Wednesday, December 23, 2009

دومین شمارۀ مجلۀ الکرونیکی «آوانگارد» منتشر شد



دومین شمارۀ «آوانگارد» منتشر شد. در این شماره مطالب و نوشتارهایی در حوزه های تاریخ و اندیشه و نیز ادبیات ، به همراه پرونده ای که درباب تجدد ادبی و شرح گفتمان های رایج و غالب دوران پسا مشروطه در زبان و ادبیات فارسی تشکیل شده است.
اسامی برخی از نگارندگان این شماره بدین شرح است:
دکر عبدالحسین زرین کوب
دکتر غلامحسین یوسفی
دکتر پرویز ناتل خانلری
دکتر سعید نفیسی
دکتر یعقوب آژند
علامه وحید دستگردی
گابریل مارسل
و....


فهرست مطالب دومین شمارۀ نشریۀ آوانگارد:





سرمقاله {تقدیریه}
اندیشه و تاریخ
اندیشه و تاریخ {مناسبت} - یلدا
اندیشه و تاریخ {مناسبت} - افلاتون مولانای سقراط - مولانا افلاتون
اندیشه و تاریخ {نقد و نظر} - گناه اصلی در فلسفه غرب
اندیشه و تاریخ {نقد و نظر} - پيچيدگی هاي انديشه ايراني
اندیشه و تاریخ {روایات و اسناد} - از ناپلئون به فتحعلی شاه
اندیشه و تاریخ {روایات و اسناد} - محرّم قاجاری
اندیشه و تاریخ {تاریخ روشنفکری ایران} - قسمت دوم اصلاحات قاجاری
ادبیات:
ادبیات {روایات و اسناد} - سخنرانی احمد شاملو
ادبیات {نقد و نظر} - آزادی در هنر / دکتر خانلری
ادبیات {نقد و نظر} - تاریخ نمایش در ایران / دکتر احمد محمدی
ادبیات {روایات و اسناد} - تعزیه / بقلم دکتر زرین کوب
ادبیات {نقد و نظر} - بازخوانی یک حماسۀ تراژیک
ادبیات {شعر} - درخت درون / اکتاویوپاز
ادبیات {شعر} - باران
ادبیات {شعر} - تنهائی
ادبیات {داستان} - تمام شوق او همین است
ادبیات {داستان} - رابطۀ نارنجی
پرونده:
پرونده {مقدمه} - زبان فارسی و تحولات تاریخی
پرونده {نقد و نظر} - درباب شعر نو
پرونده {قسمت اول} - تاریخ ادبیات معاصر / دکتر آژند
پرونده {قسمت دوم} - تاریخ ادبیات معاصر / دکتر آژند
پرونده {قسمت سوم} - تاریخ ادبیات معاصر / دکتر آژند
پرونده {نقد و نظر} - دربارۀ تجدد ادبی / دکتر زرین کوب
پرونده {نقد و نظر} - تجدد در شعر و تحول در زندگی / دکتر یوسفی
پرونده {نقد و نظر} - تجدد ادبی یا انقلاب ادبی / دستگردی
پرونده {ترجمان} - شرایط نوآوری در هنر / گابریل مارسل
پرونده {روش تجدد در زبان} - قسمت اول / دکتر نفیسی
پرونده {روش تجدد در زبان} - قسمت دوم / دکتر نفیسی



مشاهدۀ تمام مطالب شمارۀ دوم آوانگارد منتشره در اول دیماه ۱۳۸۸


لینک مستقیم به این مطلب

ادامه مطلب

Tuesday, December 08, 2009

مثلث روشنفکری قزوین -در آوانگارد


اولین شمارۀ نشریۀ «آوانگارد منتشر شد.
آوانگارد نشریه ای خصوصی ست که بابودجۀ شخصی اداره میشود. این نشریه دو سرویس مستقل (یکی اندیشه و تاریخ و دیگر ادبیات) دارد و سرویس سومی هم زیر نام پرونده، نهاده شده که در هر شماره به یکی از مسائل مربوط به حوزۀ فرهنگ و هنر میپردازد.
اولین پروندۀ آوانگارد، به سه تن از روشنفکران ِ تاثیرگذار اجتماع و فرهنگ و ادبیات میپردازد. «نسیم شمال» ، «علی اکبر دهخدا» و «محمد قزوینی»، سه شخصی هستند که در پروندۀ اولین شمارۀ آوانگارد، زیر نام «مثلث روشنفکری قزوین» منتشر شده است.
نسخۀ پی دی اف این مجله را می توانید از اینجا دانلود کنید.
فهرست یرخی مطالب شمارۀ اول آوانگارد بدین شرح است:
سرمقاله

چرا آوانگارد.........

تاریخ روشنفکری ایران - قسمت اول(مقدمه)
حاشیۀ اندیشه - زنان و فیلسوفان (یونان باستان) 1- سقراط. 7

مقدمه / گسست اجتماعی ادبیات..
ادبیات در ایران ؛ از هزار دستان تا بوف کور
شعرهای کافه - شعر
عیدی غدیر (داستان)
5

پرونده........................................50
اولین ویژه نامۀ فرهنگی قزوین - مثلث روشنفکری قزوین : نسیم شمال ، علی اکبر دهخدا ، محمد قزوینی 2
ادای دین به نسیم شمال و دهخدا.............................53
.
زندگینامۀ نسیم شمال.......................................56
سیداشرف الدین معروف به «نسیم شمال».................57
درد ایران بی دواست (شعر)....................................66

زندگینامۀ علی اکبر دهخدا.......................................68
دهخدا و طنازی هایش.......................................82


زندگی نامۀ محمد قزوینی.............................................88
محمد قزوینی و شخ فضل الله نوری...................................97
تحقیقات ادبی ............................................................99

آدرس اینترنتی نشریه:
http://avantgrade-mag.blogfa.com/
آدرس اینترنتی شمارۀ اول نشریه:
http://avantgrade-mag.blogfa.com/cat-1.aspx
ادامه مطلب

Tuesday, November 17, 2009

سردار رادان و امنیت



حضور محترم جناب آقای .....
ببخشید سردار، نامه ی من از رسوم اداری ، تهی ست، چون با زبان خشک بوروکراتیک نمی توانم حرف دلم را بزنم. و چونکه میدانم شما دغدغه ی خطیر تامین امنیت برای مردم را دارید زیاد وقتتان را نمی گیرم و بی مقدمه میروم سر اصل مطلب.
راستش را بخواهید من از کسانی بوده ام که برای نسل سوم و آینده ی آن نگرانم، نسلی که گذشته را مثل شما درک نکرده، حال را مثل شما نمی بیند، و آینده را هم مثل شما نمی خواهد. نسل سوم، در فضای متفاتی بزرگ شده و با شاخص های متفاتی شخصیت و دغدغه هاییش شکل گرفته! شما بسیاری از آن دغدغه ها را نمی فهمید! یعنی نه اینکه نفهمید! نه! منظورم آنست که شما و خیلی از دوستانتان اصلا به نسل سوم حق نمیدهید که چنین دغدغه هایی داشته باشند!
روزی که شما رو در روی مجری برنامه ای با نقد آن مجری در مورد «طرح امنیت اجتماعی» مواجه شدید، بسیار از این طرح دفاع کردید و موج انتقادات، پیر و جوان، وزیر و وکیل، کارمند و کارشناس و.... برایتان مهم نبود!
راستش را بخواهید ما شما را همیشه همینطوری دیده ایم! چونکه حتی به حرف دیگران گوش هم نمی کنید (منظورم جلوی دوربین نیست!). روزی یکی از همکارانتان گفت، مردم باید از دیدن پلیس احساس امنیت کنند! من هم همین اعتقاد را دارم! اما آیا واقعا همین طور است؟ مسلما نه!
بیش از هرکسی این جوانان هستند، که در معرض آسیب قرار دارند، و برای رفع این معضل احتیاج به «ساخته شدن» و «امنیت واقعی» دارند! آن روزهایی که ماشین های شما زیر نام گشت های ارشاد، در خیابانهای شهر گشت، میزدند و هرکه را «نا امن» میدانستند، به او تذکر میدادند! هیچگاه شما نتوانستید، یا من ندیدم که بتوانید کسی را قانع کنید، که : فلانی این کار یا رفتارت درست نیست!" شما همیشه از موضع بالا و با برخوردهای تاسف آور با افرادی که نا امن میدانستید، برخورد میکردید... اصلا به کسی حق نمی دهید تا پاسخ شما را بدهد! حتی خود من هم که دارم این حرفها را به شما میگویم، این احتمال را میدهم که به مزاج شما خوش نیاید و با من به جرم «حرف زدن» برخورد کنید! شاید این برای شما مسخره باشد اما بسیاری از همکارانتان این رفتار را می کنند!
سردار میدانید نتیجه ی این رفتارتان چه خواهد شد؟ آیا وضعیت تغییر کرد؟ آیا به آن به اصطلاح «امنیت اخلاقی» دست یافتید؟ آیا واقعا توانستید جلوی آسیب پذیری جوانان را بگیرید؟ (مسلما نه!) ممکن است شما بگوئید امار و ارقام اینطوری نشان میدهند،اما در عرصه عمومی چنین چیزی محسوس نیست. وقتی توی خیابان راه می روم و می بینم که شما با بعضی از جوانان را به جرم نا امن بودن، برخورد میکنید، با خودم میگویم: "این جوانها چه خطری دارند که امنیت جامعه را از آن سلب میکنند؟" آیا ژل زدن مو و یا بلند کردن آن یا گذاشتن فلان مدل ریش و پوشیدن بهمان لباس برای شما ملاک نا امنی ست؟ اما من که باشخصه از جانب بسیاری از این جوانان نا امن و خطری ندیدم! وقتی می بینم خانمی که در خیابان با شوهرش آرام و بی صدا از گوشه ی سمت راست یک پیاده روی شلوغ، بی آنکه امنیت من یا کس دیگر را به خطر بیاندازند، عبور میکنند، اما ناگهان شما یا همکارانتان آن زن ِ بیچاره را با انگشت نشان میدهید، و از او میخواهید برای امن شدن نزد شما بیاید، و آن زن زیر بار نگاه سنگین ِ مردم در آن موقعیت، از جور ِ سکه ی یک پول شدن! ؛ له میشود، من شرمنده می شوم! از اینکه شما فکر میکنید، یک زن در کنار شوهرش نا امن است، خجالت می کشم! از خودم! تازه این فقط یک مورد بود! برخودهای خشن تری هم از شما دیده ام! اما هرچه فکر کردم دیدم، خیلی از آن کسانی که شما در خیابان جلوی دیگران تحقیرشان می کنید، واقعا خطری برای کسی ندارند!
سردار! من با لشگر کشی خیابانی، و کشاندن مجادلات سیاسی از جراید به خیابان هیچگاه موافق نبوده و نیستم! و معتقدم، اجرای قانون، حتی اگر نادرست هم باشد، بهتر از بی قانونی است! حرف سیاسی هم نمی خواهم بزنم، فقط میخواهم بگویم در دعاوی اخیر آدمهایی را دیدم که شما آنها را نا امن میدانستید و با نهایت خشونت با ایشان برخورد میکردید، یکی از همکارانتان گفت فیلم کتک زدن آن دختر برای روز 13 آبان نیست! باشد! ولی بالاخره برای شما که بوده؟ خیلی دوست داشتم بدانم شما در هنگام دیدن این فیلم، چه عکس العملی نشان دادید! من بازهم تاسف خوردم! شرمنده شدم! و خجالت کشید! (آنقدر که نمی خواهد پای کهریزک را به میانه بکشم!)
زیاد سرتان را درد نمی آورم و حرف آخرم را میزنم سردار! بسیاری از آن کسانی که قربانی برخورد غلط و بی نتیجه ی شما و همکارانتان می شوند، نا امن نیستند! بسیاری از آنانی که طعم لگد پوتین ها و ضربه های باطوم های شما را می چشند، آشوبگر و اخلالگر نیستند! و شما هرگز نمی توانید بواسطه برخورد با این آدم ها در جامعه امنیت را برقرار کنید! لطفا مثل همکارانتان جبهه نگیرید و با خشونت برخورد نکنید سردار! از نظر من شما در طرح ایجاد امنیت (از هرنوع) شکست خوردید سردار! آدم های نا امن و کسانی که امنیت واقعی جامعه را به خطر می اندزند، دختر ها و پسرهای، دانشجو یا تحصیلکرده و با هویت معین که در موارد خاص اقناع نشده اند نیستند! کسانی امنیت جامعه را به خطر می اندازند، که به یک زن در حضور شوهرش و و در مقابل چشمان او تجاوز می کنند! سردار! به بچه های مردم و جوانان این سرزمین اعتماد کنید! آنها موجودات خطرناکی نیستند! این جوانها امنیت را به خطر نمی اندازند! امنیت جامعه ی ما زمانی به خطر می افتد که شش نفر در یک روز به یک زن بیچاره تجاوز می کنند! و ظرف چند ساعت آزاد شوند!!! امنیت زمانی اتفاق می افتد که یک زن به تنهایی جان شش نفر آدم را میگیرد! امنیت زمانی به خطر می افتد که یک مامور دولتی در بیرون شهر با یک خانم..... ، امنیت زمانی به خطر می افتد که کسی با مدرک تقلبی وزیر بشود! امنیت زمانی بخطر می افتد که بالای 50درصد جامعه زیر خط فقر است، امنیت زمانی به خطر می افتد که 65درصد جوانان زندگی بهتر را در آنسوی مرزها می بینند و هزار و یک چیز دیگر که به من این اجازه را میدهد تا از شما بپرسم :


سردار! این بود نتیجه ی اجرای طرح امنیت ِ تان؟
ادامه مطلب

Sunday, November 01, 2009

ایدئولوژی و عینک! در ایران

ایدئولوژی همیشه مثل عینکی می ماند که یک ایدئولوگ ساخته و یک جامعه (ویا بخشهایی از آن) از این عینک اسفاده میکنند، وچشمهایشان (شهودشان) را پشت شیشه های این عینک (- ِ ذهنی) قرار میدهند تا از دیریچه ی ایین عینک عالم عینی و مادی را تماشا کنند.
صاحبان و یا سازندگان ِ این ایده ئولوژی عینک ِ خود را وسیله ای میدانند که بواسطه ی آن دنیا با وضوح و به صورتی که باب ِ یک ساختار خاص است مورد تماشا قرار میگیرد، و صاحب عینک میتواند بسیاری از پدیده های عالم توجیه، تفسیر و یا تنقید کند.
اما در ایران این عینک چکار می کند؟ ایدئولوژی ِ رسمی و رایج میان بخش های متنابهی از ایران به نحوی فراتر از ایدئولوژی های ماتریالیستی (مثل مثلا کمونیسم..) در سرزمسن های غیر اسلامی است. این فراتر بودن بمعنای آن ست که صاحبان و مالکان و ایدئوگ های این ایدئولوژی، بخش اعظمی از ساختار بینش خود را برخلاف بینش های غربی، نه ساخته ی ذهن انسان بلکه ساخته دست مالک و صاحب تمام عالم هستی میدانند. بنابراین «آسمانی» بودن ایئولوژی یک از دلایل محدویت در نقد و ارتقاع این ایئولوژی ست
صاحب و ایدئوگ ها باید بدانند که این ایدئوژی به واسطه ی تغییر مدام در ابزار و ابژه های هستی، ممکن است این عینک ِ بسیاری ری از چیز ها را نه آنگونه که هست بلکه به صورت ِ ِ دیگر نشان دهد و یا اصلا خیلی از چیز ها را نشان ندهد!
این چیزها را گفتم تا به زبان ساده و روان و خلاصه این مسئله یعنی پائین بودن نمره ی عینک موجود در ایران باعث بروز این مشکلات شده است! نمرهی این عینک (ایدئولوژی) باید ارتقاع یابد!
ادامه مطلب

Saturday, October 31, 2009

محمد قوچانی آزاد شد!


محمد قوچانی، سردبیر روزنامه اعتماد ملی، بامداد امروز جمعه، از زندان اوین آزاد شد.
به گزارش تارنمای «تغییر»، پایگاه خبری حزب اعتماد ملی، ماموران امنیتی این روزنامه نگار را ساعت دو نیمه شب روبروی یک آزانس رها کرده‌اند.
محمد قوچانی، ۳۰ خرداد ماه جاری از سوی ماموران وزارت اطلاعات دستگیر شد و به مدت ۱۳۱ روز در بند ۲۰۹ زندان اوین بازداشت بود.
به گزارش نوروز این روزنامه‎نگار با وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی آزاد شده و اتهام وی «بر هم زدن امنیت کشور از طریق شرکت در تجمعات و نوشتن مطالب» عنوان شده‌است.
وی همچنین در دو دادگاهی که برای متهمان وقایع پس از انتخابات تشکیل شد، حضور داشت. در این دادگاه‌ها معترضان به صورت دست‌جمعی با اتهام «راه انداختن انقلاب مخملین و تشکیک در انتخابات» محاکمه شدند.
محمد قوچانی به «بر هم زدن امنیت کشور از طریق شرکت در تجمعات و نوشتن مطالب» متهم شده است
محمد قوچانی در بسیاری از روزنامه‌های اصلاح طلب فعالیت داشته است. مجموعه مقالات وی در چندین کتاب از جمله «پدرخوانده و چپ‌های جوان»، «یقه‌سفیدها»، «جمهوری مقدس»، «نازی‌آبادی‌ها» و «سه اسلام» منتشر شده است.
آقای قوچانی سردبیری روزنامه‌های شرق و هم‌میهن و هفته‌نامه شهروند امروز را بر عهده داشت. وی در هنگام دستگیری سردبیر روزنامه اعتماد ملی، ارگان خبری حزب اعتماد ملی بود.
روزنامه اعتماد ملی مرداد ماه امسال توقیف شد. شماری از خبرنگاران این روزنامه در میان بازداشت‌شدگان حوادث پس انتخابات هستند.
توضیح : عکس ها مربوط به روزی بود که روزنامه هم میهن توقیف شد. آن خانم همکه محمد قوچانی را دلداری میدهد همسرش مریم باقی ست و در عکس دوم هم آن آقا عباس کوثری عکاس روزنامه ی مرحوم هم میهن است که این ژورنالیست ِ احساساتی ما را دلداری میدهند.
ادامه مطلب

Friday, October 30, 2009

نوستالوژی سیاسی!

امروز داشتم دنبال یک سند میگشتم اتفاقی به مطالبی برخوردم که با خواندنش ناخودآگاه خنده ام گرفت! بد نیست شما هم اونا رو ببینید:


سازگارا آزاد شد!


محسن سازگارا فعال سياسي كه از ۲۵ خرداد ماه گذشته در بازداشت به سر مي برد، بعد از ظهر ديروز با ۶۰۰ ميليون تومان وثيقه آزاد شد. وي ساعاتي پس از آزادي از زندان در منزل پدر خود به خبرنگاران داخلي و خارجي گفت كه زندان مجازات خوبي نيست. سازگارا باابراز اميدواري نسبت به اينكه «روزي فرا برسد كه در كشور زنداني وجود نداشته باشد، گفت كه از ۱۱۴ روزي كه در زندان به سر مي برده، ۷۹ روز آن در اعتصاب غذا بوده است. سازگارا علت اعتصاب را اعتراض نسبت به نحوه برخورد با خود و افرادي كه در ارتباط با او بازداشت شده اند، ذكر كرد.» وي گفت: علاوه بر زندان انفرادي و بستري در بيمارستان در بندي ويژه به همراه حسين قاضيان زنداني بوده است. وي از وضعيت ساير زندانيان ابراز بي اطلاعي كرد. سازگارا از نحوه بازجويي ها ابراز رضايت كرد و برخورد بازجويان، نگهبانان زندان و پزشكان را برخوردي «مؤدبانه و محترمانه» ذكر كرد. وي گفت: در مورد ساير زندانيان من چيزي نمي توانم بگويم. وي وضعيت جسماني خود را در دوران بازداشت بد و نامناسب توصيف كرد و در همين رابطه گفت: پنج بار براي درمان در بيمارستان بستري شدم. سازگارا گفت كه در دوران بازداشت از بيرون زندان و اوضاع جامعه با خبر نبوده اما از شصت و ششمين روز بازداشت، روزنامه همشهري و كيهان و تلويزيون در اختيارش بوده است. خبرنگاري از سازگارا در باره شايعه مرگ او سؤالي را مطرح كرد كه وي در پاسخ گفت: الآن زنده ام و نمرده ام اما از شايعه مرگ خود در زندان خبري نداشتم و امروز باخبر شدم. وي افزود: فكر مي كنم بي اطلاعي از وضعيت بنده در زندان علت اين شايعه بوده است. سازگارا شكنجه شدن خودش را نيز رد كرد. سازگارا در باره موارد اتهامي خود به علت درجريان بودن پرونده اش سخني نگفت اما در عين حال اظهار داشت: ابهامات واتهامات حول و حوش سخنراني ها يا توصيه يا مقالات بنده بوده است. وي همچنين گفت كه ۳۲ سال كار سياسي كرده است و اين كار را به علت اينكه شغلش است كنار نخواهد گذاشت.


احمد زید آبادی آزاد شد!

احمد زيدآبادي ـ نويسنده و روزنامه نگار ـ پس از ۶ ماه تحمل كيفر، روزگذشته ـ دوشنبه چهاردهم مهرماه ـ از زندان آزاد شد.به گزارش خبرنگار قضايي «ايران»، زيدآبادي در سال ۸۰ در شعبه ۱۴۱۰ دادگاه ويژه كاركنان دولت به ۲۳ ماه حبس تعزيري محكوم شده بود كه اين حكم در دادگاه تجديدنظر به ۱۳ ماه كاهش يافت. گفتني است، او قبلاً ۷ ماه از حبس خود را تحمل كرده بود كه در فروردين ماه امسال براي گذراندن ۶ ماه حبس باقي مانده به زندان اوين معرفي شده بود. بنا به همين گزارش، بر اساس رأي قطعي دادگاه تجديدنظر ۵ سال محروميت وي از حقوق اجتماعي پابرجاست. ضمناً بر اساس پرونده اي كه در حال حاضر در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامي تهران تحت رسيدگي است، نامبرده به اتهام اقدام عليه امنيت ملي و نشر اكاذيب سه بار جهت بازجويي و تحقيقات در دادگاه انقلاب حاضر شده است و به سؤالهاي قاضي پرونده پاسخ داده است.


منبع: روزنامه ایران - مورخ:
سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۲ - ۱۰ شعبان ۱۴۲۴
Tue, Oct 7, 2003

شماره:۲۶۰۲


ادامه مطلب

یک نوجوان، با بخشش اولیای دم، نجات یافت


پس از اعدام بهنود و مهلت صفر،
یک نوجوان، با بخشش اولیای دم، نجات یافت
محمد مصطفایی وکیل امیر، این خبر را در وبلاگ خود منتشر کرده است.
اولیاءدم محترم علی ملک پور، با گذشت خود از قصاص نوجوانی به نام امیر، زندگی را به او بازگرداندند.
امیر خالقی یکی از موکلین و نوجوانی است که دو بار پای چوبه دار رفته و با تلاش و کوشش فعالین حقوق بشر و همچنین برخی از مسئولین با دستور ریاست قوه قضاییه اجرای حکم قصاص نفسش متوقف شد. پس از آن تلاشهای بسیاری صورت گرفت و با پا در میانی خیرین و جمع آوری دیه، اولیاءدم رضایت خود را اعلام نمودند. امیر خالقی در سن 16 سالگی در حالی که مسلوب الاختیار بوده دوست خود را بدون هیچ گونه اراده و قصد قبلی با ضربه چاقو و به صورت ناخواسته به قتل رساند.امیر خالقی متولد سال 1369 که در حال حاضر 18 ساله می باشد وی در تاریخ 26/10/1385 از داروخانه ای مقدار الکل سفید می خرد و با آب پرتقال مخلوط کرده و می نوشد به گونه ای که اختیار خود را از دست می دهد او از خیابانی می گذشته که تعدادی از دوستانش را می بیند که با دستفروشی صحبت می کند به سمت آنها می رود و به فروشنده، به شوخی می گوید که به این بچه ها چیزی نفروشید. این حرف باعث ایجاد درگیری بین این چند نفر می شود. امیر در مراحل دادرسی اعلام می کند که قصد درگیری و ایراد ضربه به بدن مقتول را نداشته است ولی نمی داند که چطور در آن لحظه از چاقوق استفاده می کند و ضربه ای به سینه مرحو علی ملک پور می زند و وی به قتل می رسد. امیر پس از ارتکاب جرم ساعتها در خیابانهای تهران پرسه می زند و چون از کرده خود پشیمان بود به شهر مذهبی قم و سپس به جمکران رفته و در نهایت به دلیل عذاب وجدانی که داشت خود را به مرجع انتظامی معرفی می کند.پس از اینکه خود را معرفی نمود موضوع شرب خمر و بی ارادگی خود را مطرح می کند ولی هیچگونه ترتیب اثری به گفته هایش داده نمی شود و حتی به سن وی نیز اهمیت داده نشده و قرار مجرمیت و کیفرخواست صادر می گردد. پرونده به شعبه 74 دادگاه کیفری استان رفته و قضات این شعبه امیر را به قصاص نفس محکوم می نمایند و پس از محکومیت وی، شعبه 27 دیوانعالی کشور حکم صادره را برخلاف قانون تایید می کند.از اولیاءدم محترم علی ملک پور که جان این نوجوان را به وی بخشیدند صمیمانه سپاسگذاری کرده، دستشان را می بوسم. آنها پس از عفو از قصاص اعلام کردند که به آرامش رسیده اند و کشتن امیر برایشان کاری بسیار سخت بود. و به دیگران نیز توصیه کردند که در چنین مواقعی گذشت بهترین راه برای رسیدن به آرامش است و با انتقام هیچ کس به آرامش نخواهد رسید.به امید نجات جان دیگر نوجوانان این مرز و بوم.پس از اینکه تشریفات آزادی امیر خالقی به انجام رسد ایشان در چند روز آینده از زندان رجایی شهر کرج آزاد می گردد.


ادامه مطلب

دفتر حمایت از کودکان خیابانی مهروموم شد


دفتر کار «جمعیت تلاش برای جهانی شایسته کودکان» که در زمینه مسایل کودکان کار و خیابان در تهران فعالیت می‌کند، روز چهارشنبه توسط افراد ناشناس مهر و موم شد.
این سازمان غیردولتی (ان.جی.او) از سال ۱۳۸۳ تاکنون در زمینه مشکلات و مسائل کودکان فعال بوده است.
نام این سازمان غیردولتی برگرفته از شعار صندوق کودکان سازمان ملل، یونیسف، است که روز جهانی کودک در سال ۸۶ را با شعار «جهانی شایسته کودکان، جهانی بدون خشونت» برگزار کرد.
سال گذشته هم دفتر «جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان» توسط پلیس امنیت مهر و موم و پس از مدتی بازگشایی شد.
در سال‌های گذشته فشار بر سازمان‌های غیردولتی در ایران افزایش یافته است و مقام‌های امنیتی به دلایل نامعلوم، مراکز غیردولتی فعال در زمینه مسائل اجتماعی و کودکان را تعطیل کرده‌اند.
جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان با انتشار بیانیه‌ای، خواهان فک پلمب و رفع موانع و مشکلات بر سر راه فعالیت این سازمان غیردولتی شده است.
آمار هشدار می‌دهد
تعطیلی دفتر جمعیت تلاش برای جهانی شایسته کودکان توسط افراد ناشناس در شرایطی اعلام شد که نقش سازمان‌های مسئول برای رسیدگی به کودکان کار با افزایش آمار جمیعت آنها در کشور، هنوز روشن نیست.
فعالان حقوق کودکان در ماه مهر۸۷ اعلام کردند که نزدیک به يک ميليون و ۸۰۰ هزار کودک کار در ایران وجود دارد.
با روی کار آمدن دولت دهم، هنوز روشن نیست که کدام یک از سازمان‌های رفاه و تامین اجتماعی، بهزیستی، شهرداری یا فعالان حقوق کودکان مسئول رسیدگی به کودکان کار و شناسایی آنها هستند.
در شرایطی که ۳۰ درصد جمعیت کشور را کودکان تشکیل می‌دهند، شمار هشدار دهنده کودکان کار و خیابانی در مغایرت با مفاد کنوانسیون بین‌المللی حقوق کودک است.
گفتنی است جمهوری اسلامی ایران یکی از امضاکنندگان کنوانسیون بین‌المللی حقوق کودک است.
براساس بند یکم ماده ۳۲ کنوانسیون بین‌المللی حقوق کودک، «حکومت‌ها این حق را به رسمیت می‌شناسند که کودک استثمار اقتصادی نگردیده و به کاری که برای سلامتی جسم یا جان و یا تربیت و تکامل او زیان‌بخش است، گمارده نشود.»
از سوی دیگر، کارشناسان نسبت به آسیب‌های جدی و پیوستن کودکان کار و خیابان به باندهای بزهکار جامعه هشدار داده‌اند.
جلوگیری از فعالیت سازمان‌های غیردولتی فعال در مسائل کودکان کار و خیابان در شرایطی است که در آستانه بازگشایی مدارس کشور اعلام شد که تنها در سال ۸۵ حدود چهار میلیون کودک در کشور به دلایلی ازجمله فقر اقتصادی از تحصیل بازمانده‌اند.
براساس اصل ۳۰ قانون اساسی، دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم کند.
آمار کودکان بازمانده از تحصیل با توجه به رشد جمعیت کشور، امسال فراتر از آمار دو سال پیش رفته است و دولت باید به دنبال راهی برای کنترل و رسیدگی به وضعیت آنها باشد.
ادامه مطلب

Wednesday, October 21, 2009

جنبش سبز به کجا می رود؟


چهار سال پیش در جمهوری ِ اسلامی باز هم تاکید میکنم در «جمهوری ِ اسلامی» - ِ ایران انتخاباتی برگزار شد! که یک عده سرخورده از اصلاحات نیامدند و یک عده با امید و آمالی دیگر آمدند، . انتخابات با کلی حرف و حدیث برگزار شد.یک عده از نتیجه راضی نبودند یک عده هم معترض (که صدای شان هم به هبچ کجا نرسید!) یک عده هم امیدوار شدند که شاید فرجی حاصل شود. حاکمیت فردی نسبتا گمنام به نام «محمود احمدی نژاد» را بعنوان رئیس جمهور ایران معرفی کرد. او (یعنی احمدی نژاد) فردی بود - و هست- که خودش خود را مستقل و دوستانش او را اصولگرا میدانند! علی ایحال بعد از انتخاب این فرد مشخص شد که تغییراتی در ساختمان قدرت ایران در حال وقوع است ( که بعضی ها از قبل هشدارش را داده بودند). اگر بخواهیم این تغییرات را در یک جمله خلاصه کنیم باید بگوئیم، این تغییرات هیچ چیز نبود جز:


حذف اصلاح طلبان از مدار قدرت!


این پروژه از سال 80 استارت خورد و الآن دارد به مراحل پایانی اش نزدیک میشود! و در پایان این پروژه هیچ نیرو و سازمانی با تفکر اصلاح طلبانه (که قدرت تاثیر یا تغییر داشته باشد) در ساختار قدرت وجود نخواهد داشت، و آن عده ای هم که بنام اقلیت مانده اند، حضورشان بالقوه (شما بخوانید: برای خالی نبودن عریضه) است و گرنه بود و نبودشان در عمل هیچ فرقی باهم ندارد
حالا بهتر است کمی صریح تر صحبت کنیم وبرویم سر اصل مطلب!
حذف اصلاح طلبان از ساختار حاکمیت نشان از یک واقعیت مهم داشت و آن اینکه پروژه اصلاحات که از 2خرداد 76 اجرا شد، ناکام ماند و هرگز به سرانجام نرسید! میدانید چرا؟ چون اصلا سرانجامی نداشت یا بهتر است بگویم سرانجامی برای آن معین نشد که بخواهند به آن برسند! یعنی هرکدام از آقایان یک سازی میزدند! بعضی هاشان هم اصلا یادشان رفت که انگار دارند در جمهوری اسلامی فعالیت سیاسی میکنند! و نتیجه آن جز سرخوردگی و آزردگی تحریمی شدن چیزی برایشان نبود.
اما....
در انتخابات دهم! همین نیروها و احزاب با همان طرز تفکر سابق (و قدیمی) وارد گود رقابت شدند! همان افراد تحریمی افتادند توی دامان 2 کاندیدای اصلاح طلب (موسوی و کروبی)، خیل جوانان و طبقه ی متوسط شهری نیز که بواسطه ی عملکرد «قشنگ» - ِ دولت مهرورز! صبرشان تمام شده بود و اصلاحات برای آنها یک نوستالوژی حسرت بار شده که قدرش را دیر دانستند، بجانب این دو کاندیدا روانه شدند!
انتخابات دهم هم برگزار شد و حاکمیت رئیس جمهور ِ «منتخب» را جناب آقای دکتر! ا.ن اعلام کرد! خیلی ها از نتیجه ی این انتخابات شوکه شدند یا دچار افسردگی و سرخوردگی ِ (ازهمان نوع ِ«پسا اصلاحاتی») شدند! خیلی ها هم اعتراض کردند اما صدایشان به جایی نرسید تازه قریب به 4000 نفر از معترضین هم متنبه شدند! (جزئیاتش را نیز همه میدانند!)
حالا...
طوفان حوادث تقریبا نسبت به قبل آرامتر شده است و آقای موسوی و خاتمی و کروبی مانده اند و تتمه ی بازماندگان اصلاحات و یک جمعیت معترض که تعدادشان مشخص نیست! و متاسفانه خط مشی شان هم مشخص نیست!
اگر نظر من را بخواهید شخصا به اکثر این معترضان (خاصه جوانترها) حق میدهم اما اینکه میگویم خط مشی شان مشخص نیست به خاطر آن است که من حتی در خواب هم نمی دیدم که روزی در ایران فضای سیاسی به نحوی متحول شود که بر اثر آن «گوگوش» و «آیت الله صانعی» در یک جبهه ی مشترک باشند! من نمیخواهم بگویم که این خوب است یا این بدست! اما میخواهم بگویم خیلی ها همین مسئله را پیراهن عثمان میکنند (که کردند)
من به لحاظ حمایت ِ رضا پهلوی یا هیلاری کلینتون اعضای این جنبش را سرزنش نمی کنم بلکه چیزی که از نظر این حقیر قابل نقد و لازم به پاسخگویی ست! ایدئولوژی و مرام این جنبش و نیروهای فعال درآن ست! من نمی گویم جنبش سبز باید تکلیفش را با شیمون پرز یا هیلاری کلینتون مشخص کند! چرا که تکلیف آنها مشخص است! منظور من بر سر بینش ای ست که سبز ها دارند!
متاسفانه باید بگویم به غیر از بینش من دقیقا نمی دانم هدف و غایت غایی مبارزه ی این دوستان معترض کجاست؟ در کدام راه میخواهید قدم بردارید؟ چگونه میخواهید قدم بردارید؟ با کدام تشکیلات و با کدام سازمان؟ چونکه آقایان میدانند به صرف شورشها یا تجمعات پراکنده! لفاظی های ژورنالیستی! یا جدلهای اینترنتی نمی شود راه را پیدا کرد، چه رسد به آنکه بشود در آن قدم گذاشت! من هنوز هم با اینهمه های و هوی نمیدانم مرجع فکری سبزها کیست؟ یا چیست؟
از یکطفر میگویند «نه غزه! نه لبنان! جانم فدای ایران» و از طرف دیگر گفته میشود «مرگ بر اسرائیل ایدئولوژی ماست»
از یک طرف برخی شعار «جمهوری ایرانی» سر میدهند و از یکطرف شنیده میشود «راه ما همان راه ِ امام و انقلاب است!».
در چنین حالتی من مطئنم که این جنبش برفرض محال با این وضعیت اگر هم به پیروزی برسد و حرف خود را به کرسی بنشاند تازه اختلاف ها و دلخوری ها و جدلها و سرخوردگیها و نا امیدی ها و.... شروع خواهد شد! از این گذشته من مطمئنم با این شرایط اگر یکنفر بخواهد به این جبهه ی سبز بپیوندد قطعا به جز آرمانگرایی و سردرگمی چیزی نمی بیند و نمی یابد! از این که این حرف را میزنم عذر میخواهم ولی به نظر من جنبش سبز به سرگیجه افتاده!
اگر هدف دوستان براندازی ِ نظام جمهوری ِ اسلامی ست که خب.... هیچی! بخش اعظمی از نیروهای این جنبش از آن جدا میشوند! چون این بخش سی سال پیش در انقلاب و 8سال تمام در جنگ هزینه دادند که امروز خودشان و فرزندانشان هزینه ندهند! و من مطئنم که این بخش از جنبش (که برای سبزها قابل چشم پوشی هم نیست!) از آن جدا میشود! تازه حاکمیت هم با کسی که قصد براندازی داشته باشد اصلا شوخی نداردمی ماند یک اقلیتی که گاه و بیگاه تجمع می کنند و شعاری میدهند و درگیر مشوند و هزینه میدهند و آخرش هم مطمئنن به هیچ جایی نمی رسند (چون حریف ِ فلانی نمی شوند!)
از این گذشته لیدر های اصلی این جنبش یعنی آقایان موسوی و خاتمی کروبی هیچکدامشان -بقول امروزی ها- پایه ی اینکار (یعنی براندازی) نیستند!
خب این از براندازی!
اما اگر دوستان تصمیم داشته باشند در جهموری اسلامی کار کنند! به کجا می رسند؟



(ادامه دارد)

ادامه مطلب

Saturday, October 10, 2009

دیالکتیک نفت و دمکراسی-پ.جهانگیری


من زیاد علاقه ای به حوزه ی اقتصاد ندارم و اصلا در مورد این حوزه کاملا گاگول هستم! اما چند وقت پیش به یه مقاله برخوردم از پیام جهانگیری که به زبانی ساده اما آکادمیک اوضاع دولت های رانتینر! (مثل دولت ایران) را و ارتباط و تاثیر اون بر سایر بخش های جامعه رو به صورت نسبتا خلاصه، بابیانی ساده اما علمی، شرح داده! مطمئنم هیچکس از خوندن این مقاله ضرر نمی کنه:


دیالکتیک نفت و دمکراسی


دولت رانتیر (Rentier State) (1)

تعریف و مشخصات دولت رانتیر

رانتیر در لغت به معنای موجر (فردی که درآمدش حاصل از اجاره دادن باشد) است.

اما اولین بار آدام اسمیت (Adam Smith)، این واژه را در قرن 18 در اقتصاد وارد کرد. وی به منظور تعریف خویش از این واژه در اقتصاد، این گونه آن را شرح داد که فرض می کنیم دو زمین کشاورزی با مساحت های مساوی داریم که هر دو هم یک محصول به عمل می آورند و روی هر دو زمین هم دو کشاورز به یک اندازه زحمت می کشند. محصولات این دو زمین هم در یک بازار مشترک و با قیمت مساوی به فروش می رسند. اما یکی از این دو کشاورز به دلیل مرغوبیت و حاصلخیزی زمین خویش درآمد بیشتری از محصولات خویش بدست می آورد. آدام اسمیت، این اختلاف درآمد را که ناشی از وضعیت طبیعی بوده و تولیدگر نقشی در تحصیل آن نداشته و برای آن زحمتی نکشیده را، رانت نامید.

بنابراین به دست آوردن درآمد ناشی از یک موهبت طبیعی که برای تحصیل آن تلاشی نشده و نهاده های تولید، درگیر آن نشده اند، رانت می نامند. اگر سهم این درآمد کم باشد، دولت هویت و ماهیت رانتیری پیدا نمی کند؛ اما اگر سهم این درآمد آنقدر زیاد باشد که شاکلۀ اصلی درآمدهای دولت، از محل این ثروت طبیعی حاصل بشود، دولت رانتیر به وجود آمده است.

حازم ببلاوی (Hazem Beblawi)، در کتاب دولت رانتیر (Rentier State)، چند شرط را برای به وجود آمدن دولت رانتیر عنوان کرده است:

1- رانت باید از خارج از کشور تأمین شود. به عبارتی رانت هیچگونه ارتباطی با فرآیند تولید در اقتصاد داخل کشور ندارد.

2- در دولت رانتیری، تنها، درصد بسیار کمی از نیروی کار درگیر تولید رانت هستند و بیشتر دریافت کنندۀ این رانت می باشند.

3- دولت رانتیری دریافت کنندۀ اصلی رانت خارجی است و در هزینه کردن آن نقش اساسی را ایفا می کند.

4- درآمد دولت رانتیری باید بیش از 42% آن از رانت باشد. (2)

انواع رانت

برخی از موارد درآمد به شکل رانت عبارتند از:

درآمد های حاصل از نفت و گاز و منابع طبیعی به عنوان مهمترین شکل این نوع از درآمد محسوب می شوند. همچنین، درآمدهای حاصل از عبور خط لوله (Pipeline Crossing)، درآمدهای ترانزیتی (Transit Fees)، پایگاه نظامی (Military Base) و درآمدهای مذهبی در کشورهای اسلامی، از دیگر شکل های عمدۀ این درآمد محسوب می شوند.

تاریخچۀ کوتاه

جنبش های ملی‌گرایانه‌ی استقلال طلبانه در نیمۀ دوم قرن بیستم، منجر به ایجاد شکل های جدیدی از این نوع درآمد برای کشورهای توسعه نیافته شد. ملی شدن نفت در 1951 در ایران را شاید بتوان سرآغاز و الگویی برای این قبیل درآمدها دانست. جمال عبدالناصر در 1956 کانال سوئز را ملی کرد. پس از آن الجزایر در 1967، لیبی و نیجریه در 1970 و گابون در 1974 نفت‌شان را ملی کردند.

آسیب های اقتصادی

جوهرۀ تمدن غرب، پراکندگی منابع اقتصادی بوده است که موجب پدید آمدن اصل مهم رقابت اقتصادی شده است. در دولت های مدرن که همۀ آنها غیر رانتیری هستند، دولت به وظایف حاکمیتی خود می پردازد و کاری با تصدی گری در امر اقتصاد ندارد. دولت در اقتصاد غیررانتیری تنها در بخش هایی وارد تصدی گری می شود که یا بخش خصوصی نمی خواهد وارد شود یا نمی تواند وارد شود و یا به ملاحظات حاکمیتی اجازۀ ورود ندارد. حال اگر دولتی رانتیری شد، یعنی از محل ثروت ملی ِ حاصل از مواهب طبیعی توانست خزانۀ خودش را به اندازه ای پر کند که در اقتصاد فعال مایشاء شود، در این صورت نابرابری در توزیع امکانات و منابع صورت می گیرد و دیگر فضای رقابتی ِ عادلانه ای که موجب فرصت های برابر برای فعالان اقتصادی باید وجود داشته باشد وجود ندارد، و نظامی مبتنی بر امتیاز شکل می گیرد.

اقتصاد در دولت های رانتیری، رانت محور است. یعنی در این نوع از اقتصاد، رانت محور همۀ فعالیت هاست. همۀ کوشش های بنگاه ها، سهم‌بری بیشتر از رانت است، نه کوشش برای بالا بردن کارآیی و بهره وری و سود بیشتر. چون عرصه، عرصۀ دستیابی به رانت بیشتر در یک مسابقه ایست که به طور نابرابر در جامعه شکل گرفته است.

بیماری هلندی (Dutch Disease)

بیماری هلندی از آسیب های جدی اقتصادهای دولتی و بویژه اقتصادهایی ست که رانتیری هستند. آن را با هم مرور می کنیم.

در سال 1973، قیمت نفت در بازارهای جهانی با جهشی بزرگ مواجه شد. به همین دلیل دولت هلند با درآمدهای هنگفت و پیش بینی نشده ای روبرو شد. از آنجا که برای این درآمد اتفاقی برنامه ای از پیش اندیشیده نشده بود، دولت هلند آن را در بودجه های سالانۀ خود منظور کرد. این عارضه زمانی رخ می دهد که درآمد یک کشور بر اثر عوامل فصلی به صورت ناگهانی افزایش می یابد و متولیان اقتصاد کلان (دولت) با تصور دائمی بودن این درآمد، آن را به جامعه تزریق می کنند. تا اینجای کار اتفاق خاصی نیفتاده است؛ درآمد کشور زیاد شده، پول هم به جامعه منتقل شده و موجب افزایش تولید هم شده است. مشکل از زمانی آغاز می شود که این اتفاق پس از مدتی کوتاه منجر به افزایش ناگهانی تقاضا و در نتیجه به وجود آمدن تورمی مهارنشدنی، ناکارآمدی در تخصیص منابع ارزی و رفتار مصرفی خاص در جامعه می‌شود.

به بیانی دیگر، در اقتصاد اصلی وجود دارد به عنوان اصل عرضه و تقاضا (Supply and Demand)؛ بر اساس این اصل، با افزایش درآمد تقاضا هم افزایش پیدا می کند؛ اگر این تقاضا بصورت ناگهانی انجام شود عرضه جوابگوی آن نخواهد بود و تعادل عرضه و تقاضا برهم می خورد. در نتیجه قیمت ها افزایش می یابد. تا اینجا هم عارضۀ خاصی حادث نشده و حتی این اتفاق می تواند در طولانی مدت برای اقتصاد کشور مفید هم باشد. در یک روند طبیعی قیمت ها تا سقفی بالا می روند و با یک تأخیر زمانی تولید افزایش پیدا می کند و در نهایت پس از مدتی عرضه و تقاضا به تعادل قبل بر می گردند. اما مشکل از زمانی رخ می دهد که دولت به عنوان متولی اقتصاد کلان وارد کارزار می شود و سعی می کند به طور مصنوعی و از طریقی غیر از افزایش تولید، قیمت ها را پایین نگه دارد. هنگامی که دولت متوسل به واردات کالاهای مصرفی ارزان می شود تا قیمت ها را مهار کند صنایع داخلی مجبورند با عوامل تولیدِ گران، کالاهای گران را تولید و به قیمت ارزان بفروشند.

نکته اینجاست که این سیاست نمی تواند جلو تورم را بگیرد، بلکه آن را به بخش های دیگر اقتصادی منتقل می کند. به عنوان مثال با واردات کالاهایی مانند سیب، پرتقال، سیب زمینی، تیرآهن و ...، می توان قیمت آنها را مهار کرد و پایین نگاه داشت، اما تورم به بخش های دیگری مانند زمین و مسکن که قابل وارد کردن نیستند، منتقل می شود و همچنان قیمت آنها افزایش می یابد. از طرفی، سرمایه گذاری ها از بخش تولید و صنعت به سمت زمین و مسکن انتقال می یابد. در نتیجۀ این امر، تقاضاهای کاذب در بخش املاک ایجاد شده و قیمت آنها با سرعتی زیاد و غیرطبیعی رشد می کند. این شرایط چون اولین بار در کشور هلند روی داد، از این رو به عنوان بیماری هلندی شهرت یافت.

بعدها نروژی ها از این اتفاق درس گرفتند و با تأسیس صندوق ذخیرۀ ارزی نفت به جای آنکه درآمدهای حاصل از نفت خام را در بودجه های سالیانۀ خود بریزند، به این صندوق واریز کردند و به بیماری هلندی دچار نشدند. (3)

بنابراین واردات به عنوان ساده ترین و راحت ترین کار در دستور کار دولت های رانتیری قرار دارد. به همین دلیل از آسیب های مهم دیگر در عرصۀ اقتصاد، آسیب رسانی به تولید کنندگان داخلی و بالا بردن روحیۀ مصرف گرایی ست. همچنین در اقتصاد رانتیری، رونق و رفاه (Prosperity) را نباید با توسعه (Development)، یکی انگاشت.

آسیب‌های سیاسی

در اقتصادهای مدرن (غیر رانتیری)، بیش از 90% از درآمدهای دولت از مالیات های شهروندان است. اما در اقتصادهای رانتیری، کمتر از 20 تا 30% از درآمدهای دولت را مالیات های شهروندان تشکیل می دهند. با توجه به این مسأله، اولین اتفاق در عرصۀ سیاسی آن است که دولت بی نیاز از شهروندان جامعۀ خویش است. به بیانی دیگر دولت، هویتی مستقل از مردم دارد. طبیعتاً در یک چنین فضایی، دولت خود را در مقابل شهروندانش مسئول و پاسخگو نمی داند. فرید زکریا به همین دلیل توسعۀ سیاسی را ناممکن دانسته و می گوید: «به دلیل غیبت مالیات، شهروندان انگیزۀ کمی برای فشار به دولت ها در مسئولیت پذیری و پاسخگویی به نیازهای شان دارند.»

در چنین فضای سیاسی، شهروندان تأثیری بر تصمیم سازی ها و تصمیم گیری ها ندارند. چرا که اساساً احزاب مستقل از دولت در این محیط نابرابر و غیررقابتی نمی توانند به شکلی پایدار و محکم بوجود آیند و رشد کنند و ادامۀ راه دهند. از همین روست که ارتباطی منطقی بین دولت رانتیر و مفهوم پوپولیسم وجود دارد. در دولت های رانتیری، چون تولید کم است لذا مالیات هم ناچیز است. دولت با استفاده از درآمدهای سرشار خود که مستقل از شهروندان است، بدون هزینه های سیاسی ِ ناشی از مالیات های ناخوشایند، رضایت مردم را به دست می آورد. شعار «عدم دریافت مالیات در مقابل عدم وجود نمایندگی» به جزیی اساسی از ساختار رانتیریسم تبدیل می شود. چنین توافق نانوشته ای، سبب تحکیم پایه های قدرت و سلطۀ هرچه بیشتر دولت رانتیر بر جامعه می شود و عملاً زمینه ها و بسترهای بازتولید دیکتاتوری و فضای بستۀ سیاسی را به وجود می آورد. برعکس، در دولت های غیررانتیری، شرایط لازم برای اکثریت شدن اقلیت ها فراهم می شود. بدین ترتیب که حقوق اقلیت ها و احزابِ مخالف همواره به رسمیت شناخته می شود. از جملۀ ابزارهای رقابتی آنها، وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو، تلویزیون و روزنامه است که در دولت های رانتیری، با وجود در دست داشتن عمدۀ درآمدهای یک کشور، طبیعتاً جریان حاکم، به شکلی نابرابر و نامنصفانه تمامی این مجراهای ارتباط جمعی را در دست خود دارد و در جهت تثبیت پایه های قدرت خویش گام برمی دارد. در یک چنین فضایی حق انتخاب های سیاسی به شهروندان داده نمی شود و آن چیزی که تحت مظاهر دنیای مدرن مانند انتخابات ها، دولت رانتیر به شکلی دستوری به وجود می آورد، حق تأیید است تا انتخاب.

آسیب‌های مدیریتی

مدیریت در دو محیط رانتی و غیر رانتی کاملاً دو مدیریت متفاوت است. آموزه های علم مدیریت در محیط غیر رانتی که محیطی مبتنی بر رقابت است کاملاً ملاحظه می شود. در محیط رانتی، برنامه ریزی های مدیریتی تنها جنبۀ نمایشی و تشریفاتی دارد. بهره وری و کارآیی و شایسته سالاری اساساً مطرح نیست. چون دولت همه جا در اقتصاد حضور دارد و هم اوست که می تواند در هر بخشی که ناکارآمدی و ناکارکردی به وجود آمد، از محل دریافت رانت، ناکارآیی را جبران نماید و آن شرکت یا بخش زیان ده را باز هم سرپا نگه دارد.

آسیب‌های قضایی

در نظام های مبتنی بر رانت، یک نظام حقوقی - قضایی برابر و عادلانه و بیطرفانه، اساساً نمی تواند به وجود آید چرا که این نظام اقتصادی، نظامی مبتنی بر امتیاز است تا حق. فعالیت های اقتصادی در هاله ای از ابهام شکل می گیرد؛ چون تصمیمات دولت و حوزۀ اختیارات دولت و دامنۀ حضور دولت آنقدر زیاد است که در هر مقطعی می تواند هر فعالیت اقتصادی را خدشه دار کرده و دستخوش تغییر کند. هر آن دولت می تواند برای بخشی محدودیت ایجاد کند، هر آن دولت می تواند یک بنگاه اقتصادی را به تعطیلی کشاند، هر آن دولت می تواند اگر بنگاهی انتظارات و خواسته های دولت را تأمین نکرد آن بخش را به تعطیلی کشاند.

حفظ صیانت و امنیت اقتصادی و سرمایه گذاری ِ شرکت های خصوصی در این نظام ها به دلیل ماهیت نظام اقتصاد رانتیری آن یا وجود ندارد و یا این امنیت، امنیتی شکننده و نامشخص است.

آسیب‌های اجتماعی

روابط اجتماعی درمحیط رانتی با محیط رقابتی متفاوت است. در اقتصاد غیر رانتیری روحیۀ کار و تلاش و کوشش در حوزه های مختلف وجود دارد. داگلاس یتس (Douglas Yates)، در کتاب خود با عنوان دولت های رانتیر در آفریقا، رانت را همچون انگلی می داند که مقدس ترین اصل اقتصاد آزاد یعنی Hard Work، (کار سخت) را تخریب و نابود می کند. در نظام های غیر رانتیری، نظام شایسته سالاری برقرار است. شهروندان می دانند که اگر شایستگی‌شان را حفظ نکنند حتماً از آن منصب و موقعیت به پایین کشیده خواهند شد. لذا مبارزۀ با فساد در همۀ ارکان جامعه به عنوان یک اصل شناخته می شود.

یکی از آسیب های شدید دولت رانتیری در عرصۀ اجتماع، پایین آمدن حس اعتماد و اطمینان ِ شهروندان نسبت به هم و نسبت به حکومت است. در همین فضای نابرابر است که شهروندان به شکلی خودآگاه - یا حتی ناخودآگاه - احساس شهروندی درجۀ دوم به آنان دست می دهد و بر برخوردشان با حاکمان و متولیان و متصدیان و مسئولین حکومت، تأثیر منفی می گذارد. چرا که شهروندان می بینند که در تمامی عرصه ها، حق فعالیت، حق حضور و حق استفادۀ از امکانات فقط برای یک گروه خاصی به رسمیت شناخته می شود که آن گروه رابطه شان را با قدرت به عنوان پیرو تنظیم و اعلام کرده اند.

آسیب‌های فرهنگی

آسیب های دولت رانتیری در حوزۀ فرهنگ هم بسیار گسترده است. در بخش های مختلف سینما، کتاب، روزنامه، موسیقی و هنرهای دیگر دولت به پشتوانۀ درآمدهای سرشار خویش از منبع رانت، می تواند با پشتیبانی از موسسات و بنگاه های وابسته به خویش صداهای مخالف خود را خاموش کرده و بخش های خصوصی را از میدان رقابت بیرون نماید.

منابع:

1- در این قسمت از سخنرانی دکتر سعید شیرکوند در تاریخ 24 اردیبهشت ماه 1386 در سمینار دولت مدرن در دانشگاه تهران بسیار بهره برده‌ام.

2- p. 85, Beblawi, Hazem, 1990, The Rentier State in the Arab World, in Luciani, G., The Arab State, London, Routledge

3- از مطلب بانو ثمانۀ اکوان با عنوان "نفت در گرداب بیماری هلندی"، منتشر شده در سالنامۀ روزنامۀ افسانه مورخ اسفند 1385 بهره برده‌ام.
------
منبع : روزنامک


ادامه مطلب

Monday, September 28, 2009

بدون شرح.....

اعتراف رسانه‌هاى مخالف اصلاحات به ايستادگى تاج‌زاده در زندانبرخى رسانه‌هاى مخالف اصلاحات به قدرى از ايستادگى افرادى همچون مصطفى تاج‌زاده در زندان به ستوه آمده‌اند که چاره‌اى جز اعتراف به مقاومت اين افراد براى آنها باقى نمانده است. به گزارش«پارلمان‌نيوز»، از جمله اين رسانه‌ها روزنامه جوان است که نوشت: (م.ت) از عناصر اصلى آشوب‌هاى پس از انتخابات که هم اکنون در بازداشت به سر مى‌برد همچنان بر مواضع نادرست خود پافشارى مى‌کند. فخر السادات محتشمى پور همسر تاج‌زاده نيز که هفته گذشته پس از روز با وى ديدار کرده بود در گفت‌وگو با پارلمان‌نيوز از ايستادگى تاج‌زاده بر مواضع خود عليرغم فشارها و بيخبرى مطلق از فضاى سياسى خبر داده بود.
ادامه مطلب

Thursday, September 03, 2009

تکرار تلخ تاریخ

«... تا دو روز دیگر عمر نخستین مجلس شورای اسلامی که این‌جانب عضو آن بودم و از مزایای این عضویّت، از جمله مصونیّت پارلمانی برخوردار بودم به پایان می‌رسد. از پس‌فردا من نیز مانند بقیّه موکّلینم قابل تعقیب و بازداشت و تأدیب هستم. به همین دلیل نیز با استفاده از فرصتی که رئیس مجلس در اختیار بنده گذاشته‌اند می‌خواهم به اطّلاع برسانم که اگر در روزهای بعد شاهد گردیدید که بنده را بازداشت کردند و بعد با تبلیغات و سر و صدا اعلام نمودند که بنده جهت بعضی توضیحات و روشن نمودن حقایق در تلویزیون ظاهر خواهم شد و در صورتی که دیدید آن شخص حرف‌هایی غیر از سخنان دیروز و امروز می‌زند و مثل طوطی مطالبی را تکرار می‌کند، بدانید و آگاه باشید که آن فرد مهدی بازرگان نیست.»
مهندس مهدی بازرگان در آخرین جلسه‌ی دوره‌ی اوّل مجلس شورای اسلامی

روزنامه جمهوری اسلامی ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۳



ادامه مطلب

Monday, August 31, 2009

شفیعی کدکنی هم از ایران رفت!!!


امروز در یکی از روز نامه ها نوشته بود که این استاد مسلم ادبیات هم تاب این حال و هوا را نداشت و ماندن را به رفتن ترجیح داد
شاید مسافران پنج‌شنبه شب فرودگاه بین‌المللی امام نمي‌دانستند آوازخوان «کوچه باغ‌های نیشابور» برای اینکه دیگر طاقت خیلی چیزها را نداشت مجبور شد اسباب اثاثیه‌اش را جمع کند و به رفتنی تن بدهد که یک عمر از آن گریزان بود.
پنج شنبه شب گذشته دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر و پژوهشگر برجسته، تهران را به مقصد آمریکا ترک کرد تا فصل تازه‌ای را در آغاز دهه هفتم زندگی‌اش پیش بگیرد، اما تردیدی وجود ندارد که صندلی خالی آقای دکتر، سال‌ها در دانشگاه تهران خالی خواهد بود و دانشجویان حسرت روزهایی را خواهند خورد که مثل برق از کنارشان گذشته است. کسی شک ندارد که شفیعی کدکنی برای جامعه فرهنگی ایران ارزشمندتر از تصور خیلی‌ها بود؛ هرچند هیچ عکاس و خبرنگاری در فرودگاه حاضر نبود تا رفتن همیشگی او را به تصویر بکشد و کسی غیر از خانواده‌اش برای بدرقه او نرفته بود. خبر رفتن شفیعی کدکنی به آن سوی آب‌ها زمستان گذشته دهان به دهان چرخید، اما کسی آن را جدی نگرفت. ماجرا از این قرار بود که استاد در یکی از کلاس‌هاي درسش قصد خود برای عزیمت به خارج از کشور را مطرح می‌کند و از دانشجویان مي‌خواهد تا کارهای نیمه تمامی را که به او مربوط مي‌شود، انجام دهند. آن روزها یکی از دانشجویان حاضر در آن کلاس خبر را با خبرنگار یکی از روزنامه‌ها مطرح مي‌کند و نگران اتفاقی است که قرار است شکل بگیرد. رفتن شفیعی کدکنی آن روزها برای اولین بار در یکی از وبلاگ‌ها منتشر شد، ولی کسی جدی‌اش نگرفت. رسانه‌ها از یک طرف اصل خبر را شایعه نویسنده وبلاگ مي‌دانستند از طرفی دیگر نمي‌توانستند به راحتی از کنارش بگذرند. حتی همین اواخر یکی از نشریات تقریبا زرد یک بار دیگر به قول خودش به آن شایعه دامن زد و یادآور شد که خوشبختانه خبر تنها در حد شایعه باقی مانده است. همه چیز همین‌گونه گذشت تا یکی از روزهای هفته گذشته فیض شریفی شاعر و منتقد شیرازی و از دوستان چهره بلند آوازه ادبیات ایران یک بار دیگر خبر رفتن شفیعی کدکنی را برای نویسنده همان وبلاگ تشریح کرد. انگار شفیعی کدکنی با تلفن از دوستانش خداحافظي مي‌کرد. به هرحال آنقدر دست روی دست گذاشتیم و منتظر ماندیم تا بالاخره اتفاقی که نباید افتاد و شفیعی کدکنی به دعوت دانشگاه پریستون ترجیح داد زندگی‌اش را در آمریکا ادامه بدهد و در همان جا به تدریس بپردازد. او اولین استاد برجسته‌ای نیست که رفتن را به ماندن ترجیح داد؛ اما تا این لحظه آخرین نفر از نسل طلایی اساتید ایرانی است که بیشتر از این ماندن را تاب نیاورد. شاید هم از مهم‌ترین استاد دانشگاه‌هاي ایران به شمار بیاید که تاکنون ترک وطن کرده است. پنج‌شنبه گذشته شفیعی کدکنی آخرین لحظات تهران را با دوستان قدیمی‌اش مرتضی کاخی و محمد رضا حکیمی و خانواده‌اش گذراند. انگار دعوت دانشگاه پریستون یکساله است، ولی چون شفیعی گرین کارت دارد قصد کرده سال‌هاي بیشتری را در آمریکا بگذراند. جامعه دانشگاهی ایران یکی از علمی‌ترین چهره‌هایش را از دست داد. برای آنهایی که مثل مرتضی کاخی یک عمر را با شفیعی گذراندند این روزها، به تلخی زیتون‌هاي رودبار مي‌گذرد. حتما تا چند وقت دیگر که دانشگاه‌ها پس از تعطیلات تابستانی کار خود را شروع کنند روزهای تلخ دانشجویان دانشگاه تهران هم آغاز می‌شود که ناگهان با صندلی خالی استادی روبه‌رو خواهند شد که یکسال و اندی پیش بارها روی آن نشسته بود و خداحافظی قیصر را اشک ریخته بود. مهرماه که بیاید تازه روزهای تلخ آغاز می‌شود و خیلی‌ها تنها مي‌ایستند و زمزمه مي‌کنند:


«به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد، به جز این سرا، سرایم
«سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کوير وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه‌ها، به باران، / برسان سلام ما را»



ادامه مطلب

Wednesday, August 26, 2009

شادی کودکان آزادی!


من ندانم با که گویم شرح درد:

قصه‌ی رنگ پریده،خون سرد؟





یک حس عاشقانه مرا رنج می دهد

بی رحم و خودسرانه مرا رنج می دهد

تنها دلیل زندگی ام بی تو گاه گاه

حتی همین بهانه مرارنج می دهد

وقتی نمی شود که عیان از تو شعر گفت

صد بغض شاعرانه مرارنج می دهد

زندان که نه بدون تو حتی عزیز من

دیوارهای خانه مرا رنج می دهد

نام تورا که می شنوم آه می کشم

یاد تو روح و جان مرا رنج می دهد



لینک مستقیم به این مطلب

ادامه مطلب

Sunday, August 23, 2009

فاجعه ای دیگر : ی‌گیری نحوه دفن کشته‌شدگان حوادث اخیر در مجلس

عضو کمیسیون اجتماعی مجلس از درخواستش برای بررسی خبر منتشر شده دفن دسته‌جمعی برخی از کشته‌شدگان حوادث پس از انتخابات از کمیسیون مربوطه از طریق سازمان بهشت زهرا خبر داد.

مجید نصیرپور در گفتگو با پایگاه خبری فراکسیون خط امام(ره)مجلس، در خصوص خبر منتشر شده در سایت نوروز در مورد دفن پیکر ده‌ها نفر از شهروندان تهرانی در تاریخ‌های 21 و 24 تیرماه بدون اسم و مشخصات فردی در قطعه 302 بهشت زهرای تهران، گفت: «صحت و سقم این خبر مشخص نیست، اما باید پیگیری شود».

وی تاکید کرد: «از آنجا که سازمان بهشت زهرا زیر مجموعه کمیسیون اجتماعی است در جلسه این کمیسیون، درخواست بررسی این خبر را مطرح خواهم کرد».

به گفته نصیرپور اگر کمیسیون موافقت کند این موضوع در دستور کار قرار خواهد گرفت.

عضو فراکسیون خط امام(ره) مجلس تصریح کرد: «ابتدا باید کلیات خبر به تائید برسد تا بتوان با تشکیل کمیته‌ای موضوع را بررسی کرد».

نصیرپور تصریح کرد: «در شرایط فعلی جامعه نیازمند آرامش است و من فکر می کنم پیش از انتشار اخبار باید صحت و سقم آن مشخص شود».

وی تاکید کرد: «گاهی برخی اخبار منتشر و تاثیر سیاسی خود را در داخل وکشور می‌گذارد، اما بعدا خبر تکذیب می‌شود».

نصیرپور خاطر نشان کرد: «این خبر را در کمیسیون اجتماعی مطرح و پیگیری خواهد کرد».

در عین حال، عضو کمیته ویژه کمیسیون امنیت ملی برای پیگیری وضعیت بازداشتگاه‌ها و بازداشت‌شدگان پس از انتخابات، اخبار مربوط به دفن دسته‌جمعی برخی کشته‌شدگان در تاریخ 21 و 24 تیرماه را تکذیب کرد.

فرهاد تجری در گفتگو با پایگاه خبری فراکسیون خط امام(ره)مجلس، پارلمان نیوز تاکید کرد: «آنچه که ما در این مدت دیده‌ایم شفافیت در نحوه بازداشت‌ها و برخوردها بوده است».

بر اساس گزارش پایگاه اطلاع رسانی نوروز، پیکر ده‌ها نفر از شهروندان تهرانی در تاریخ های 21 و 24 تیرماه بدون اسم و مشخصات فردی در قطعه 302 بهشت زهرا(س) تهران به خاک سپرده شده است.

ارگان جبهه مشارکت به نقل از یکی از پرسنل بهشت زهرا(س) تهران نوشته است: «در روزهای 21 و 24 تیرماه جنازه‌هایی بدون نام و مشخصات و تحت تدابیر شدید امنیتی، به این قبرستان آورده شده و با صدور اجباری جواز دفن برای آنها در قطعه 302 به خاک سپرده شده است».

اما فرهاد تجری با رد این شایعات گفت: «همه مسایل در بازداشت‌ها شفاف است و ابهامی وجود ندارد».

وی در پاسخ به این سئوال که عنوان شده افراد دفن شده از مفقودی‌های حوادث پس از انتخابات بوده‌اند، گفت: «اصل خبر دروغ است چه برسد به اینکه تعیین کنند کدام افراد دفن و خاکسپاری شده‌اند».

عضو کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس تصریح کرد: «این شایعه‌ها ادامه حلقه‌های ابهام آفرینی و تشتت ذهن مردم در مورد حوادث پس از انتخابات است».

سایت نوروز در ادامه گزارش خود آورده است: «با پیگیرهای خبرنگار نوروز از بهشت زهرای تهران، روز بیست و یکم تیرماه از بین جوازهای دفن صادر شده در آن قبرستان، 28 جواز بدون ذکر نام و نام خانوادگی صادر شده و همگی در قطعه 302 به خاک سپرده شده‌اند. 24 تیرماه نیز 16 جواز دفن با شرایط فوق صادر شده است».

گویا پیگیری ارگان جبهه مشارکت از مسئولین بهشت زهرا در روزهای اخیر بی‌نتیجه بوده است و هیچکدام از آنها حاضر به پاسخگویی در مورد این اجساد نبوده‌اند. با اینحال این سایت نوشته است با همکاری برخی از پرسنل سازمان شماره جواز دفن شهدایی که بدون نام در قطعه 302 به خاک سپرده شده‌اند در اختیار سایت نوروز قرار گرفته است که در صورت لزوم منتشر خواهد شد.

فرهاد تجری در پاسخ به این سئوال پارلمان‌نیوز که بررسی لیست 69 نفره علیرضا بهشتی به کمیسیون امنیت در مورد افراد کشته شده و مفقودی‌های حوادث پس از انتخابات به کجا رسیده است، اظهار داشت: «قرار بود آقای بهشتی و کمیته ویژه آنها مشخصات آن لیست را کامل کنند و در اختیار ما قرار دهند که هنوز این اتفاق نیفتاده است».

وی در پاسخ به این سئوال که آیا کمیته ویژه شما اسامی افراد مفقودی حوادث پس از انتخابات را برای بررسی در اختیار دارد، خاطر نشان کرد: «ما از خانواده‌ها خواسته‌ایم با مراجعه به مجلس اگر مطلبی هست به ما گزارش دهند اما خانواده‌ها نیامده‌اند».


ادامه مطلب

Friday, August 21, 2009

گاوهای معطر!!!


اینک که گاوهای معطر

در راه منقلاب

طرح و تپاله می ریزند

و جغدهای قانونی

با عنکبوت ها

برنامه می نویسند

تا دوستان جنایت را

در حلقه حمایت گیرند

و ایستاده ها نشسته اند

و انزوائی را بوی کاغذ گرفته است

ای دوست بیا

صدائی بلبل هائی را بشنویم

که میگویند

در قدیم می خواندند


یدالله رویایی



ادامه مطلب

Saturday, July 25, 2009

سقوط توپولف یا سقوط وبلاگ نویسان


اتفاق روز 4شنبه و حرف و حدیث های بعد از آن نشان داد که ما فعلا فرهنگ کار گروهی نداریم! اما انگار دستهایی از داخل و خارج می خواهند همین تتمه ی انسجام و دوستی !میان وبلاگ نویسان قزوین از بین برود! در مورد این قضیه باید بگویم هرچند با نیت بعضی ها از این کار مشکل داشتم چون قضدشان از انجام اینکار بیشتر جلب توجه بود تاهمدردی اما من مشکلی با برده شدن اسمم ندارم و نمی خواهم نیامدنم را توجیه کنم، اما بخاظر اختلافاتی که پیش آمده و حرفهای بسیاری که نباید گفته میشد و گفته شد و حرفهای بسیاری که باید گفته میشد اما کسی نگفته میخواهم مطالبی را در این مورد را با شما در میان بگذارم!


1_ برای انجام چنین کاری بهتر بود یک مجوز رسمی برای جلوگیری از بروز مشکل گرفته میشد! حتی اگر آقایان گفتند مجوز نمیخواد! همین مظلب را کتبا نوشته شده و امضاء گردیده با خود داشتید چون در فضای فعلی کشور خیلی به تجمعات (از هر نوع و به هر دلیلی که باشد) حساس شده اند


2_حضور نیروی انتظامی که مسلما با خبر قبلی بوده حاکی از آنست که کسی از روی غرض ورزی یا مرض ورزی اطلاعات غلط و نادرست به این نیرو داده و آنها را تحریک به مواجهه با بچه های وبلاگ نویس کرده

3_ بخاطر همین مقصر اصلی کسی که اطلاعات غلط به نیروی انتظامی داده تا عقده هایش خالی شود!

4_در ضمن قضاوت یک یا چند وبلاگ نویس در مورد بقیه ی بچه ها دلیل بر درستی و اعتبار حرفهای آنها نیست

5_عدم حضور وبلاگ نویسان غایب و متفرق شدن برخی حاضرین در محل نمی تواند نشان بی جربزه گی و یا ترسو بودن آنها باشد. چراکه من بعضی از این دوستان غائب و به اصطلاح ترسو! را میشناسم و دیده ام که در موقع خودش حرکاتی انجام داده اند که همهء آن نمره ی بیست گرفته ها همچین جسارتی را ندارند!

6-باقی ماندن افراد افرادی که متفرق نشدند دلیل شجاعت آنها نیست! یحتمل برخی از آنها یا چیزی برایشان مهم نبود، ویا جو گیر شده اند و یا احساسی تضمیم گرفتند! و یا غرق در توهم ِ شجاعت بودند!

7_ شجاعت افراد اگر نسنجیده و احساسی بروز نماید تبدیل به حماقت می شود نه شجاعت!

8-متفرق شدن و یا حتی غیبت وبلاگ نویسان چیزی نیست که کسی بتواند براحتی در مورد آن قضاوت کند یا آن را تقبیح نماید! چون بعضی از این وبلاگ نویس ها شغل دولتی دارند و ممکن بود با این شجاعت (حماقت) از کار بیکار شوند! بعضی ها هم دانشجو بودند و ممکن بود ستاره دار، محروم از تحصیل و یا حتی اخراج شوند! که با اینکار آینده ی این بچه ها خراب می شد! و تمام این دوستانی که آقای خدابخش اسمشان را برده خانواده ای دارند که به آن خانواده متعهد هستند و نمی خواهند موجبات نگرانی و دردسر خانواده شان بشوند! گذشته از این بعضی از این افراد مسئولیت یک خانواده را بعهده دارند

9_ وقتی آقای خدابخش چنین مطلب تحریک آمیز و تاسف آوری را نوشته، مخاظبانش حق دارند از دست وی شاکی شوند! و تعجبی از این نبود که بعضی بخواهند جواب های را با هوی بدهند! اما از برخی از این دوستان که دستی هم در «ادب و هنر» دارند واقعا بعید بود جواب اهانت را با تهدید و فحش و بد و بیراه بدهند!

10_ در نهایت از آقای خدابخش میپرسم: آقای خدابخش ِ عزیز! مگر شما قاضی القضات وبلاگستان هستید که برای خودتان حکم صادر کرده و متهم میکنید!؟ میشود ما ( این به اصطلاح ترسو ها) بدانیم شما به چه حقی در مورد ما قضاوت کرده ایم و ما را ترسو میدانید مگر شما از باظن و ضمیر دیگران آگاهید؟ اگر کینه ای به دل داشتید و یا می خواستید آبرویشان را ببرید یا چیزی را تلافی کنید! و یا جوگیر و احساساتی شده بودید حرفهایتان ارزش توجه کردن و ناراحت شدن ندارد! اما اگر عمدا قضاوت کرده اید میشود بگوئید چه کسی به شما این حق و اجازه را داده که در مورد بجه ها قضاوت کنید آنهم با این اتهامات سظحی دلایل سظحی و کودکانه ای؟
و دست آخر باز هم تکرار می کنم که من شخصا بانوشته شدن اسمم در وبلاگ آقای خدابخش (بعنوان ترسو یا غایب) مشکلی ندارم! چون میدانم که نویسنده ی این مظلاب جوگیر شده و بخاظر تهییج و احساساتی شدن چنین حرفهای کودکانه ای را زده! (یعنی به حرف گربه سیاه بارون نمیاد!) اما از آقای خدابخش که در این چند سال برای انسجام وبلاگ نویسان این شهر زحمت کشیده میخواهم برای رفع سوء ِ این سوء ِ تفاهم ها و دلخوری ها اسم بچه ها را بردارند (حتی به جز اسم خود من!) و حرفهایشان را پس بگیرند! خدائیش این حرفها و بروز این اختلافات در شان این دوستان نیست و اگر دیگران این قضیه را بفهمند به ما می خندند! بخاظر همین از دیگران هم می خواهم که آقای خدابخش را بخاطر حرفهای نسنجیده و کودکانه اش ببخشند! کسی را متهم نکنند! اینجوری خودتان باعث آبرو ریزی خودتان و تخریب خودتان میشوید! ضادقانه بگویم من بعضی از این بچه ها اصلا انتظار نداشتم که به دوستان،خود تا این حد حد بد و بیراه بگویند و چه رسد به اینکه یکدیگر را تهدید هم بکنند!
این رفتار در شان بچه ها نیست و بیشتر باعث تخریب و تمسخر آنها میشود و باعث میشود دیگران ما را تحقیر کنند و یا به این رفتار های ما بخندند!
عاقلانه ترین کار اینست که بچه ها به جای اینکه همدیگر را متهم کنند و یا همدیگر را تهدید کنند یا به هم اهانت کنند کسی که به نیروی انتظامی اظلاعات «غلظ» داده و آنها را (در این فضای امنیتی – سیاسی) تحریک کرده، پیدا کنند و او را متهم محکوم و مطرود نمایند!
و در نهایت هم به همهء بچه ها پیشنهاد میکنم همه میخواهم که همدیگر را ببخشید و از خبط و خطای دوستانتان بگذرید این ماجرا را به تاریخ بسپرید!
ببخشید!

ادامه مطلب

Wednesday, July 22, 2009

همدردی باقربانیان یا.......


ایده ی برگزای مراسم یادبود برای قربانیان سقوط هواپیما فکر خوبی ست. من هم قصد شرکت در این مراسم را دارم فقط میخواستم بگویم اینکه بعضی ها میخواهند با انجام اینکار چیزی یا کسی را مطرح کنند کمی غیر انسانی و غیر منصفانه است.
مطمئنا اگر خانواده های قربانیان این حادثه متوجه شوند غرض ما ابراز همدردی با ایشان بوده است قطعا تسلی خاظر خوبی برای آنها خواهد بود. و بنظر من این از همه چیز مهمتر است. وگرنه اگر نیت تنها مطرح کردن و مطرح شدن باشد چندان کار پسندیده ای نیست

ببخشید

ادامه مطلب

Sunday, May 10, 2009

سالگرد وفات نادر ابراهیمی


اینروزها و در این هیاهو ها همه فراموش کردند که امروز سالگرد وفات نادر ابراهیمی بود
مردی که عاشقانه به وطن خود عشق می ورزید

ترانه ی «ایران» را که محمد نوری خوانده و اتفاقا اینروز ها زیاد شنیده میشود، سروده همین مرد بزرگ بود

روحش شاد و یادش گرامی باد


سفر به خاطر وطن

ترانه ی « سفر به خاطر وطن »

ترانه و طرح آهنگ : نادر ابراهیمی

تنظیم كننده برای اركستر و رهبر گروه نوازندگان : فریدون شهبازیان

خواننده : محمد نوری

(این ترانه بوسیله گروه خوانندگان خردسال و نوجوان رادیو نیز خوانده شده.)

ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها كرده ایم، چه سفرها كرده ایم

ما برای بوسیدن خاك سر قله ها چه خطرها كرده ایم، چه خطرها كرده ایم

ما برای آنكه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم

خون دلها خورده ایم

ما برای آنكه ایران خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم

رنج دوران برده ایم

ما برای بوئیدن بوی گل نسترن چه سفرها كرده ایم، چه سفرها كرده ایم

ما برای نوشیدن شورابه های كویر چه خطرها كرده ایم، چه خطرها كرده ایم

ما برای خواندن این قصه عشق به خاك خون دلها خورده ایم

خون دلها خورده ایم

ما برای جاودانه ماندن این عشق پاك رنج دوران برده ایم

رنج دوران برده ایم


ادامه مطلب

Thursday, April 30, 2009

نسل ما و انتخابات!

سعی من بر آن بود که در شرایط فعلی حرفی از سیاست نزنم! دلیلش را هم اکثرا میدانید! اما.....

این روزها هرچقدر که سعی کردم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و به خودم یاد اوری کردم که این مملکت برای من هم هست و من هم عضوی از این مملکت هستم ازینروست که چیزهایی را میخواهم بگویم که ممکن از به مزاج برخی از عزیزان ِ هموطن خوش نیاید اما ..... لطفا مرا معذور بدارید! آنچه هست را نباید کتمان کرد!

کمتر از دوماه به انتخابات ریاست جمهوری نمانده و اکثر رسانه های ایران زیر نفوذ این مهم هستند و متاثر از آن کاغذ و صفحه سیاه میکنند و اذهان را تاریک و یا روشن! اما.... متاسفانه اگر بخواهیم خودفریبی های رسانه ی ملی را کنار بگذاریم! باید بگوییم بخش اعظمی از مردمی که کاندیداها روی آرای شان حساب کرده اند رویکردی انفعالی نسبت به انتخابات (و کلّا سیاست) دارند و حتی خیلی هاشان اصلا نمیدانند انتخابات کی برگزار میشود و چه کسانی کاندید می شوند!

این درحالی ست که متولیان و مسئولان امر که در ستادهای انتخاباتی هستند تا بحال برنامه ی مشخصی برای انتخابات نداشته اند (البته منظورم من جناح حاکم نیست!) در شهری که ما زندگی میکنیم اکثریت قریب به اتفاق مردم و تقریبا 70 – 80 درصدشان دیدگاه و شناخت روشنی نسبت به برنامه ها و رویکردهای کاندیدا ها ندارند و خیلی ها (خاصه جوانان) برخی از کاندیداها را اصلا نمی شناسند! البته این را میدانم که در نبرد نابرابرمیان دوجناح اصلاح طلبان (یا مدعیان اصلاحات) از امکانات اقتصادی، سیاسی و رسانه ای ِ کمتری برخوردارند و همین کار را سخت تر میکند! شاید اگر پایگاه مردمی اصلاح طلبان وجود نمیداشت تجربه ی این جنگ به تحمل هزینه های ناشی از آن نمی ارزید!

اما آنچه که در میان به مشکلات دامن می زند بی برنامه گی و ناپخته گی نمایندگان کاندیداها در استان است که اگر بخواهیم با صراحت راجع به آنها صحبت کنیم باید بگوییم که متاسفانه این ستادها (حد اقل در قزوین) تا کنون نتوانسته اند با مردم ارتباط برقرار کنند و اگر تعاملی هم داشته اند مقطعی و موردی بوده و گفتگویی ایستا و فاقد پوویایی را موجب شده است!

صرف راه اندازی یک وبلاگ که بصورت نامنظم، ناشیانه و غیرحرفه ای و بدون رعایت مصالح به روز می شود را نمی توان کار رسانه ای ثمر بخش دانست. گذشته ازاین رفتار های نسنجیده و بدور از شئون برخی از حامیان کاندیداها در تخریب رقبا و یا حتی برخورد های نامناسب و زننده با مردم، نتیجه ی عکس داشته و تنور انتخابات را سردتر از این میکند!

یادمان نرود که فی الحال ما در مملکتی زندگی میکنیم که تساهل و تسامح در حال انقراض است! و بی برنامه گی، قشری گری، غیبت، تخریب و خشونت و بی عدالتی دارد تبدیل به رسومی پایدار میشود! یادمان نرود که مملکت ما دارد به جانب غیر تخصصی شدن پیش می رود و به دلیل برخی سیاست های نادرست و بعضا تاسف آور گسست بین نسل ها در حال افزایش است، و جوانان سیاست گریز تر می شوند! هرچند که در ایران امروز، احزاب که آینه ی تمام نمای جامعه ی ما هستند تنها در ایام انتخابات تشکیل می شوند و بعد از آن تقریبا از بین می رود و تنها یک اسم از آن باقی می ماند!

اینکه سخنگوی حزبی که مادر احزاب اصلاح طلب است در مصاحبه ی خود میگوید:" که شاخه و ستادهای استانی ما از هرکاندیدایی که صلاح دانستند حمایت کنند یعنی چه؟؟؟؟؟ آیا اسم این بی برنامه گی نیست! جالب این است که مردان نامی این حزب خود یکی از ناقدان دولت نهم به خاطر بی برنامه گی دولت احمدی نژاد هستند!

من سیاست های دولت فعلی را به هیچ وجه را تائید نمی کنم اما از کسانی که در جناح مخالف، دولت نهم را متهم به بی برنامه گی می کنند خواهش می کنم یک نگاه به گذشته ی حزبشان بی اندازند و ببینن که چه راهی را در پیش گرفته اند! لا اقل شما که ناقد بی برنامه ها هستید، برنامه ریزی داشته باشید!

اگر یکنفر به قشر جامعه نگاه بیندازد متوجه نمی شود که مردم این شهر خاک خورده باید کمتر از دوماه دیگر باید به «کسی» رای بدهند! از آقایان خواهش میکنم وضعیت ایران امروز را با وضعیت 3-4 ماه قبل امریکا مقایسه کنید؟ هر ابلهی می فهمد که نتیجه ی این قیاس مع الفاق چیزی جز «آه» و «افسوس» نیست!

من از آقایان ، خانوم ها و بقیه ی کسانی که به عنوان رجل سیاسی شناخته می شوند خواهش میکنم، دست از این رخوت و غفلت ِ سیاسی بردارند و به جای زدن زیرآب ِ همدیگر فکری به حال آراء ِ سرگردان و روشن و خاموش و خاکستری ِ این شهر ذاتا بی روح بکنند! و اگر فکری دارند زودتر عملی بکنند، چراکه بنده به عنوان یکی از اعضای نسل سوم به این بزرگواران می گویم، اعضای نسل ما (که می توانند مسیر انتخابات را تعیین کنند!) آگاهی چندانی از آنچه در این شهر میگذر ندارند و خیلی هاشان هم دوست ندارند آگاه شوند!

ببخشبد اگر کسی را ناراحت کردم ولی.... حقیقت را اگر نگویی، خیانت کرده ای و اگر کتمان کنی حماقت!

چون.....

نسل ما روز به روز نسبت به سرزمین خود بی تفاوت تر می شود

نسل ما روز به روز از سیاست متنفر تر می شود!

نسل ما روز به روز مذهب ستیز تر می شود!

نسل ما روز به روز بی بند و بار تر می شود!

نسل ما روز به روز بی برنامه تر می شود!

نسل ما روز به روز بی هویت تر می شود!

نسل روز به روز عاصی تر می شود!

نسل ما روز به روز معتاد تر می شود!

نسل ما روز به روز بی کار تر می شود!

نسل ما روز به روز خسته تر می شود!

نسل ما روز به روز بی عار تر می شود!

نسل ما روز به روز تنها تر می شود!

نسل ما روز به روز با کشورش غریبه تر می شود!

نسل ما روز به روز از شما نا امید تر می شود!

نسل ما.......

نسل........

نسل ما روز به روز نابود تر می شود!!!

لینک مستقیم به این مطلب

ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده