.لودویک ویتگنشتاین فیلسوفی ست که در سالهای اخیر و با توجه به رواج فلسفه تحلیلی در ایران از آن بسیار گفته ایم و شنیده ایم. از اینکه او دانشجوی مهندسی بوده و با اغفال (؟) راسل به فلسفه و منطق تحلیلی روی میآورد و بنیان هایی جدید بر این فلسفه برمی تاباند و با تئوری مشهور «بازیهای زبانی» و گفتن این که فیلسوفان در حال کوباندن سر خود به دیوار زبان هستند، دنیای تفلسف را متزلزل میکند.
اما با اینحال و با توجه به توصیفات و تذکره های زیادی که راجع به منطق و فلسفه ی ویتگنشتاین، ارائه شده و می شود، لکن در مورد دیدگاه وی نسبت به «هنر» آنطور که به ما بشناساند رویکرد این فیلسوف نسبت به هنر چگونه است، منبع و نوشتار ترجمه شده و قابل استناد و اتکایی نیست
ویتگنشتاین فیلسوفی بود که روح پژوحنده خود را از نهاد جریان ساز تمدن غرب، منفک دانسته بود.؛ و این تفکر غالب اندیشمندان آن دوران در اروپا و آمریکا بود که هنوز در آتش جنگ می سوختند. وی نهاد تمدن غربی را با روحیه ای استیلاگر که در تمام ابعاد و اوصاف فرهنگی و هنری و ... نمایانگر شده، محسوب میکرد.
به زعم نگارنده او با ابراز نارضایتی از فاشیسم و سوسیالیسم حاکم بر غرب (در آنزمان) تمام مولفه های فرهنگی و هنری غرب را تابعی برای تحمیل مدرنیته به انسان میدانست. وی انتقادات او از منوال فرهنگی غرب نیز اکثرا بر همین مهم استوار است.
از اینرو ویتگنشتاین خود را برآن میدارد تا ضمن ارائه تعریف و برداشت خود از فرهنگ، به مثابه ساختار جابرانه ای ست که اعضای خود را به انفعال در برابر حقیقت ها و حقانیت ها، براساس ضوابط تشکیلاتی؛ وامیدار.
و هم از اینرو روست که او ایجاد گسل در این ساختار ساختار را موجب گسستگی افراد ؛ سوبژه های فرهنگی و هنری، دانسته و بران است که افراد در این حال توان بر مبنای توان و تواتر نیروهای موافق و مخالف صرف میشود؛ وی در این حالت چشم انداز جامعه را به صورتی میبیند که توان و نیروی آحادش صرف اهداف شخصی و مغرضانه می شود، و تداوم این روال خود بیانگر بروز فرهنگی خودساخته از دل این فرهنگ ِ هرّاج، را فراهم میآورد. با وقوع این رخداد ، یعنی محو شدن فرهنگ ها، و به تبع آن محو شدن هنر، ابزارهای بیان کننده ی ارزشهای انسانی نیز از بین می روند .
جالب آنجاست که ویتگنشتاین نگارش و پژوهش خود در باب هنر رای برای افرادی قابل میداند که در دیگر اکناف و اطراف جهان پراکنده شده اند. بدین ترتیب وب گمانه های خود در مورد هنر را در لفافه ی همین موضوع منتقدانه بیان می دارد.
ویتگنشتاین معتقد است هنر واقعی در قالب روحی ست که بنظر میآید در ترکیبات و ساختارهای مربوط به سوبژه هنرمند و محتوای اثر هنری باشد. و این بیان و اعتقاد پیشرفت تکنولوژی و فناوری ها ی غربی و تاثیر آن در هنر موجبات بروز پیشرفتهایی صوری و فرمالیسستی بوده که در فرآیند تکوین و ارتقای روح (فحوای اثر هنری) هیچ نقشی ندارند. ویتگنشتاین دیدگاهی سوبژه محور با هنر داشته و هنرمند را کسی میداند که اثر هنری خود را در نظر ما (مخاطبان) مناسب، زیبا و جاافتاده میداند و از ما هم میخواهد همین گونه بیندیشیم.
وی هنرمندان را تلاشگرانی میداند که با خلق آثار فوق طبیعی، که موجب دمیده شدن روح در آنهاست، سربازانی برای بیان و نمایش الوهیت عالم میداند.
نکته ای که در آرائ این منطق دان خلاف واقع بنظر میآید اینست که وی خود را ملتزم به ارائه ی تعهد و دلیلی برای الوهیت جهان و الوهی بودن سرشت بشر نمیداند و تنها به ذکر این نکته بسنده میکند که، ابژه ی مافوق طبیعی برانگیزاننده ی مفهوم و امر مافوق الطبیعی ست و با ازعان براین امر آثار ماندگار هنری را مثل خورشیذ هایی می داند که یک روز از مطلعی طلوع می کنند و معتقد است که هر اثر افول کرده روزی از دل گذشته سربرآورده و باز اثرگذار می شود.
وی مقوله تاثیر هنرمندان از یکدیگر را تنها در فرم و چارچوب میداند که اثربرآن بنا شده و اعتراف میکند که بنای او صرفت شخصیت هنرمند اهمیت داشته و فرمی که او در خلق اثر به کار برده به سان پوسته ی تخم مرغی ست که آن را باید با دیده ی اغماض نگریست.
ویتگنشتاین بعنوان ناقد تئوری تولستوی در باب آثار هنری که بر مبنای آن آثار هنری را برانگیزاننده ی احساس میداند، معتقد است که مخاطب هناگم مواجهه با اثر در صورت تاثیر پذیری از آن با آن اثر و نگاه(روح) نهفته در آن همراه می شود و بنابراین اثر هنری را چیزی میداند که مدام پی تزریق و لقاح خود به مخاطب است.
همذات و پنداری و داشتن احساس مشترک ما بین هنرمند ، و مخاطی را براساس قانون کانتی ؛ که تجربه را فاقد تبسیط و تکثر میداند بی معنا دانسته و در توجیه این نگر میگوید که او هنگام تاویل اثر مفهوم اثر رو قطع و و لزوما مطابق میل و رای هنرمند نخواهد فهمید .
ویتگنشتاین با بیان ستایشگرانه از هنرمندان و شاعران و با تاثیر پذیری تئوری خوابهای فروید مانیفیست گونه بودن خواب را برای انسان با اقبال هنرمند نسبت به الهامش یکی دانسته و معتقد است که کلمه اگر کلمه یا مفهومی به شاعر القا می شود قطعا همانی نبوده که او میخواسته یا معمولا همان نیست.
وی با تاسی ار استاد خود راسل بیان میدارد که هنرمند تا زمانی چیزی را نیابد؛ و سوژه اشت را مشخص نکند نمی داند که چه می خواهد
او برآنست که دلیل برای ستایش آثار هنرمندان کلایک و پیشینی نمی بیند وی برای توجیه رای خود پای شکسپیر را به میان می کشد و با ارجاع به نگره ی مانیفیست گونه گی رویا او را نه یک شاعر بل خالق یک گویش و و یک زبان جدید می داند. و به طور ضمنی معترف است که تحت تاثیر این فضا قرار گرفته و این شاعر و نویسنده را به موازات یک پندار غیر واقعی و رویاگونه میسنجد و با این کار معیاری برای سنجش شکسپیر ایجاد میکند.
وی رویا را ضمن آنک چیزی مجاز است اما به نحوی دیالکتیکال یک انتی در برابر این گمان برنهاده و رویا را با نشانه شناسی مفهومی در عین اینکه غیر واقعی و نادرست است، صحیح، مرکّب و درست میداند.
همین ترکیب را سبب ساز تاثیر رویا در انسان میداند. هم از اینروست که وی شکسپیر را به دلیل تبحز در فضا سازی خلق جهانی تحقیقی در ژرفنای اثارش، نقاشی بدیع و چیره دست دانسته که هریک از کارکترهایش در اثر هنری در خود تامل و تاویل است. و از آنرو شکسپیر را خالق اشکال طبیعی جدیدی از زبان به حساب میآورد و براین اساس احتمالا می توان نگره ی او را در مورد سایر هنرمندان؛ به مثابه کسانی که زبان و اسلوب روایی خاص خودشان را دارند، بسط داد. اسلوبی که تا پیش و شاید تا پس از آن هنرمند تکرار نشده بود و نمی شود.
اما با اینحال و با توجه به توصیفات و تذکره های زیادی که راجع به منطق و فلسفه ی ویتگنشتاین، ارائه شده و می شود، لکن در مورد دیدگاه وی نسبت به «هنر» آنطور که به ما بشناساند رویکرد این فیلسوف نسبت به هنر چگونه است، منبع و نوشتار ترجمه شده و قابل استناد و اتکایی نیست
ویتگنشتاین فیلسوفی بود که روح پژوحنده خود را از نهاد جریان ساز تمدن غرب، منفک دانسته بود.؛ و این تفکر غالب اندیشمندان آن دوران در اروپا و آمریکا بود که هنوز در آتش جنگ می سوختند. وی نهاد تمدن غربی را با روحیه ای استیلاگر که در تمام ابعاد و اوصاف فرهنگی و هنری و ... نمایانگر شده، محسوب میکرد.
به زعم نگارنده او با ابراز نارضایتی از فاشیسم و سوسیالیسم حاکم بر غرب (در آنزمان) تمام مولفه های فرهنگی و هنری غرب را تابعی برای تحمیل مدرنیته به انسان میدانست. وی انتقادات او از منوال فرهنگی غرب نیز اکثرا بر همین مهم استوار است.
از اینرو ویتگنشتاین خود را برآن میدارد تا ضمن ارائه تعریف و برداشت خود از فرهنگ، به مثابه ساختار جابرانه ای ست که اعضای خود را به انفعال در برابر حقیقت ها و حقانیت ها، براساس ضوابط تشکیلاتی؛ وامیدار.
و هم از اینرو روست که او ایجاد گسل در این ساختار ساختار را موجب گسستگی افراد ؛ سوبژه های فرهنگی و هنری، دانسته و بران است که افراد در این حال توان بر مبنای توان و تواتر نیروهای موافق و مخالف صرف میشود؛ وی در این حالت چشم انداز جامعه را به صورتی میبیند که توان و نیروی آحادش صرف اهداف شخصی و مغرضانه می شود، و تداوم این روال خود بیانگر بروز فرهنگی خودساخته از دل این فرهنگ ِ هرّاج، را فراهم میآورد. با وقوع این رخداد ، یعنی محو شدن فرهنگ ها، و به تبع آن محو شدن هنر، ابزارهای بیان کننده ی ارزشهای انسانی نیز از بین می روند .
جالب آنجاست که ویتگنشتاین نگارش و پژوهش خود در باب هنر رای برای افرادی قابل میداند که در دیگر اکناف و اطراف جهان پراکنده شده اند. بدین ترتیب وب گمانه های خود در مورد هنر را در لفافه ی همین موضوع منتقدانه بیان می دارد.
ویتگنشتاین معتقد است هنر واقعی در قالب روحی ست که بنظر میآید در ترکیبات و ساختارهای مربوط به سوبژه هنرمند و محتوای اثر هنری باشد. و این بیان و اعتقاد پیشرفت تکنولوژی و فناوری ها ی غربی و تاثیر آن در هنر موجبات بروز پیشرفتهایی صوری و فرمالیسستی بوده که در فرآیند تکوین و ارتقای روح (فحوای اثر هنری) هیچ نقشی ندارند. ویتگنشتاین دیدگاهی سوبژه محور با هنر داشته و هنرمند را کسی میداند که اثر هنری خود را در نظر ما (مخاطبان) مناسب، زیبا و جاافتاده میداند و از ما هم میخواهد همین گونه بیندیشیم.
وی هنرمندان را تلاشگرانی میداند که با خلق آثار فوق طبیعی، که موجب دمیده شدن روح در آنهاست، سربازانی برای بیان و نمایش الوهیت عالم میداند.
نکته ای که در آرائ این منطق دان خلاف واقع بنظر میآید اینست که وی خود را ملتزم به ارائه ی تعهد و دلیلی برای الوهیت جهان و الوهی بودن سرشت بشر نمیداند و تنها به ذکر این نکته بسنده میکند که، ابژه ی مافوق طبیعی برانگیزاننده ی مفهوم و امر مافوق الطبیعی ست و با ازعان براین امر آثار ماندگار هنری را مثل خورشیذ هایی می داند که یک روز از مطلعی طلوع می کنند و معتقد است که هر اثر افول کرده روزی از دل گذشته سربرآورده و باز اثرگذار می شود.
وی مقوله تاثیر هنرمندان از یکدیگر را تنها در فرم و چارچوب میداند که اثربرآن بنا شده و اعتراف میکند که بنای او صرفت شخصیت هنرمند اهمیت داشته و فرمی که او در خلق اثر به کار برده به سان پوسته ی تخم مرغی ست که آن را باید با دیده ی اغماض نگریست.
ویتگنشتاین بعنوان ناقد تئوری تولستوی در باب آثار هنری که بر مبنای آن آثار هنری را برانگیزاننده ی احساس میداند، معتقد است که مخاطب هناگم مواجهه با اثر در صورت تاثیر پذیری از آن با آن اثر و نگاه(روح) نهفته در آن همراه می شود و بنابراین اثر هنری را چیزی میداند که مدام پی تزریق و لقاح خود به مخاطب است.
همذات و پنداری و داشتن احساس مشترک ما بین هنرمند ، و مخاطی را براساس قانون کانتی ؛ که تجربه را فاقد تبسیط و تکثر میداند بی معنا دانسته و در توجیه این نگر میگوید که او هنگام تاویل اثر مفهوم اثر رو قطع و و لزوما مطابق میل و رای هنرمند نخواهد فهمید .
ویتگنشتاین با بیان ستایشگرانه از هنرمندان و شاعران و با تاثیر پذیری تئوری خوابهای فروید مانیفیست گونه بودن خواب را برای انسان با اقبال هنرمند نسبت به الهامش یکی دانسته و معتقد است که کلمه اگر کلمه یا مفهومی به شاعر القا می شود قطعا همانی نبوده که او میخواسته یا معمولا همان نیست.
وی با تاسی ار استاد خود راسل بیان میدارد که هنرمند تا زمانی چیزی را نیابد؛ و سوژه اشت را مشخص نکند نمی داند که چه می خواهد
او برآنست که دلیل برای ستایش آثار هنرمندان کلایک و پیشینی نمی بیند وی برای توجیه رای خود پای شکسپیر را به میان می کشد و با ارجاع به نگره ی مانیفیست گونه گی رویا او را نه یک شاعر بل خالق یک گویش و و یک زبان جدید می داند. و به طور ضمنی معترف است که تحت تاثیر این فضا قرار گرفته و این شاعر و نویسنده را به موازات یک پندار غیر واقعی و رویاگونه میسنجد و با این کار معیاری برای سنجش شکسپیر ایجاد میکند.
وی رویا را ضمن آنک چیزی مجاز است اما به نحوی دیالکتیکال یک انتی در برابر این گمان برنهاده و رویا را با نشانه شناسی مفهومی در عین اینکه غیر واقعی و نادرست است، صحیح، مرکّب و درست میداند.
همین ترکیب را سبب ساز تاثیر رویا در انسان میداند. هم از اینروست که وی شکسپیر را به دلیل تبحز در فضا سازی خلق جهانی تحقیقی در ژرفنای اثارش، نقاشی بدیع و چیره دست دانسته که هریک از کارکترهایش در اثر هنری در خود تامل و تاویل است. و از آنرو شکسپیر را خالق اشکال طبیعی جدیدی از زبان به حساب میآورد و براین اساس احتمالا می توان نگره ی او را در مورد سایر هنرمندان؛ به مثابه کسانی که زبان و اسلوب روایی خاص خودشان را دارند، بسط داد. اسلوبی که تا پیش و شاید تا پس از آن هنرمند تکرار نشده بود و نمی شود.
منابع:
برگهها حسينى، مالك
درباره رنگها گلستانى، ليلى
درس گفتارهاى زيبايىشناسى ويتگنشتاين مهرگان، اميد
لودويگ ويتگنشتاين: نامههايى به پائول انگلمان و لودويگ فون فيكر
برگهها حسينى، مالك
درباره رنگها گلستانى، ليلى
درس گفتارهاى زيبايىشناسى ويتگنشتاين مهرگان، اميد
لودويگ ويتگنشتاين: نامههايى به پائول انگلمان و لودويگ فون فيكر
ويتگنشتاين و پژوهشهاي فلسفي نويسنده: ماري مك كين - مترجم: ايرج قانوني
ويتگنشتاين، اخلاق و زيبايىشناسى نویسنده: تيلمن، بنجامين مترجم: سبزى، بهزاد
ويتگنشتاين، اخلاق و زيبايىشناسى نویسنده: تيلمن، بنجامين مترجم: سبزى، بهزاد
0 comments:
Post a Comment