Monday, January 07, 2008

مقدمه ای بر تبیین پدیدار شناسی - Phenomenology

مقدمه:
همانگونه که پیشتر به شرح و تبیین سوبژه و اَبژه در فلسفه ی مدرنیسم پرداخته شد. نوشتار حاضر در ادامهء همین مبحث سوبژه و اَبژه را از منظر پدیدار شناسانه (1) مورد بازبینی قرار میدهد.
واژه فنومن (2) به معنای پدیده، و پدیدار به معنای نمود بیرونی ماوقعی ست که انسان قادر به درک موجودیت و شناخت آنها می باشد. و موضوع اصلی پدیدار شناسی (3) عبارتست از تشریح و تبسیط همین مفهوم.
پدیدارشناسی بر خلاف گمان اولیه در بسیاری از حوزه های علمی و فلسفی؛ نظیر اگزیستانسیالیسم، کنستروکتیویسم، هرمنوتیک، تئوری سیستمها و بسیاری از نحله های فلسفی تاثیر گذارده است. از منظر تاریخی هم می توان تمام دریافت های فلسفی را در راستای تلاش برای فهم اَبژه ؛در غالب پدیدار، و سوبژه ؛ در غالب آگاهی، دانست. به نحوی که بخش اعظمی از آثار عظیم و ماندگار تاریخ فلسفی حول محور همین موضوع و مشتقات ِ آن میباشد. فلذا این نوشتار تلاشی است در جهت ارائه شرح و تبیین ِ مختصری از آثار فیلسوفان ِ تاثیر گذار در این گرته، تا علاقه مندان به فهم و درک عمیق تر به منابع ِ اصلی این فلاسفه رجوع نمایند.

پدیدار در فلسفهء افلاطون :
مفهوم پدیده در فلسفهء افلاطون درست در نقطه مقابل مفهوم ایده (4) به کار رفته است. پدیده در فلسفهء افلاطونی عبارتست از نمود مشخص و بیرونی ِ آن چیزی که محدود و متبوع ِ شرایط ِ زمانی و مکانی ِ خود میباشد. لیکن ایده ضمن ِ برخورداری از ثبات و جاودانگی، در خارج از حصار محدود کننده زمان و مکان وجود داشته و تنها به وسیله اندیشه میتوان به فهم و درک آن نائل آمد. فی المثل یک روباره، میتواند بزرگ، کوچک، چاق و یا لاغر باشد، لیکن ایدهء روباه به صورتی ثابت، و جامع بوده و در برگیرندهء تمام آنهاست.

بنیان های شکل گیری معانی پدیدار شناسانه هستی:
برداشت ِ متعارف ِ ما از جهان ِ هستی دربرگیرندهء مجموعه ای از اشیاء و چیزهاست که به نحوی جداگانه و مستقل خارج از آگاهی ِ ما وجود دارند. و بودن یا نبودن ما تاثیری در وجود یا عدم آنها نداشته و ندارد. همانگونه که پیشتر گفته شد دکارت با طرح ِ شک ِ معروف ِ خویش و نیز ارائه کردن ِ دوآلیسم سوبژه – اَبژه به عنوان ِ بنیادی ترین و اصیل ترین مواریث ِ فلسفی ِ خود، جهان ِ هستی را نیازمند ِ اثبات کرد، و بدین طریق تمام ِ فلاسفه ء عصر ِ مدرنیسم را متاثر از این نظریهء خود ساخت. و بعد از وی هم بسیاری از فیلسوفان تلاش خود را مصروف اثبات ِ وجود ِ هستی و پاسخ به این سوال کردند :که آیا جهان در خارج و نفس الامر وجود دارد؟ و اگر هست آیا برای ما قابل ِ دسترسی و شناسائی می باشد یا نه؟
بعد از دکات فیلسوفان ِ تجربه گرا(5) نظیر بارکلی اعتقاد به وجود نفس الامر را منتفی دانسته و با باور داشتن اینکه پدیدار ها و ادراکات ِ ما دارای تساوی هستند. تمام ِ دانش ِ بشر را دانش پدیدار ها دانستند.

برداشت ِ کانت از پدیدار و نفس الامر :
کانت در اثر ِ عظیم ِ خود "نقد ِ عقل ِ محض" (6) ضمن تلاش برای پی ریزی ِ بنیادی علمی برای مابعدالطبیعه، به تبیین ماهیت ِ معرفت ِ بشری دست یازید. به همین منظور وی به بررسی نوعی از شناخت زیر عنوان ِ شناخت ِ تالیفی ؛ که در آن موضوع و محمول از دو وادی ِ جداگانه تالیف میشوند، در صورت ِ ماتقدم(7) پرداخت. وی در این مسیر زمان و مکان را به عنوان ِ صُوَر ِ محض ِ پدیدار ها معرفی کرد و با تالیف ِ بنیادین ِ خویش در حوزهء شهود(درک و دریافت های حسی) و فاهمه(مرجع بازشناسی،یا مقولات) در فلسفهء استعلایی(8) خویش ؛ که آن را اس و اساس ِ ماهیت ِ بشری میدانست، دسترسی به جهان ِ بیرونی را از آن جهت که فی نفسه باشد، امری محال دانست.
وی ضمن قائل شدن به مفهوم ِ "محدودیت" در تبیین ِ ماهیت ِ معرفت ِ بشری، انسان را بواسطهء انسان بودنش قادر به خلق ِ متعلّق ِ معرفت (اُبژه) – ِ خویش ندانسته و "پذیرندگی" را بعنوان ِ اصلی ترین خصیصهء شهود معرفی کرده است. لازم به ذکر است که نفس الامر در فلسفهء استعلایی کانت، به عنوان ِ متعلق ِ معرفت مطلق الهی وجود نداشته، بلکه این معرفت ِ الهی ست که منجر به خلق و موجودیّت یافتن ِ متعلّق میشود.
به بیان ِ دیگر تقابل و بررسی ِ پدیدار و نفس الامر در فلسفهء کانت مبتنی بر قیاس ِ معرفت ِ محدود ِ بشری با معرفت مطلق الوهی ست. و در غیراینصورت وجود نفس الامر امری فاقد ِ معنا میباشد.

حذف ِ نفس الامر در فلسفهء فیشته :
فیشته فیلسوف ِ هموطن ِ کانت پس از وی تلاش کرد تا گسست ِ ایجاد شده میان ِ پدیدار و نفس الامر را از میان بردارد. هرچند که کانت در نقد قوهء حکم برآن شد تا بین این دو ارتباطی را ایجاد کند، لیکن از تلاش ِ وی در این راستا استقبالی نشد. فیشته در فلسفهء خودش جهان ِ پدیداری را ؛ که میتواند به عنوان ِ اُبژه ای برای سوبژه باشد، تنها جهان ِ موجود و مستقل از اراده و اندیشهء آدمی دانست. وی با زائد خواندن ِ نفس الامر در فلسفهء استعلایی کانت آن را ؛ زیر ِ عنوان ِ"ِعنصری فرضیاحساسی یا علت مادّی" منتهی به تناقض دانست، چراکه در فلسفهء استعلایی کانت مفهوم علّت را نمیتوان به عنوان ِ داده های حسی برای بازشناسی در فاهمه بکار برد، و این در حالیست که نفس الامر هم فاقد جنبهء اُبژکتیو بوده و به عنوان ِ دادهء حسی محسوب نمی شود.از این گذشته اگر کانت به تئوری ِ خود در رابطه با نفس الامر گردن نهد، در نوعی دُگمیّت؛ که خود در صدد ِ رفع آن بود، گرفتار می شود. لذا فیشته با حذف نفس الامر در چنین فحوایی انسان را در میان ِ جهانی از پدیدار ها می داند، که به انحاء و انواع ِ مختلف بر وی تاثیر می نهد. وی در این حالت قائل به یک «من» - ِ استعلایی ؛ فراتر از اصول ِ متعارف ِ سوبژه-اُبژه، است.نکته ای که باید در اینجا در نظر گرفت اینست که هستی ِ این «من» نه در مقام ِ هستند گی ِ انسان است، بلکه این «من» هستی را ؛ به عنوان ِ مجموعه ای در برگیرندهء کلّیه پدیدار ها، نه همچون ِ انسان محدود؛ که قادر به خلق متعلق ِ شناسایی خود نیست، بلکه بدون واسطه بنیان می نهد. آنگونه که خود فیشته می گوید :
«این من.... آن زندگانی ِ یگانه ای ست که اشیاءِ جهان مادّی را شهود می کند»(9)

و تحقق نفس الامر در فلسفهء هگل و دیلتای :
هگل نیز همچون فیشته ، وجود ِ نفس الامر را انکار کرده و وجود ِ آن را مستلزم تناقض میداند. و غیر قابل شناخت بودن ِ نفس الامر را تنها معرفتی میداند که نسبت به آن وجود دارد.همچنین در فلسفهء هگل، اگر بخواهیم به وجود ِ نفس الامر ؛ به عنوان ِ اُبژه ای خارج از سوبژهء انسان، باور داشته باشیم، می بایست ماده و صورت را منفک از یکدیگر بدانیم و این امری ست غیر ممکن.به بیان ِ دیگر سوبژه و اُبژه را در عالم ِ ذهنیّت میتوان جدا از هم دانست و در عالم ِ عینیّت وقوع ِ چنین رخدادی امکان پذیر نیست. در چنین حالتی ست که هگل سوبژه را به عنوان ِ علت ِ جهان فرض می کند. و این یعنی یکی دانستن ِ پدیدار و نفس الامر.
هگل این ترسیم ِ خود از جهان ِ پدیداری را در قلمرو ِ تاریخ و فرهنگ نیز وارد ساخت، و دیلتای نیز چون او با اشتغال به «نقّادی عقل تاریخی»، عالم پدیداری را که در فلسفهء هگلی ، قلمرو تحقّق نفس الامر است، با «زیستن» و «زمان» در آمیخت.وی زمان را به عنوان ِ ظرف ِ تاریخی ِ ما و زیستن را به عنوان ِ تجربه های شخصی ِ زنده ما در این ظرف تاریخی و تعیینات ِ روح انسانی قلمداد کرد. دیلتای برداشت ِ کمّی گرایانه از جهان ؛ که به تلقّی ِ گالیله ای – دکارتی شهرت یافته است، را عاملی در جهت ایجاد گسست و شکاف بر پیکرهء علم می دانسته و به همین علت کوشید تا علوم ِ طبیعی و علوم ِ انسانی را از یکدیگر متمایز سازد. از این گذشته وی برداشت ِ انسان از هستی را ؛ نه از مجموعه انطباعات ِ دریافتی از محیط ِ اُبژکتیو (یا فیزیکی) بل، براساس ِ تجربه های پدیداری ِ آدمی از محیط ِ اُبژکتیو ِ خود می داند که ، انسان آنها را (آن تجربه ها را) بر اساس ِ نِسَب ِ میان زمان، مکان و مادّه در خود بر می تابد، و این همان تجربه های ِ پدیدار گشته ایست که در بستری تاریخی – فرهنگی یعنی در «بطن زیستن» وقوع می یابد.

از آنجا که این محیط ِ مجازی یارای ِ ارائهء مطالب ِ طویل را ندارد، در قسمت ِ سوم (و آخرین قسمت) از مباحث مربوط به پدیدارشناسی، این مقوله را در اندیشه های دو فیلسوف ِ معاصر (هوسرل و هایدگر) مورد باز بینی قرار خواهیم داد.
باشد که مطالب فوق سر فصلی گردد برای رجوع ِ علاقه مندان به مراجع ِ اصلی.
_______________________________________________________________

1) Phenomenological 2) Phenomen 3) Phenomenological
4) Idea 5) Empirical
6) Critique Of Pure Reason 7) A priory 8) Transcendental
9) دیلتای، منتخب آثار، ص17

منابع :
- دکارت رنه، تأملات در فلسفهء اولی، ترجمه دکتر احمد احمدی، تهران 1362
- هگل گ.ف، مقدمه پدیدار شناسی روح، ترجمه دکتر محمود عبادیان، ارومیه 1367
- کانت ایمانوئل، تمهیدات، ترجمه دکتر غلامعلی حداد عادل، تهران 1367
- کانت ایمانوئل، سنجش ِخرد ِناب، دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی، تهران 1383
- Dilthey w.,Selected Writings, ed. And translated by H. P . Rickmant, cambridge
ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده