Tuesday, April 12, 2011

به مناسبت شصتمین سالمرگ یک کافه‌نشین!


محمد تاج‌احمدی: صادق هدایت معروف‌ترین نویسنده معاصر که شاید بتوان او را بنیانگذار ادبیات داستانی (در شکل مدرن آن) در ایران خواند کسی است که کافه‌نشینی در معنای فرانسوی آن را در پاتوق‌های تهران باب کرد.

می‌گویند هدایت در سال ۱۳۰۵ که به اروپا رفت پس از مهاجرت از بلژیک به پاریس به علت کمبود جا با دوستان و رفقایش در کافه قرار می‌گذاشت. چه اینکه او به‌زعم اینکه خیلی‌ها می‌گویند، انسانی منزوی بود، باید گفت همیشه هم اینطور نبود، چراکه او اساساً آدم رفیق‌بازی بود و کافه‌نشینی و پاتوق کردن سنت افراد رفیق باز است. اما فرق و ارزش آنچه در عصر و هم عنان هدایت در ایران باب شد (یعنی کافه‌نشینی) با آنچه پیش از وی در چایخانه‌ها و قهوه‌خانه‌ها شکل می‌گرفت، در این بود، که در این امکنه سنتی، اوقات اغلب به بطالت و هرزه‌گویی می‌گذشت و چندان جنبه و زمینه‌ای برای کار جدی در آن وجود نداشت. اما در دوران رجعت هدایت به ایران او در کنار دوستانش که هرکدام برای خودشان آدم‌های اسم و رسم‌داری شدند، مرام فرانسوی کافه‌نشینی در ایران را باب کردند. هدایت به همراه امثال مسعود فرزاد و مجتبی مینوی و بزرگ علوی غروب‌ها بعد از فراغت از کار و زندگی یومیه در کافه‌ای گردهم می‌آمدند. نقل است با وجود آنکه در باور عام از میان کافه‌های پررونق آن دوران کافه نادری، کافه فردوسی و فیروزه محمل گردهمایی این قسم افراد بوده، اما طبق اقوال وابستگان هدایت، او و رفقایش یکجا را مدام پاتوق نمی‌کردند و به کافه‌های رُز نوآر، فردوسی، کنتینانتال، نادری، پرنده آبی، ماسکوت (که آندوران در تهران باز بودند) هم سر می‌زدند. آنچه امروز ما از آن به‌عنوان حلقه ربعه یاد می‌کنیم، در دل همان دوران و در همین کافه‌ها شکل گرفت. ماجرا از این قرار بود که هدایت و دوستانش که نگاهی ساختارشکنانه به سنت‌ها و دیروزینه‌های جامعه داشتند، در مقابل سیاست‌های کهنه‌پرستانه، نامداری که ادبیات کلاسیک ایران را در فرمی محافظه‌کارانه و سنتگرایانه آکادمیزه کرده بودند ایستادند، اینان (رشیدیاسمی، بدیع‌الزمان فروزانفر، سعید نفیسی، ملک‌الشعرای بهار، عباس اقبال‌آشتیانی، نصرالله فلسفی و جلال‌الدین همایی) در آن دوران به سبب تعدادشان به حلقه سبعه معروف شدند و  هدایت و دوستانش نیز به حلقه ربعه.
آنطور که می‌گویند کار جدال این دو طیف به وزارت فرهنگ رسید و وزیر فرهنگ وقت از این عده «جوانک‌های بی‌سروپای تازه از فرنگ برگشته و سردسته‌شان صادق هدایت» شکایت کرد که اگر نبود نفوذ و مکنت خاندان هدایت برای وی در همان دوران دردسری بزرگ درست می‌شد چراکه یک وزیر از وی شکایت کرده بود. (وغ‌وغ صاحاب، یادگار همان دوران است)
اما امثال سعید نفیسی و بهار برای خودشان کم آدم‌هایی نبودند پس به راستی شاید برای ما که امروز آن دوران را مرور می‌کنیم، کمی درک آن راحت نباشد پس بهتر است ماجرا را با رعایت امانت از زبان خود هدایت بشنویم که در ذم اصحاب سبعه می‌گوید: «معلومات اربعه را احتکار کرده و به کمک شهرت متقدّمان برای خود اسمی به دست آورده‌اند. پس از چندی خرده‌خرده خود را از استادان خویش هم بالاتر شمرده ایشان را به هیچ می‌گیرند و عاقبت لقب ادیب اریب و دانشمند شهیر و یگانه فرزند ادیب‌پرور و فیلسوف هنرمند را به دمب خود می‌بندند و استفاده‌های مادی می‌نمایند.» و در مقابل حال و روز خود و امثال خود را نیز چنین توصیف می‌نماید: «[باید] سال‌ها صبر کنیم و غازغاز پس‌انداز نماییم یا با ربح گزاف قرض کنیم تا مخارج چاپ یک کتاب کوچولو فراهم شود. سپس وقت و پول و قوای جسمی و فکری خودمان را صرف آن کنیم که قطع و نمره حروف کتاب را معین نماییم و جنس کاغذ و رنگ جلدش را انتخاب کنیم و شکنجه غلط‌گیری‌اش را بکشیم و بالاخره که با صد خون دل از چاپ درآمده کتاب‌ها را نقد و یکجا به کتاب فروش بسپاریم و اگر بخت‌مان آورد و او از طبقه کتاب فروش‌های صحیح بود پول خود را نسیه و خرد خرد به مرور زمان از او دریافت داریم و اگر خدا نکرده او از آن طبقه دیگر باشد که پناه به عزرائیل!» این بود یادگار دوران کافه‌نشینی هدایت پیش از سفر به هند...
اما حقیقت آن است که هدایت نیز مثل برخی و شاید تمام کسانی که در حلقه سبعه بودند خاصه ملک‌الشعرای بهار و سعید نفیسی تحت تاثیر گفتمان پان‌ایرانیستی آن دوران بودند که از آن به‌عنوان ناسیونالیسم رمانتیک ایرانی یاد می‌شود. گفتمانی که رجعت به ایران باستان (پیش از اسلام) و ستایش تمدن ایرانی را در آن دوران به عنوان حربه‌ای برای مواجه با مدرنیته در دستورکار قرار داده بود. در میان آثار هدایت نوشتارهایی نظیر «کارنامه اردشیر بابکان» و «کاروان اسلام» و نمایشنامه «پروین دختر ساسان» خود گواه این مدعاست...
در مقابل امثال بهار نیز در آثاری چون «زندگانی مانی»، «خط و زبان پهلوی»، «اندرز خسرو کواتان» نیز می‌توان تاثیر امثال او را در این گفتمان مشاهده کرد.  به طبع هدایت نیز با خواندن آثاری نظیر «چهار خطابه» از بهار که در مدح رضاشاه است و ابتذال حاکم بر داستان‌های صدمن یک غازی نظیر (هما، پریچهر، فتنه، ماجرای آن شب، گل پژمرده، مکتب عشق، کوعشق من، عشق پاک، جوان ناکام، من هم گریه کرده‌ام و...) که به قول احسان طبری سرشار بود از «بی‌وفایی مردان، دغل‌کاری زنانی که... » با عواطف آبکی به موازات رویکرد کانزواتیو اصحاب سبعه در مقابل این وضعیت، شاید باید به عصیان این جوانان کافه‌نشین در مقابل اساتید عصا قورت داده دانشگاهی حق داد...


پانوشت: این مقاله در شماره 22 فروردین روزنامه فرهیختگان منتشر شد


ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده