Friday, December 29, 2006

آخرین سکانس جهان






درآخرین سکانس جهان زیرآب رفت
شاعربدون حدس وگمان زیرآب رفت
اجساد منبسط شده-ارواح- کلبــه ها
با سمفونی ظهــر جهـان زیرآب رفت
پس کوه ها شکاف گرفت ودرخت ها
درلحظه های پوچ زمان زیرآب رفت
درشکلهـای هنـدسـی ابـرهـا هنــوزــ
نشکفته بـود ماه جـوان زیرآب رفت
یک جفت چشم قهوه ای نیم بازمست
درآخـریـن خطـوط رمـان زیرآب رفت
خرداد،نورسیده ترین ماه سال سوخت
ارديبهشت در چمدان زير آب رفت

*********

آکواريم شکسته ويک مردغرق خواب
لبريز کرد از هيجان - زير آب رفت.

ادامه مطلب

Wednesday, December 27, 2006

" خلیج ِ عشق "

تقدیم به دوستی که مثل ِ من حوّای خود را هنوز هم.....



" خلیج ِ عشق "
زمستون،سرخوش از ویرونی ِمن
بهار ِ مرده ی ِ طاعونی ِ من
تب سرد ِ منه، شعر سپیدم
که از رخوت به بی تابی رسیدم
سفیر ِ مرگ ِ شب، همدرد ِ من نیست
چرا تو شهرتون یک هموطن نیست؟
سرود صلح سرداده خداوند
منم برفی که در کوه دماوند
سفیدم، حرف ِ ایشونو شنیدم
و خون افتاده چشمان ِ پلیدم
که پیش ِ کهنه سربازی قدیمی
به من گفتش تو شیطان رجیمی
که این آیه منو بی همصدا کرد
از آبیهای دریاهم جدا کرد
و این شد ماجرای وحی ِ منزَل
که از دریا رسوند منو به ساحل
که توی اون جزیره مأمن ِ من
نبودش داغدار ِ رفتن ِ من
شدم پرورد ه ی ِ معصوم ِ ظلمت
یه خواب آلوده ی معدومِ عُزلَت
از این حرفی که صد سال ِ همیشه
نمیاد از دلم، پنهون نمیشه
*******************
زمستون، سرخوش از ویرونی ِ من
نبوده همدم ِ ایرونی ِ من
چرا از من سکوتم رو خریدی؟
تو که یک باغ وحش آدم رو دیدی!!
********
منم، آدم! منو پیدا کن امشب!!!!!
منو مجنونو بی پروا کن امشب!!!!!
نرو حوّا ! دلم بیچاره تنهاست
خلیج ِ عشق باور کن همینجاست
ادامه مطلب

Tuesday, December 26, 2006

بيگ بنگ

کار سختي نبود بعد از چند روز تمرين کردن توانست مثل آفتاب پرستها با


زبانش مگس ها را شکار کند و بخورد. مگسها كه تمام شدند چهاردست و پا رفت طرف گلها و شروع به خوردن پروانه ها کرد. زنبورها زبانش را مي سوزاندند. زنبورها تمام شدند و او شروع كرد به خوردن علفها و گل‌ها. بعد از آن نوبت به درخت ها و ريشه‌هايشان رسيد كه مزه خاك مي‌داد.خاك را هم مي شد خورد. سنگها را هم. آهك و سنگفرش و سيمان و آجر و ديوارها و تيرآهن‌ها را هم تمام كرد. وقت نداشت چيزهايي را که مي خورد مزه هم بکند. فقط آنها را مي بلعيد.اول فكر كرد نمي‌تواند تاريكي را بخورد اما خوردن تاريکي به سختي خوردن زنبورها و چيزهاي ديگر نبود. از يك گوشه تاريکي شروع كرد به خوردنش تا مجبور به رفتن و برگشتن نشود. چند تكه از سياهي‌ها را كه خورد, روز شد. روشني را هم جويد. داشت به خورشيد مي‌رسيد كه دوباره هوا تاريک شد. آنقدر اين کار را ادامه داد تا شب و روز را به طور کامل بلعيد.خوردن دست و پاي خودش از همه بيشتر وقتش را گرفت چون خيلي بزرگ شده بود. بعد از آنكه آخرين چيزها, موها و زبان و دندانها و لثه‌هاي خودش را خورد, با صداي انفجار مهيبي ترکيد.همه چيز برگشت سر جايش. الا يك قلب كه افتاده بود وسط باغچه كه هيچ كرم و حشره‌اي از بدمز‌گي طرفش نمي‌رفت
ادامه مطلب

Saturday, December 23, 2006

شب یلدا

نوشتن، از شب یلدا برای من یادآور گنگی و استرس است ، در تیرباران کنایه های هولناکی که خداوندگاران غرور بر منش روا میداشتند.خواب چشمان نم زده را همیشه نمیتوان با زمزم ناب بیت الله شست،چه همان نم های چشم که خود در غالب زلالی آبی از ناب ترین کوثرهای عالم امکان، با اشکی از جنس ماورای مقدورات و میسرات آدمی، چنان سراپایت را غسل میدهد که بر آن اشک پاک پاک تو آب زلال چشمه زمزم نیز حسادت میکند.که همین را گرتوان خواهی زخود وگر جان خواهی زِاو، تا با گسیل انوار اهورائی بر پیکر آتشناک ترین سیالات نامرئی که دشنام دشمنان منو امثال من هستند را ، واصل به قعر مقهورترین چاله های ورای تصور اهریمن کشان نمایند، گزین که بفهمی، که خود تو میگزینی
شب یلدای من یادآورتست
که آوازهای تنهائی ، بر سیاهی
و آغازهای زیبائی ، بر خودخواهی
فریاد میکشند ، تورا
در پروازهای رویائی ، اما واهی..................
ادامه مطلب

Thursday, December 21, 2006

گروه موسیقی آدونای

به نام پروردگار یکتا
گروه موسیقی آ دونای ، یک بند(گروه ) آلترنیتیو در ایران
آدونای قصد دارد برای اولین بار در ایران ، نوا و موسیقی مشرق زمین را با آمیزه ی موسیقی روز دنیا ی موسیقی
و با تحولی شگرف و بی سابقه در تاریخ موسیقی ایران به جامعه ی جهانی عرضه کند
لینک گروه موسیقی آدونای
ادامه مطلب

Tuesday, December 19, 2006

بازهم فصل یک استبداد پنهان

%ای طلا بانوی ناب خاوری ، بسه تن دادن به نا برابری
چه کسی گفته من از تو بیشترم. چه کسی گفته توازمن کمتری%


امروز عصر که در حال قدم زدن تو خیابونهای سرد این شهر سرد بودم یهو دیدم یدونه از این گشت های ارشاد چند متر جلوتر از من ماشینشون رو پارک کردن و یه خانوم چادری که فقط چشمهاش رو میشد دید از ماشین پیاده شد و وسط پیاده رو (بین اون همه آدم که از اونجا رد میشدن) به یه دختر جوون با لحن خیلی بدوتوهین آمیزی گفت:که " دختره ی خراب، تو خجالت نمی کشی!!! با این سرو وضع در میای بیرون !!! همین شماهائین که جوونای ما رو از راه بدر میکنین!!!" اون دختر بیچاره که از یه طرف
گیج شده بود که اون خانوم چی داره میگه از یه طرف میترسید که مبادا کتکش بزنن، از یه طرف هم از شدت خجالت خجالت بین اون همه مردم سرش رو انداخته بود پائین و همینجوری داشت اشک از گونه هاش سرازیر می شد..
من میخوام بدونم اونائی که بانی یه همچین کارهائی تو این مملکت هستند، یه جو عقل تو کله شون نیست؟؟؟؟دلم میخواد ازشون بپرسم هدفتون از این کار چیه؟میخواین مردم رو به زور مومن کنین تا بعد از مرگشون به بهشت برن؟آخه مگه میشه ایمان رو (که یه چیز درونی و ذهنیه) به زور و ضرب به آدما تحمیل کرد؟فکر میکنین شکستن غرور یه آدم ( اونم یه جوون) و توهین به شخصیت اون آدم (اونم یه دختر جوون) میتونه اونو و هم نسلهای اونو تبدیل به آدمای مومن و دینداری بکنه؟؟؟
اگر شما تحت لوای دین دارین این کارو میکنین، انگار یادتون رفته که اگه میشه به جسم آدما حکومت کرد، نمیشه به دل شون حکومت کرد. نمیشه به آدما گفت که چطوری باید فکر کنند، چطوری باید حرف بزنند، نمیشه به آدما گفت چطوری باید خدا رو بپرستند. به تعداد تموم آدمای روی این کره ی خاکی ما
فهم و درک معنوی داریم. هرکس به فراخور فهم و درکی که داره خدارو می پرسته. هیچوقت نمیشه به
آدما گفت که باید اونجوری که ما میخوایم به خدا ایمان داشته باشیم. خب اگه شما یه همچین شرایطی رو توی جامعه حکم فرما کردین، این انتخابات و اینهمه تبلیغی که واسه اش کردین علکی و بی فایده ست. چون از اینور دارین تظاهر به دمکراسی و مردم سالاری میکنین و از اونور مثل دیکتاتور
میخواین عقاید رو به ضرب و زور تو مخ آدما بچپونین. شما که اینهمه ادعای دین و ایمانتون میشه.
نمیفهمید ؟!! یا خودتونو به نفهمی زدید؟!! آخه مگه توحید ، معاد و عدل و ... جزء اصول دین نیستن؟ چرا نمیخواین اصول دین رو تو جامعه ترویج کنین؟
این جبر شما تو اجرای احکام دینی ( که مربوط به فروع دینه) هیچ فرقی با دیکتاتور مآبی رضاخانی نداره اون میخواست به زور چادر رو از سر زنها و دخترا بندازه ، شما میخواین چادر رو به زور سر زنها و دخترا بکنین.
توپستهای بعد توضیحات بیشتری راجع به این موضوع میگم
ادامه مطلب

مشاهیر قزوینی!!!!!!

سلام.امروز در حال وب گردی بودی که اتفاقی به یکی از وبلاگهائی رفتم که اونم قزوینی بود. وتوی وبلاگش یه صفحه ای داشت که برام خیلی جلب توجه کرد توی اونصفحه اسم خیلی از مشاهیر ادب و هنر رو نوشته بود که تو قزوین بدنیا اومدن

مثلا شما هیچ میدونستین واروژان آهنگ ساز فقید پاپ ایران قزوینی بوده؟

نام اصلي: واروژان
نام خانوادگي اصلي: هاخباندیان
......................................
سمت (در بخش هاي):
......................................
تاريخ تولد: 1315
تاريخ وفات: 1356
محل تولد: قزوین
مليت: ایران
......................................
مدرك تحصيلي: فارغ التحصیل هنرستان موسیقی

بيوگرافي
گذراندن دوره آرانژمان موسیقی و تنظیم آهنگ در امریکا در سال 1343.رهبر گروه کر ارامنه.شروع فعالیت سینمایی با فیلم جهنم سفید (ساموئل خاچیکیان) به عنوان آهنگساز در سال 1347.

بخشي از فيلم شناسي:
1356 در امتداد شب ( پرویز صیاد ) [آهنگساز]
1355 ماه عسل ( فریدون گله ) [آهنگساز]
1355 بت ( ایرج قادری ) [آهنگساز]
1355 علف های هرز ( فرزان (محمد) دلجو ) [آهنگساز]
1355 نازنین ( علیرضا داودنژاد ) [آهنگساز]
1354 شب غریبان ( فرزان (محمد) دلجو ) [آهنگساز]
1354 کندو ( فریدون گله ) [آهنگساز]
1353 ممل آمریکایی ( شاپور قریب ) [آهنگساز]
1353 همسفر ( مسعود اسدالهی ) [آهنگساز]
1352 شهر قصه ( منوچهر انور ) [آهنگساز]
1352 خروس ( شاپور قریب ) [آهنگساز]
1351 صبح روز چهارم ( کامران شیردل ) [آهنگساز]
1350 رشید ( پرویز نوری ) [آهنگساز]


یا اینکه قمرالملوک وزیری که از اون به عنوان اولین خواننده زن ایرانی یاد میشه قزوینی بوده؟
قمرالملوک وزيری در سال 1284 در قزوين زاده شد. هجده ماهه بود که مادر خويش را بر اثر بيماری حصبه از دست داد و چون پدر ش نيز پيش از آن درگذشته بود، به مادر بزرگ خود پناه برد . خود او در اين مورد می گويد :" هجده ماهه بودم که مادرم چشم از جهان فرو بست ، آغوش و لبخند مادر را هرگز ند يدم . از آن پس به دامان مادربزرگم ملا خيرالنسا افتخارالذاکرين که روضه خوان زنانه ی حرم ناصرالد ين شاه بود، پناه بردم . مادربزرگم روضه خوان بود . من بيشتر وقت ها با او به مسجد می رفتم و به صدايش گوش می کردم . با صدای او بزرگ شدم اين صداها رفته رفته در گلوی من منعکس می شد و بعضی از روزها که تنها و بی آشنا در خانه می ماندم ، همين صدا را پيش خود زمزمه می کردم ."
قمر ازهمان زمان کودکی در مسجد زنانه راه می رفت و با همان صدای کودکانه اما زنگدار خود مرثيه های اندوه زده را تکرار می کرد و با پاشيدن کاه وگلاب بر سر حاضران صحنه هايی مؤثر و غم انگيز بوجود می آورد . پس از اينکه کمی بزرگترشد، احساس کرد که خوانندگی را دوست دارد، پس از مادر بزرگ خواست که او را به استاد موسيقی بسپارد.
برای خوندن ادامه بیوگرافی قمرالملوک وزیری اینجا رو ببینید
ادامه مطلب

Tuesday, December 12, 2006

غیبت موجه

سلام. از این که اینروزها نمیتونم به موقع آپ دیت کنم، حسابی شرمنده ام. حقیقتش در حال نوشتن یه مقاله در زمینه ی هنر مردمی با همون پاپ آرت هستم. که انشالله بعد از اتمام حتما پی دی اف اون رو براتون روی وب میزارم.
راستی یه موقع فکر نکنین خدای نکرده من درگیر انتخابات شدما....
و اما شعر امروز

فکر میکنم به اینکه چرا من کبوترم؟
یا چرا ستاره میوزد به سمت باورم؟
سایه پر... پرنده، سایه ی گرگ، من شروع میشوم
می رسم به لحظه های اشتباه مادرم
مادرم شروع میکند دوباره درد را
لالالالالالا بخواب سایه ی سرم
فکر میکنم به اینکه سایه ی سرش چرا؟
کوچکم و ره به این معادله نمی برم
ادامه مطلب

Friday, December 08, 2006

کانون وبلاگ نویسان استان قزوین یک انجمن غیر انتفاعی و غیر دولتی است که در تاریخ ۲۵ مهر ۱۳۸۳ توسط جمعی از وبلاگ نویسان علاقمند به فعالیت رسانه و وبلاگ تشکیل گردیده است.
هدف از شکل گیری این کانون توسعه و پیشرفت وبلاگ نویسی در استان قزوین، انسجام و حمایت از وبلاگ نویسان بوده است که پس از یک دوره توقف یکساله فعالیت مجدد خود را از ۱۵ آذر ۱۳۸۵ آغاز نموده است.
مهمترین فعالیتهای کانون وبلاگ نویسان براساس اهداف تعیین شده به شرح ذیل است:
- اطلاع رسانی درباره وبلاگ- حمایت از وبلاگ نویسان- آموزش های تخصصی- ترغیب همگانی به ایجاد وبلاگ- برگزاری جشنواره وبلاگ نویسان- برگزاری کارگاه های آموزشی سمینارها همایش ها با موضوع وبلاگ
اهم فعالیت های کانون در محدوده شهر و استان قزوین است.
ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده