Thursday, August 07, 2008

نیچه ازنگاه کارل گوستاو یونگ

چندی پیشکتابی به دستم رسید زیر عنوان «سمینار یونگ دربارهء نیچه» که نشر کاروان آن را برای اولین بار با ترجمه سپیده حبیب منتشر ساخته است.
مطالب این کتاب حاوی مجموعه پژوهش های گروهی با سرپرستی یونگ در باب نیچه و اثر معروف او (که آن زمان به شهرت فعلی نرسیده بود) یعنی چنین گفت زرتشت است که در قالب سلسله سمینار هایی در مرکز روانکاوی زوریخ ارائه گردیده.
کارل گوستاو یونگ 1875 - 1961یکی از روانکاوان برجسته ی قرن بیستم است که بسیاری او را نقطه مقابل فروید میدانند که این مسئله در رویکرد یونگ به ضمیر ناخودآگاه و تاثر مذهب بر روان انسان ریشه دارد. یونگ کسی بود که در ابتدای راه جوانی علاقه وافری به فلسفه یافت و این تعلق خاطر وی را تا پایان عمر رها نساخت، لیکن اقتضائات مادی و اجتماعی او را وادار ساخته بود تا به سراغ علم روانشناسی برود و تبدیل به یکی از قطب های بزرگ و تاثیر گذار این علم در مغاک پرتنش قرن بیستم گردد.لیکن بعدها او خود بیان کرده که در دنیا فقط از یک علم تنفر دارد و آن علم روانشناسی ست.
تئوری های یونگ به لحاظ جذبه ای که تفلسف برای او داشت در راستای مسیر تلاقی روانکاوی و فلسفه بود.و کار وی در باب پنداره های نیچه (که به حق یکی از با ارزش ترین پروژه های تحقیقاتی او به شمار می رود؛ نیز خود گواهیست بر صدق این مدعا. هرچند که وی این کاوش را در دوران ثبات و پختگی آغاز کرده بود و مسلما این مسئله علاقه ی یونگ به فلسفه را رنگ و بوئی نوستالژیک هم بخشیده بود.
یونگ که سالهای جوانی اش را بر اثر مجالی که بدست آورده بود به تلمذ اندیشه های نیچه پرداخته بود در این کتاب می بینیم که بر این گمان پافشاری می کند که نیچه نابغه ای خوشفکر ولی درونگرا و دارای ضعف هایی ازبعد احساسی ست و همین احساسات ِ ناخرسند نیچه بوده که باعث رهنمونی نیچه به سمت جنون شده است. یونگ که دانشمندی معتقد به وجود خدا بود گمانه ای جالب در باب وجود قوهء خلاقه در انسان داشت و آن این بوده که خلاقیت به سان هدیه ای ملکوتی ست که بهای آن بس گزاف و است و نه هرکسی توان پرداختش را داراست و نه ظرفیت داشتنش را!
یونگ این مسئله را من جملهء اهم شاخصه های روان پریش گونه نیچه دانسته است.
نیچه به دلیل هوش و استعداد شگرف خود قابلیت ارتقا ی خوبی در محافل آکادمیک از یک سو و اسغراق بیشتر در اقیانوس فلسفه را داشت، لیکن وجود مقوله های مانعه الجمع در زیست درونی و بیرونی او سبب ایجاد بن مایه های تنش های او شد. اما جرقه زایش چنین منشی در مشی نیچه ریشه در اثر پذیری او از شوپنهاور (فیلسوفی که به یاس و بدبینی شهره است) داشته و بی شک «زایش غمگنانه از ذهن موسیقا» از علائم این برتافگی نیچه از شوپنهاور است.(1) بینشی مبتنی بر اعتقاد به حکمیت مداری بیرحم بر تقدیر انسان که بشر را مبتلا به خود ساخته، در ساحت اندیشه شوپنهاور، که نیچه سخت از آن تاثیر پذیرفته ؛ باعث گردیده بود که اربابان معرفت رویکرد مایوسانه و بدبینانهء او به هستی انسان را مروج نا امیدی در ذهن و زبان انسان ها بدانند. لیکن این گمانه ی نامیمون ِ شوپنهاور کار خود را کرد و در اندیشه گاه نیچه بدل به یکی از ستون های اصلی گردید.هرچند نیچه بعد ها این گمانه را نقد و اصلاح کرد اما این چالش گری نه تنها این رویکرد را مرتفع نساخت بلکه مایوسانه تر و تاسف بارتر نمایاند! چه اینکه نیچه محور آن مدار بیرحم را خواستی مبتنی بر قدرت دانست.
یکی دیگر از آلام نیچه عدم ادراک وی در بین اغیار بود. او که نه فرزند زمانه خود که بسیار جلوتر از زمانه خود بود، و همین موضوع باعث شده بود که بسیاری او را غیر منصفانه زیر تیغ تیز نقدشان سلّاخی کنند. هرچند که خود وی بر اعتقاد بود که من جملهء انسانهائیست که بعد از مرگ به دنیا میآید. وی براین گمان بود که سنجش افعال او آنهم با معیارهایی که از نظرش نامعقول بود کاری ناصحیح است و برآن بود که او را در قالب خواص و ویژگیهای ذهنی اش توصیف کنند، نه اینکه با قضاوت و سنجش گرایشات وی آنهم براساس معیار هایی که نیچه آنها را قبول نداشت، او را محکوم کنند.همین موضوع باعث شده بود نیچه به جایی برسد که موجه نبودن را بهتر از بدفهمی های قضات گونه بداند.
دردناک تر اینکه این برداشت های مشتبه ختی بعد از فوت نیچه هم ادامه یافت و بعدها رنگ و بوی ناسیونالیستی و نژاد پرستانه آنهم در راستای توجیه و تبلیغ فلسفی نازی گرایی؛ گرفت.
بنابراین در پایان و برای جمع بندی نوشتار باید شاخصه هائی که نیچه را از دید انسان های به ظاهر سالم، بدل به انسانی روان پریش و مجنون ساخته بود مرور کنیم:
1 - شهود گرائی ( در تاثر صناعت و مدرنیته موسع بر زیست انسان)
2- وجود و لاینحل ماندن ِ حقایق مانعت الجمع در زیست رئال و ایدئال وی (در حضور خصائص خوب و عجر و یا گریز انسان در دستیابی به آنها)
3- درون گرائی
4- تاثر گمانه زنی های شوپنهاور و واگنر در رویکرد فلسفی او
5- ضعف و سستی در معتقدات احساسی ( تعلق خاطری که در پیرانه سری هم هوای عشق جوانی را به سرش اندخت)
و 6-0در نهایت عدم ادراک وی توسط جامعه و دیگران
به یقین ردیف کردن این وجوه مشخصه ممکن است به مذاق خیلی ها خوش نیاید لیکن تجمیع و ارائه آنها در شناخت بهتر ما از این نابغه قرن نوزدهم مفید خواهد بود.
با نگاهی ساده به این شاخصه ها این سوال به ذهن متبادر شود که چنین خصائصی ( بصورت تمام یا بخشی از آن ها) ممکن است در وجود هر انسانی نهفته باشد، چه اینکه در عصر بربریت ناخودآگاه ما بر کیفیت و کمیت آنها هم افزوده شده است؛ پس چرا کسی به جز نیچه به سرنوشت نیچه دُچار نشد؟
ادامه مطلب

Tuesday, August 05, 2008

پنجاهمین سالمرگ قمرالملوک وزیری



چهاردهم مرداد ماه سالروزوفات قمرالملوک وزیری خواننده ء فقید موسیقی کلاسیک ایرانی ست. وی که در سال 1284 در شهر قزوین به دنیا آمد، بر خلاف بسیاری دیگر از هنرمندان هم عصر خود از لحاظ شرایط زیستی و خوانوادگی موقعیت مناسبی برای گرایش به موسیقی نداشت، اما علاقه وافر وی به موسیقی و علی خصوص آواز ایرانی مانع از دلسردی و در این راه شد و باعث گردید که او به هر نحوی که شده به ادامه ی کار خود بپردازد.
نکته ای که نباید از آن غافل شد اینست که این هنرمند در دورانی می زیسته که زن ها از نظر اجتماعی و فرهنگی بسیار محدود و دست و باسته بودند و حتی اجازه ی رخ نمایاندن هم نداشتند، چه رسد به آواز! لیکن اقبال ِ خوش قمرالملوک در آن بود که در ابتدای جوانی با یکی از استاتید بنام عصر خود (استاد مرتضی نی داوود) در یکی از محافلی که بی سروصدا و بی حاشیه (قابل توجه امروزی ها!!!) برگزار می شد آشنا گردید و از آن به بعد با اجرای برنامه و ضبط صفحه های متعددی به شهرت مسال زدنی دست یافت. و این یکی دیگر از خوش خوئی های اقبال وی است که در آن زمان تازه فناوری ضبط صفحه های گرامافون به ایران وارد شده بود و امکان عرضه ی آنها در بین مردم وجود داشت. از سوی دیگر با تاسیس را دیو در ایران وی توانست آثار خود را با اساتید آوانگارد موسیقی ایرانی به طور زنده اجرا نماید.
اما آنچیزی که ،فارغ از پتانسیل های هنری و موسیقائی وی؛ به نظر شخص من در مورد وی جالب توجه بوده بینش روشن وی در باب مسائل مملکتی ِ عصر خود بود، که باعث امتناع وی از درخواست وزیران و صاحب منصبان عصر رضاخان برای برقراری مراوده با ایشان گردیده است. لازم به ذکر است که ارتباطاتی که وی با امثال ایرج میرزا و میرزاده ی عشقی داشته در تحقق این موضوع بی تاثیر نبوده است.
اما پایان زندگی هنری و مادی ِ قمر غایت تلخیست که ممکن است در کمین هر هنرمند چهره شده و محبوبی نشسته باشد. وی روزگاری برسریر ستایش و تکریم عوام و خواص دوران خود تکیه داده بود، در هفت سال آخر عمر به دلیل سکته ای که قدرت حنجره ی اورا از وی ستانده بود در فقر و تنهای با زندگی بیرحمی که برایش بوجود آمده بود دست و پنجه نرم می کرد، و تاسف بار تر آنکه وی در اواخر عمر خود برای تامین مخارج و هزینه های خود مجبور به مطرب پیشه گی در کافه ها گردیده بود! حتی پس از مرگش که در سال 1338 به وقوع پیوست جنازهء وی نیز در خلوتی کامل و بدون حضور بسیاری از هنرمندان و علاقه مندان وی تشییع شد.
او در برهه ای زندگی میکرد که آلات و ادوات مدرن به همراه فرهنگی غرب مآبانه در میان عوام نیز رسوخ کرده بود و الزام تغییر در افعال و بینش های فرهنگی و هنری کاملا محسوس بود ازاینرو به اعتقاد نگارنده زندگی امثال چنین هنرمندانی (هرچند که در آن عصر به غیر از او امثال نیما و صبا و....) که هنرشان به نوعی سنت شکنی و بدعت گذاری در عرصه بود می بایست بیش از این مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد و تودیع ِ آن در بین نسل جوان سهل الوصل تر گردد. چه اینکه اینان پیش قراولان عرصه ی هنر در عصر مدرن بوده اند و باید منصفانه اعتراف کرد که بسیار منطقی تر و اصولی تر از هنرمندان ِ عصر ما با ارمغان فرنگستان مواجه شده اند و از آن بهره جسته اند.
در این باره :
لینک مستقیم به این مطلب: پنجاهمین سالمرگ قمرالملوک وزیری
ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده