رنگ واقعی ِ ابژه هایش را ببیند، لکن چشمان ضعیف اندیشه قادر نخواهد بود که بدون این عینک ابژه های موجود در جهان را ببیند و فهم نماید.
در این میان اندیشه هایی مترقی شده و پیشرفت میکنند که به اولا به وجود این روح؛ و مستبد بودن آن پی ببرند و ثانیا برآن باشند که از استبداد این روح بر ذهن بکاهند، چه اینکه همانطور که گفته شد اندیشه هیچگاه نخواهد توانست به صورت تمام و کمال از زیر یوغ و تاثیر اندیشه خارج شود! اما همین که به وجود این روح مستبد پی ببرد اولین گام را در مسیر تربیت روح برداشته است، چرا که فهم وجود این روح مستبد؛ ضمن ساختن امکان نگره ی ابژکتیو به آن، این گمانه را در ذهن ( در اندیشه، در فرهنگ) پدید می آورد که هیچ تضمینی مبنی بر صحت و بقای ابدی استنتاجات و مفاهیم ِ ماخوذ از تجربه های کسب شده ؛ از دیروز تا امروز، به قطعیّت ِ تمام وجود ندارد. و این روال سبب سست شدن ِ پایه های حکومت این روح مستبد بر اندیشه ی انسان خواهد شد. هرچند که اندیشه مجال آن را نخواهد یافت که به طور کامل براین روح فائق آید.
و این روح جاری در اندیشه، چیزی نیست جز زبان!
ادامه دارد...
ادامه مطلب

Monday, September 15, 2008

برگرد به برگشتن!

آقای خدابخش را از سال 83 میشناسم. آن زمان با جمعی از دوستانم برآن بودیم تا محملی برای وبلاگ نویسان برپا کنیم که موجب ایجاد تعامل و گفتگو برای ارتقای سطح کیفی و کمی این رسانه شود (رسانه ای که آن زمان مثل حالا اینقدر فراگیر و عمومی نبود). در همان اثنا متوجه شدیم که سایت قزوین نت فراخوانی زده به منظور جمع کردن وبلاگ نویسان برای برگزاری یک جشنواره. ما با سایت تماس گرفتیم تا بگوئیم که چه نیتی داریم. آنجا طرف حسابمان آقای خدابخش بود، ایشان ضمن استقبال از این پیشنهاد از ما خواستند که ما نیز همّ ِ خود را با ایشان یکی کنیم و برای راه اندازی انجمنی برای وبلاگ نویسان اقدام کنیم. قرار شد آقای خدابخش زحمت طراحی سایت را بکشد و ما هم بدنبال کارهای اداری تاسیس انجمن (در سازمان جوانان و استانداری برویم) با روی کار آمدن دولت فخیمه نهم و انحصاری شدن بودجه و امکانات سازمان جوانان (برای تشکل های صرفا مذهبی) قضیه تا حدودی منتفی شد. همان سال من به خدمت اعزام شدم و دیگر خیلی هنر میکردیم همین وبلاگ را دست و پا شکسته به روز میکردیم
گذشت نا همین یک سال و اندی قبل که آقای خدابخش با من تماس گرفتند و گفتند که سایت را آماده کرده اند، بنا شد با تا با وبلاگ نویسان تماس گرفته و از آنها دعوت کنیم که شاید گره از این کار فرو بسته گشوده شود. اما درآن جلسه اکثر وبلاگ نویسان؛ ( با تحفیظ جبهه ای تقریبا سیاست زده، برای راه اندازی مجمع و یا انجمن توجیه نشدند. بعد از آن ماجرا هم که من از شکل گیری مجمع برای وبلاگ نویسان کاملا نا امید شدم و دیگر در جریان ِ فعل و انفعالات مرتبط با این رسانه در قزوین قرار نگرفتم. اما آقای خدابخش که همچنان استوار و پابرجای به نیّت ایجاد حلقه ی ارتباط با وبلاگ نویسان وبلاگ گریز را راه انداختند. البته شاید خود ایشان هم گمان نمیکردند که روزی وبلاگشان سرحلقه ی وبلاگ نویسان قزوینی باشد. وبلاگی که میدانستیم با موش دوانی ها و طعنه های رسمی و غیر رسمی از جاهای مختلف بارها و بارها برای صاحبش ایجاد مشکل کرده بود اما او به کارش علاقه داشت. حتی این اواخر با سبقت گرفتن از مطبوعات محلی در جذب مخاطب تبدیل به مرجعی برای کسب اخبار محلی شده بود.
تمام این توفیقات نشان میدهد آقای خدابخش به هدف اصلی خود که متعامل ساختن وبلاگ نویسان بود رسیده بود از وبلاگش مرجعی ساخته بود برای وبلاگ نویسان تا از احوال همکاران خود باخبر شوند.
اما شنیدن ماجرای تعطیلی وبلاگ ( که برای من تا زمانی که خودم ندیدم باور نکردنی بود) برای همه وبلاگ نویسان قزوینی غافلگیر کننده بود. من هم مثلی خیلی ها خواستم از خود ایشان علت را جویا شوم اما جوابی نشنیدم. تا اینکه یکی از همکارانشان گفت ویا مسئله مربوط جشنواره مطبوعات است که همین چندی پیش برگزار شد و این کار جناب خدابخش به نوعی حرکت اعتراضی ست. علی ایحال من که در جریان آن ماجرا نبوده و نیستم و نمی دانم دقیقا چی پیش آمد کرده اما این را میدانم که آقای خدابخش بعد از چهار پنج سال تلاش توانسته بود وبلاگ نویسی در این شهر ِ خاک خورده را ترویج کند و دست خیلی ها را به دامان این پدیده آلوده کند. حالا وقتی این وبلاگ اینقدر برای مخاطبانش ( که اغلب وبلاگ نویس هستند) عزیز است که در سوگ ِ از دست رفتن او مرثیه می نویسند، ایشان در قبال این مخاطبین مسئول هستند.
من فکر میکنم آقای خدابخش تازه دارد مزد زحماتش را از وبلاگ نویسان میگرد و یقینا تا الآن فهمیده که گریز - َ ش چقدر برای دیگران اهمیت دارد و خلع ناشی از عدم وجود این وبلاگ چقدر محسوس است. از اینرو من هم به عنوان یک وبلاگ نویس و یکی از مخاطبان ِ گریز از آقای خدابخش خواهش میکنم، حالا که خود می بینند از چنین پشتوانه ی اجتماعی ( و شاید هم احساسی) برخورادرند از زنده کردن گریز نگریزند.
ادامه مطلب

Sunday, September 14, 2008

پست مدرنیسم؛ آری یا نه؟

برآن بودم که قسمت دوم نوشتارم، در باب فلسفه هنر را با تذکار و توصیف ذهنیت های هنری در عصر پسامدرن ادامه دهم، اما حقیقتی که مدتهاست به سان مسئله ای غیرقابل انکار در ذهنم نقش بسته و مرا از رفتن به جانب ِ هرآنچه متصل به منش و بینش پست مدرن است بازمیدارد، اینبار هم رهایم نکرد.
بهتر آن دیدم که آن را با مخطبان ِ این رسانه ی شخصی درمیان گذارم تا نُقاد و موافقین هم به ارائه ی دلیل بپردازم، هرچند به لحاظ توسیع مخاطب برآن شدم که مطلب را با لحنی ساده و ژورنالیستی بیان کنم، که از این بابت از از اهالی فلسفه عذر میخواهم.
موضوع مواجهه ی ما ایرانیان با گمان و گمانه های مدرن، قصهء 150 ساله ایست که از دوران مشروطه و با سلسله جنبانی سیدجمال الدین اسدآبادی شروع شده و تا کنون نیز ادامه دارد.
به زبان ساده تر، فارغ از تلویح ِ تجدد و تعصب به سنت بخواهیم به این قضیه نگاهی بیندازیم، متوجه می شویم که ما ایرانیها، هنوز موضع ِ شفاف و استراتژی معین و ثبوت یافته ای در قبال ِ مدرنیسم اتخاذ ننموده ایم.
با وجود اینکه حکومت نقش بسیار فعال و تاثیر گذاری در فرآیند مدرنیزاسیون ایفا میکند؛ در برهه ای با زور و ضرب و تظاهر (مدرنیته از نوع رضاخانی) در برهه ای با القا امکان مصالحه، مسامحه ی دین و مذهب از طریق دانشجویان به ذهن و زبان ِ عوام، با تلاش برای مرفوع ساختن ِ پارادکس های مابین سنت و تجدد(دوران اصلاحات)، ولی حقیقت اینست که تا مردم توجیه نشوند و ندانند و نفهمند که جامه ی مدرنیسم را با چه قیمتی و با چه قامتی «باید» برتن کنند، هیچکدام از این استراتژی ها در سلب ( یا تحریک) جامعه از(در) فرآیند مدرنیزاسیون، مفید فایده نخواهد بود.
در دوران پیش از انقلاب اسلامی به مدد توجیهات احساسی ِ بسیاری از روشنفکران؛ نظیر شریعتی و مطهری، غرب را به عنوان برآیندگاه و تجلی مدرنیته، جامعه ای روبه استیصال و در حال ِ خود خواری به مردم نمایاندند، ماحصل چنین گمانه هایی تا هنوز هم ادامه دارد؛ و بعنوان یکی از موانع مدرنیزاسیون محسوب می شود، اما وقوع و بروز دوران اصلاحات به بسیاری ثابت کرد که مدرنیسم نه تنها موجودی روبه استیصال است، بلکه به سان مشربی ست که آرام ارام در تمامی زوایای بیرونی(عینی و ابژکتیو) و درونی(ذهنی و سوبژکتیو) - ِ جامعه درحال نفوذ است.
گمانه ی نگارنده براین است که تغییر جبهه گیری ها و استراتژی های ایران از بدو ورود مدرنیسم به ایران تابحال؛ به جز آنکه موجب ایجاد گسست بین ما و پیشینیان ِ مان شده است، موجب ایجاد نوعی از مدرنیته، در قالی نیمبند و ناقص در جامعه ی امروز ایران شده است، که عقل جمعی ِ جامعه برآنست با قشری گری و تظاهر ِ ابزاری( به آلات و تجهیزات ِ مدرن) ، خود را مدرن جلوه دهد> انجام این کار غیر متعقلانه به دلیل بروز محدودیت های سنتی (هویتی) ، سیاسی (حکومتی)، باعث شده تا جامعه به صورتی ناخودآگاه و تقریبا غیر ارادی، از مبانی و مبادی ِ اصلی و اساسی و بنیان های تئوریک ِ مدرنیسم، خود را فارغ بداند (و یا بهتر است بگوئیم متواری گردد) و با تظاهرهای سطحی و مقلدانه از اهالی مغرب زمین و استفاده ی ظاهری از کاربست های مدرنیته سعی میکند خود را جامعه ای مدرن جلوه دهد.
حال و در این شرایط به گمان راقم این سطور سخن گفتن از پست مدرن و مسائل مربوط به آن برای ما که در چنین جامعه ای زندگی میکنیم، امری مسجل و مجاز نیست، چه اینکه برای واکاوی و بررسی پسامدرن؛ و یا پیشتر از آن درک پست مدرنیسم، ما می باست در جامعه ای زندگی کنیم مدرنیته را با مبادی و مبانی ِ تئوریک و فلسفی ِ آن پذیرفته و بعد با شناخت دقیق مدرنیسم برآن شده با نیّت ارتقای آن عصر جدیدی (پسامدرن) را آغاز کند.
بنابراین تا مادامی که مفاهیمی از قبیل آزادی (در بیان و عقیده)، مدنیت، تکثرگرایی (پلورالیسم)، دمکراسی ( در معنای احترام به خواست اکثریّت)، نقّادی و نقدپذیری ( خصوصا در حوزه ی سنّت، اعتماد به عقل و علم (عقل ِ علمی)، برابری (خصوصا جنسیتی) و ...... را نپذیرفته و به کار نگیریم و با این حقیقت ( - ِ خوب یا بد)؛ که فکر و فرهنگ مدرنیسم بر جهان سیطره یافته، کنار نیائیم. و بین ِ خودمان و «آنها» بیش از این شکاف ( - ِ تلقینی) ایجاد نکنیم؛ و در یک کلام مدرنیته و مدرنیسم را چه در بعد ذهنی و چه در بعد عینی فارغ از دگمیّت و عاقلانه نپذیریم، که این مهم با تعامل و تسامح میسر است، نه تنها نمی توانیم پسامدرن سخن گفته و به واکاوی ِ آن بپردازیم، بلکه حتی جایز نیست خود را صاحب ِ زیست در مدینه ی مدرن ( شده) به حساب آوریم!




ادامه مطلب

Thursday, September 11, 2008

واژه ی نامه و ناشر/ مادر!؛ واژه هایم همگی دل دارند!!




عشق مانایَم سلام؛
حال من هم خوب است!
نامه هایم خوبند!
همه پیر و محجوب/لای تقویم تلنبار شدند
واژه هاشان اما.... با دلم لج شده اند!
پی چشمان ِ تو را..../از دلم می گیرند!
چشم ِ من چون خیس است/ واژه را می لیزَد
چشم ِ تو امّا مست {
من ندیدم واژه ها می گفتند
:
ر ریتم والسی دارد/ که دراندام ِ شب اَت...
و واژه می رقصاند
*****
واژه ها افسرده... / فکر ِ آینده ی هر حرف و هجا شان هستند
من که نیما نیستم
یا فروغ و بامداد....
واژه هایم ببرم/به نگاه دیگران بفروشم
******
"
واژه هایت همگی زرد شدند
!" / جمله ی ناشر بود
شعرهایم همه را؛ خوانده و ناخوانده/ سیلی نقدی زد؛ چشم بازاری ِاو
ناشر ِ "زرد زده" / که نفهمدیده هنوز
و واژه ها دل دارند!
چک ِ نقدش را هم {بعد ِ کلی منّت}....
زیر ِ گوش ِ واژه هایم زد و رفت...
واژه هایم آنشب؛ ازبان ِ مادر
بی کم و کاست و نقد
بغض و حلوای نصحیت خوردند....
مادرم هم زرد است!!!
*******
تو ولی در ذهنم/ تا هنوز و حسرت:
رنگ خاکستری ِ شخصیّت؛ عابدی معقولی
با سفید ِ وجدان/ لای انگشت نمای ِ شب ِ من می لولی
در تمام ِ ترم شب/ نمره ی "عشق" گرفتی از خدا
قرمز قلب تو هم
نبض پائیز ِ من اَست
ج جای ِ من در ترم شب/ واژه می اندیشد...
مثل تو؛ عاشقجو/ من که هستم بانو!
تو معدل هم عشق/ من ولی مشروطم
توکه فارغ میشوی؛
از من و
/ من/ اخراج
ترم ِ فردا شب ِمان
واژه هایم اما/ شعر هایم اصلا
چ چه گناهی کردند؟
ناشر ِ زرد زده/ مادر ِ حلوا زده
ک که نمی فهمیدند
واژه ها هم.../مثل ِ ما دل دارند
****
راستی یادم نبود/این نامه بود
نه درد ِ دل/ بگذریم
حالتان ِ که خوب است؟ ....
ادامه مطلب

Wednesday, September 10, 2008

صیانت یا خیانت؟

پیش از خواندن نوشتار از مخاطب و طرف های مصاحبت ِمحترم و معزّز خواهش میکنم که متن رای مبری از هر قصد و غرض
بخوانند و بدانند حقیر بیانات را از زبان ِ یک مخاطب نوشته ام و هدف اصلی و اصیلم ارزش و احترامی ست که برای اصحاب ِ قلم و نویسندگان ِ مطبوعات قائلم.. امیدوارم که این پیشنهاد (و نه انتقاد) موجبات ِ تکدر ِ خاطر ِ ایشان را فراهم ننموده و مقبول طبع ِ عزیزان و عظیمان صاحب نظر باشد.

ساده نویسی و حصول امکان همه فهم کردن متن یک چیز است، و لوس بازی و لمپنیسم به بهانه ی ایجاد صمیمیت مصنوعی با مخاطب یک چیز دیگر. این اسلوب ثانوی که به سان یک بیماری مضمن، در بسیاری از نشریات خصوصا آنها که دامنه ی جذب مخاطبشان فزون تر از بقیه است، رواج یافته و به شدت در حال ازدیاد و تشدید است. این مسیر که به گمتن بسیاری از اربابان معرفت، رهیافتی به جز وصال به سطحی نگری، ساده انگاری و پوپولیست مآبی، نداشته و ندارد بلای جان بسیاری از نشریاتی شده که تا چندی پیش من جمله ی مفاخر محسوب می شدند، و روز به روز بر غنای طبع خود می افزودند اما امروز....
ناگفته نماند که زبان نسل جوان در دوران ما دچار تغییراتی نسبت قبل شده و فرم محاوره ای چرب ِ ش ِ و اجحاف ِ بیشتری به زبان ِ گفتگوی فرهنگی، ژورنالیستی چه در مجلات و نشریات ِ غیر رسمی و چه در منتشر شدنی های رسمی. لکن نباید فراموش کرد که در این منوال ِ تغییر ِ لحن بیان، معیارهایی که مبیّن ِ جدّیت، تعقل، و تعمّق متن و محتوا هستند، قربانی، جذابیّت ِ الحان ِ محاوره ای و وبلاگی ؛ چونان که برخی گسترش این پدیده را به تکثیر و تاثیر روزافزون وبلاگ ها ربط میدهند(که ارتباطی موجه است)، نشوند. چه اینکه انسان در طول ِ روز به محض ِ بیدار شدن از خواب در جایگاه ِ متکلم یا مخاطب برای دیگران به گفت و شنود میپردازد، تا انتهای شب که مجددا به خواب میرود. در میان هزاران جمله ای که در طول روز بین یک انسان و مخاطبانش ردّ و بدل میشوند، تعداد کثیری از روی ِ عادت یا اجبار و روالیّت روتین وار هستند؛ مثل پرسیدن هزینه ی تاکسی :
- آقا جریمه ی ما چقدر میشه؟
یا سلام و احوالپرسی با همکاران، و تعداد زیادی از جملات هم تنها برای گذران ِ وقت و پرکردن ِ عریضه های ِ شفاهی ِ خالی از کلام است، که اینهم چندان تدقیق گر و پوینده نیست، در این میان اما لحن و ادبیاتی که در محل کار و انجام وظیفه مورد استفاده قرار نیگیرد، لحنی مجدّانه و حسابگرانه است که گوینده شنونده را آگاه میکند تا موضوع و محمل بیان را جدّی پنداشته و عوارض آن را متقبل شود.
بنابراین باید این را پذیرفت که در این دوران ِ تحدید شدن ِ کلیه ی رسانه ها با تهدیدات ِ گوناگون بهترآنست که نویسندگان و خُبر ِگان ِ خبر رسانی مجدانه به تبیین شعور مند ِ گفتنی ِ های روزمره بپردازند چونان که با جذبه ی پیام و محتوا ( و نه فرم و لحن) به تکثیر شور در ذهن ِ مخاطب پرداخته و رویه ای که در بسیاری از مطبوعات اینگونه شده و همیشه گوینده و محق نشریه است را، تبدیل به گفتگویی دوسویه ما بین نشریه و مخاطب نمایند.
ادامه مطلب

Wednesday, September 03, 2008

درآمدی برفلسفه هنر غرب

در تعريف هنر از يونان باستان تا به امروز رويكردها و ديدگاههاي فراواني ارائه شده كه گاه شبيه به هم و گاه متفاوت و گاه متناقض بوده اند. استغراق در اين انگاره ها هرچند در نگاه اول تمامشان را منطقي مي نماياند ليكن وجود هما تفاوت ها و تناقضها كه صدالبته اكثرشان هم جامهء نسبت به تن كرده اند، منجربه بروز سردرگمي و ابهام بيشتري اين مقوله ميشود.اما نكته اي كه در اكثريت قريب به اتفاق اين تعاريف؛ و در محافظه كارانه ترين حالت تعريفي، وجود دارد اينست كه بدوي ترين تاثر ِ هنر كه باعث اكتشاف آن توسط مخاطب، منتقد، و يا حتي خود هنرمند ميشود، فعل ارائه كردن است. به بيان ديگر اگر به دليل ابهام موجود در تعاريف هنر نتوانيم بر مقوله ي خاصي به اجماع برسيم، لااقل ميتوانيم بر اين نكته اتكا كنيم كه، صرف فعل هنري، مشمول ارائه كردن و عرضه نمودن است. در اين صورت براي براي ادامه كار مي بايست به تبيين خصائص آن مطلوب قابل ارائه ؛ از زايش تا تكامل و عرضه از يك سو، و تاثير آن بر ذهن مخاطب، كه منتج از نحوهء برقراري ارتباط مابين اثر هنري و مخاطب است، پرداخت. هنگامي كه سخن از تبيين خصائص مطلوب قابل ارائه، در قلب فعل هنري، به ميان ميآيد، يك نكته آزاد هنده وجود دارد و آن تشكيك برسر درستي يا نادرستياين كار است. چه اينكه لحاظ كردن اين مهم، چونان كه بسياري از هنرمندان و منتقدان بدان معتقدند، سبب ساز ايجاد حدود و ثغور ِ محدود كننده براي هنر و هنرمند ميشود. و همين موضوع ميتواند سالب عنصر(قوه) خلاقه در فرآيند خلق اثر توسط هنرمند و حتي ادراك آن توسط مخاطب باشد.وجود اين غموض و پيچيدگيها امكان ارائه يك تعريف براي هنر را توسط فيلسوفان و يا حتي هنر مندان دچار سختي و ابهام نموده است. بندتو كروچه يكي از فيلسوفان معاصر است كه در راستاي تبيين ماهوي نحوه ي اين ارائه كردن و تجميع انگاره هاي اثر گذار در ذهن و زبان ِ مخاطب تلاش كرد.در گمانه هاي اين فيلسوف مكتب نئوهگلي؛ كه منش و مشرب ايده اليستي اين فيلسوف را هم به ارث برده، زبان در قالب عنصري تبيين كننده و تشريح ساز، اصلي ترين مولفه شناخت محسوب ميشود و از همين رو زبان را با توجه به نقش و تاثيري كه در «بيان» دارد همتاي «هنر» به حساب مي آورد. درواقع وي به اشراف به خلاقيت نهفته در زبان، آن را همتاي هنر ميداند، چونان كه در مقوله هنر، شهود را عنصر اصلي شناخت ميدانست. ازاينرو وي در مشرب زيبائي شناسي خويش، معتقد به عدم امكان انفكاك زبان و شهود از يكديگر بود و اين دو را هم ارز هم ميدانست.
اگر بخواهيم زيبايي را به عنوان شاخصي براي تميز دادن يك اثر هنري از غير هنري برگزينيم، كار توجيه و تعريف به ظاهر ساده مي شود. چراكه فعل ارائه كردن و عرضه داشتن، نه فقط در هنر كه در مقوله هاي ديگري نيز مسبوق به سابقه است.
زيبايي در طي تاريخ فلسفه غرب و شرق داراي مفاهيم مختلف و متفاتي ست، كه شرح تمام آنها در اين مجال نمي گنجد، اما اگر ما هم بخواهيم به مانند بسياري از مباحث مطروحه در فلسفه، به گمانه هاي رايج در فلسفه يونان باستان مراجعه كنيم، تعريفي كه در كليت بدست مي آيد اينست كه زيبايي عين اخلاق است. و براين اساس هرآنچه اخلاقي باشد، لذت بخش و زيبا محسوب ميشود.
هرچند كه نه افلاطون و نه ارسطو؛ بعنوان سردمداران فلسفه يونان باستان، جرات اعتراف به جوهرينه گي ِ زيبايي در هنر را نداشتند.
اين نگره در تاريخ فلسفه غرب تادوران بروز فلسفه مدرن، حاكميت بلامنازع خود را حفظ نمود، و فقط در قرون حاكميت كليسا در جامه اي از الوهيت قرار گرفت. بدين نحو كه «هر هنري از معبود نشئت گرفته و به معبود هم منتهي ميشود» فلاطين 203 - 207
هنر كلاسيك:
هرچند كه منشي كه ما امروز آن را با نام كلاسيسيم مي شناسيم، در اواخر سده شانزدهم و اوائل سده هفدهم ميلادي توسط نيكلا پوسين 1597 - 1665 بنيان نهاده شد ليكن او نه يك فيلسوف كه يك نقاش بود.
در تنها رساله اي؛ كه آنهم به صورت ناكامل، از او به جاي مانده ما با نگره اي تاثُّر يافته از انتظام و همآهنگي تمدن رميان مواجه ميشويم.
که سعی به القای آنها در آثار ساکن و معلق نقاشی دارد.بعد از وی نیز کسانی چون «پولیس» و «روبنس» نیز اقدام به ارائه ی تئوری هایی نمودند که اغلبشان قابل تعمیم به کل رشته های هنری نبود و تنها آثار بصری را شامل میشد.
اما ظهور فلسفه مبتنی بر شک دکارتی و سرآغاز طلوع نحله ء مدرنیسم صورت دیگری از گرایش با هنر رخنمون کرد.برکسی پوشیده نیست که بعد از دکارت فرانسوی، و مخالفت های جان لاک و دیوید هیوم فرانسوی، عنان فلسفه مردن به دست آلما نیها افتاد. و کانت 1742 - 1804 کسی ست که از او بعنوان پی ریز فلسفه زیبائی شناسی ِ نحلهء مدرن یاد میکنند. تاثیر گذارترین کتاب او «نقد عقل محض - 1790» که به گمان شارلومو نیمی از محتوای آن توصیف جزئیات زیبایی شناسی ست، این مقوله؛ یعنی زیبایی را، مشمول چهار شاخص میداند
کیفیت : که با ویژگی نداشتن غرزورزی؛ که نمونه ی آن را زیبایی های نهفته در طبیعت میداند، با انگیزه ی ارائه ی شناختی ناب و فارغ از ادراکات حسّی شناخت زیبایی را در قبال ابژه، مقوله ای سلیقه ای میداند. چه اینکه یک تجربه را برای همه یکسان ندانسته و به تبع آن شناخت تجربی را که مبتنی بر ادراکات حسّس سی، فاقد تعمیم دانسته و فاقد عنصر کلیت به حساب می آورد
کیمیت: که مبیّن انگاره ای متکثر، معتقد به عدم رجحان سنجش هاو مواجهه هاست و به تمزیج مخاطب نمی پردازد. و براین اساس کانت قضاوت در مورد نوع سنجش ها را تنها منتهی به تبیین رابطه مابین سوبژه و ابژه میداند.
ارتباط: که به تاثیر نحوه ی بازنمایی و مواجهه ی فاعل ادراک کنند، در بن مایه ی یک شناخت میپردازد. این شاخص که وجود آن براساس فقدان عنصر کلیت در تجربه است، علاوه به تاکید بر نحوه ی ارائه در ظهور شناخت، به تشریح این واقعیت می پردازد که هیچ شناختی که مبتنی بر ادراکات حسی و تجربی باشد، قادر به دربرگیری سایر شناختها توسط سوبژه های دیگر نیست.
نحوه: که بیشتر به منظور ارائه استنتاج در این گرته توسط کانت معرفی شده است، و به در تشریح آن چنین میگوید که سنجش شناخت مبتنی بر ادراک های حسی نامتعین است (تز) ولیکن در عوض میتوان اینگونه هم پنداشت سنجش شناخت بر یک ادراک روتین و معین ابتنا می ورزد که از ادراکات حسی برآمده و جنبه ای استعلایی دارد(آنتی تز) و بدین نحو کانت تضاد موجود در معرفت شناسی را مرفوع دانست اما او قادر به اراائه تصویر روشنی از آن شناخت استعلایی نگردید.
هرچند پس از کانت برادران «شگل» و «شلینگ» با تشریح ابهامات موجود در راستای یک انگاره ی موحد، به ایجاد نوعی آرمانگرایی (لیریسیسم) پرداختند که نیّتمندی آن براساس تقدس گونگی ِ شعر بود.
«گئورگ ویلهلم فردریش هگل 1770 - 1831» اولین کسی ست که با انگاره ای تاریخ گرایانه به نشانه شناسی هنر و تحلیل و تاویل در این نشانه ها میپردازد. او با ایجاد سه صورت سمبلیسم، کلاسیسیم و رمانتیسیسم به واسطه نشانه شناسی در معماری، مجسمه سازی، نقاسی، شعر، و موسیقی بنیانگذار نحله ای از استتیک در آلمان گردید . ام کهک با تشریحک شناخکت ماهیّت روح مادامی که قادر نباشد در بعد تاریخی و منطق و بینش خود را متعین سازد، تاریخ به انتها نخواهد رسید و هنر در این گسیل بعنوان یکی از مراحل ملزم برای وصال بدین خواست می باشد.وی با توصیف اهمیت زمانمندی هنر مفهوم فلسفی آن را فقط و فقط در بستر تاریخی قابل عرض میداند.
«آرتور شوپنهاور 1788 - 1860» وی با حضور در دانشگاه ینا بعنوان رقیب هگل در وراثت از صیانت مانت مواجه ی تندی با گمانه های شلینگ در باب هنر داشت. چه اینکه او به مانند کانت زیبایی را نه در قالب صورت و یا فعلی محدود که در بستر ی مقصود و آرمان می نگریست. این فیلسوف که موسیقی را صورت اعلا و آرمانی هنر میدانست معتقد بود که تنها موسیقی ست که در وادی ای غیر از هنر مصداق و مفهوم ندارد و براین اساس می بایست آن را به عنوان صورت تام و تمام ِ هنر دانست. شوپنهاور هنر را مشمول ضوابط و قوانین مکاسفه ای میدانست که شناخت ماحصل از این ماشفه معرفتی مبهم و رو به زوال است. و با محکوم کردن معرفت اکتسابی هنر آن را شناختی ضمنی میدانست، که برخلاف فلسفه فاقد عنصر «صراحت» میباشد. شوپنهاور در این صورت هنر را به سان ی آرامبخش می نگریست که قادر به تسکین آلام بشر در زمانی محدود است. او در حقیقت سه شرط متفاوت را برای هنر مبسوط و متحول میکند یکی ادراک های منتهی به شناخت که به پنداره های اندیشه ها پیوند دارند و صورت تحقق ابن رویکرد در هنرای تجسمی ست. دومی: ادراکی متاثر از عنصر اخلاق که با رویکردی توجیهی در راستای طرد اراده ( ی باطل خوانده ی زندگی) حرکت می کند و صورت تححقق این نوع از هنر در تراژدی های نهفته در متون ادبی نهفته است. و سومی نوع دیگری از ادراک توجیهی وابسته به جوهر و ذات ماثور از اثر که موسیقی؛ بعنوان متعالی ترین هنر، صورت تحقق آنست. اجماع این سه ادراک در انگاره ای کلی، یکی از اصول فلسفی شوپنهاور است.
فردریش ویلهلم نیچه 1849 - 1900 : دیدگاهها و ذهنیت های این فیلسوف در طول دوران فعالیت های فلسفی وی متضاد و بعضا متناقض می نماید چونان که او در «تولد سوگینه 1874» عقاید خود را ملهم از شوپنهاور میداند و در «چنین گفت زرتشت 1883 - 1884» اصالت هنر را برمبنای تطهیر ذات انسان در راستای تحdصورتی از وجود انسانی زیر عنوان «ابر انسان» معرفی میکند و در «حکمت شادان» فضیلت یافت زندگی را در غالب نگریستن با رویکردی مبتنی بر زیبایی شناسی می دانست.از دید نیچه ی متاخر نخستین اثر هنری انسان چیزی جز خود او نیست. او مبنای ایجاد آثاربزرگ را متکی بر دو اصل میدانست، اصل اپولینی که مبتنی بر ظواهر است و اصل دیوجانسی که آستان یکی شدن در ورای هنری پدیداری و بازنمایی سوبژه یا ابژه است. نیچه برخلاف دیدگاههای باب و رایج در زمان خودش در مورد هنر؛ که بدان جامه ی روحانیّت و قداست بخشیده بودند، می ایستد و با طرد ارزشها به توجیه تئوری خود در باب نیت و اراده ( در چنین گفت زرتشت) میپردازد. و هنر در این بینش فلسفی در جایگاه ی حوزه و عرصه ی منجر به شناخت قرار میگیرد.
مارتین هایدگر 1889 - 1976: از هایدگر به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم و بزرگترین منتقدان تمام تاریخ فلسفه یاد میکنند، کسی ست که از بدو جوانی درگیر مسئله ی وجود شد و پای در راهی میگذارد که منتهی به خلق اثر عطیم «وجود و زمان» میشود. وی در کتاب «مبدا و منشاء ِ اثر هنری 1936» ضمن پذیرش زمانمند سازی هنر در فلسفه مارکس و هگل با عناوین دوران باستا، قرون وسط و دوران معاصر، به دیدگاه هگل مبنی بر اینکه موسع ترین فلسفه ورزی در در کل فلسفه غرب بحث در باب جوهر هنر است، هنر را به عنوان عنصری می پندارد که یک ملت طی ایجاز آن در حین دست یازیدن به تارخ، حقیقت را هم بنیان نهاده و آن را برقرار می نمایند. بنابراین وی نه هنر را در تعامل با تاریخ؛ یا بهتراست بگوئیم زمان، میداند، بل که هنر را خود زمان دانسته آن را در اصل به عنوان عنصری سازنده ی تاریخ (یا زمان) بهحساب میآورد. وی به لحاظ تلق خاطری که به فرهنگ و فلسفه یونان باستان داشت، در یکی از آخرین نطق های خود در سال 1967 در یونان اعتراف کرد که یونان باستان تنها جامعه ای ست که در آن خود ملت (روح ملت) راستا و شرایط الزامات هنر را برای خود مشخص میکرده و امروز ما در عصر حاکمیت تکنولوژی، عنان و اختیار فکر و فلسفه و کلا وجود خود را به دست علم و فرزندش تکنولوژی سپرده ایم. وی برهمین اساس هنر را عنصری فراملی دانسته و برخلاف دیروز که هنر مبنی و مرجع تصمیم گیری برای سرنوشت انسان بوده امروز تکنولوژی و علم صاحب اختیار ما شده است چونان که ژان ژوزفگو، ذهنیّت مشوش و درهمی را که در فلسفه هایدگر نسبت به هنر وجود دارد بعنوان یکی از شاخصه ها و نشانه های مرگ ؛ اصالت ِ ، انسان امروزین برمی شمارد.

در نوشتار بعد توضیحی بر فلسفه هنر در عصر پسامدرن ارائه خواهد شد.
ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده