Monday, May 05, 2014

مارکز،ایران؛ سانسور و باقی قضایا...!

 
سانسور یا آنطور که در ادبیات رسمی از آن یاد می‌شود (ممیزی) امروز دیگر کارکرد خود را ازدست داده است. این مهم واقعیتی‌ست که حتی آیت‌الله مصباح یزدی نیز آنرا دریافته و به آن اذعان داشته است.

واقعیت اینست که جامعه جوان ایرانی که در حیطه‌ی غیر رسمی خود زیست جهانی متفاوت با رویکرد و فرهنگ رسمی کشور دارد، تابحال بیش و کم هرچیزی را که خواسته بدست آورده است. فقط کافی‌ست که لزوم داشتن آنچیز را باور داشته باشد. و صد البته در حوزه‌ی فرهنگ این مسئله نمود بارزتری یافته است.

در جهان امروز دیگر این امکان وجود ندارد که ارگانی اقدام با ایجاد صافی به تصفیه‌ی محصولات فرهنگی و رسانه‌ای بپردازد. و ما باید قبول کنیم که کاربستهای موجود تنها برای آرامش عده‌ای از دوستان وجود دارند. تولیدات فرهنگی امروز به صورتی صنعتی درحال کپی‌شدن هستند و دسترسی به آنها روزبه‌روز راحت‌تر می‌شود.

درحال حاضر برای مشاهده‌ی فیلم‌های روزجهان لازم نیست مدت زیادی صبر کنیم.برای دسترسی به این فیلم‌ها می‌توان دست به دامان اینترنت شد. دستفروشان کنار پیاده رو نیز هستند. دیگر لازم نیست برای دیدن یک فیلم سینمایی تا ظهر جمعه سرکنیم. سالهاست که خیابانهای ما برای پخش هیچ سریالی خلوت نمی‌شود و سریالهای درجه چندم رسانه (موسوم به رسانه ملی) نوستالوژی نمی‌شود.

واقعیت اینست که نظام توزیع محصولات رسانه‌ای و فرهنگی در جهان امروز شکل دیگری بخود گرفته. شاید بتوان گفت که  از انحصار خارج شده است. در شرایط فعلی محصولات فرهنگی در جهان را به دو دسته می‌توان تقسیم کرد.

1-محصولات حرفه‌ای: این قبیل محصولات توسط نیروهای کارآزموده و متبحر و عمدتا با صرف هزینه‌های گزاف تولید می‌شوند. شاید مطرح‌ترین نمونه‌ی نظامهای تولیدی اینچنین در جهان امروز را بتوان «هالیود» دانست. کارتلهای بزرگ رسانه‌ای، شبکه‌های قدرتمند و منسجم توزیع محصولات هنری، حراج‌های آنچنانی و... شکلی از فرهنگ صنعتی را قوام بخشیده‌اند که ارتباط وثیقی با سرمایه‌داری و نظام‌های سرمایه‌سالار دارد. در نوع از نظام‌ها مثلا در موسیقی و سینما استودیو‌ها، در عرصه کتاب انتشاراتی‌ها، در هنرهای تجسمی گالری‌ها و حراجی‌های بزرگی وجود دارند که توانسته‌اند شکلی از انحصار را البته در قالبی متکثر و با رعایت قوائد حرفه‌ای ایجاد کنند.

2-محصولات آماتور: این قبیل محصولات عمدتا با سرمایه‌های اندک و بعضا توسط افراد نه‌چندان حرفه‌ای تولید می‌شود. تولید کنندگان این محصولات در فضای هنری امروز به مدد وجود برخی رسانه‌ها؛ فستیوالها و جشنواره‌ها توانسته‌اند وارد باشگاه حرفه‌ایها بشوند. این افراد گاهی با تولید یک پکیج کوچک و کم هزینه (مثل یک فیلم یا آلبوم موسیقی) یا حتی با یک یا چند فریم عکس به مدد رسانه‌ها و همین جشنواره‌ها توانسته‌اند به شهرتهای جهانی دست یابند. مثلا عکاسی در امریکا که عکس‌هایی از مراحل پیشروی سرطان و تحلیل قوای جسمانی پدرش را در قالب چند فریم به تصویر کشیده بود و با به اشتراک گذاشتن آنها در شبکه‌ی اجتماعی توجه صدها هزار نفر را جلب کرد.

در چنین شرایطی آنچه که دیگر نمی‌توان افراد را از آن محروم ساخت امکان تولید یا مصرف محصولات فرهنگی در چارچوبها و اقتضائات خاص فرهنگی و ایدئولوژیک است. امروز دیگر به مدد شبکه‌های اجتماعی هرکسی می‌تواند برای خودش یک رسانه داشته باشد و بدون در نظر گرفتن ملاحظات سیاسی، جناحی و رسانه‌ای، از چیزهایی سخن بگوید که رسانه‌ها و نهادهای رسمی جرات حرف زدن در باره‌ی آنها ندارند. این رسانه‌های خرد در سالهای اخیر در کشور تا بحال در موارد متعددی توانسته‌اند نهادهای قدرت را به کرنش یا عکس‌العمل وادارند. واکنش‌های گسترده و هم‌زمان این رسانه‌های شخصی به موضوعات و رخدادهای گوناگون، که حاکی از نوعی انسجام نامرئی در صاحبان این رسانه‌هاست، آنها را تبدیل به یکی از مراجع مهم افکار سنجی در کشور بدل ساخته است.

شاید وبلاگ نویسان و کاربران قدیمی اینترنت به خاطر داشته باشند که ایده یکی از وبلاگهای مطرح (به نام لگوفیش) در اعتراض به تغییر نام خلیج فارس در نشیونال جئوگرافیک اولین حضور همآهنگ این رسانه‌های خرد بود که قدرت تاثیر گذاری خود را به رخ کشید.

اما اینروزها که فوت مارکز نویسنده مطرح کلمبیایی نقل محافل رسانه‌ای و شبکه‌های اجتماعی‌ست می‌تواند برای ما و نهادهای رسمی کشور یادآور یکی دیگراز واقعیت مربوط به تغییر نظام تولید و توزیع محصولات فرهنگی باشد.

در ماههای ابتدایی حضور محمود احمدی‌نژاد در قدرت و در زمانی که وی تصمیم به توسعه روابط با کشورهای آمریکای لاتین داشت و برای همین منظور روابط صمیمانه‌ای را با برادران کاسترو، و رهبران چپگرای امریکای لاتین برقرار کرده بود کتابی از مارکز بصورت بی‌سروصدا و بدون حاشیه منتشر شد (خاطره دلبرکان غمگین من). در آن ایام که صفار هرندی از روزنامه کیهان به وزارت ارشاد کوچ کرده بود، سایت تابناک (منسوب به محسن رضایی) خبری را مبنی بر انتشار یکی از آثار «مورد دار» مارکز منتشر کرد:

درمطلبی که تابناک با عنوان «رسوایی تازه وزارت ارشاد» روی خروجی خود قرار داده بود، به نقد انتشار یکی از آثار مارکز پرداخته شده بود که در ایران باعنوان «خاطره دلبرکان غمگین من» منتشر شد. این کتاب که عنوان اصلی آن «خاطره روسپیان غمگین من» بود توسط کاوه میرعباسی (مترجم توانمند کشورمان) ترجمه شده بود و به روایت تابناک « سراسر آن به روایت دقیق مسائل سخیف جنسی و غیراخلاقی پیرمردی پس از ایجاد رابطه با پانصد فاحشه اختصاص یافته [بود]».
اما از نقد انتشار این کتاب جالبتر توجیهی بود که تابناک با استفاده از اتلاق پیش‌فرض «برخی می‌گویند» برای انتشار این رمان ارائه کرده بود:

« سیاست جدید در نگاه به آمریکای لاتین، باعث شده تا رمان این نویسنده آمریکای لاتین که به شدت مورد علاقه فیدل کاسترو رهبر کوبا است، در دولت کنونی مجوز دریافت کند؛»

در نهایت وزیر ارشاد وقت نیز که در سالهای پایانی عملکردش در دولت نهم مورد نقد رئیس دولت قرار گرفته بود در واکنش به این خبر از بابت انتشار این کتاب «قبیح» از «اصولگرایان» عذرخواهی کرد و مدعی شد. : « فردی که عامل این غفلت بوده از کار برکنار شد و برای اینکه چنین امری بار دیگر تکرار نشود، اقدامات لازم صورت گرفته است.» و قول داد تا چنین غفلت هایی دیگر تکرار نشود.

اما درزهمین خبر در سایتها کافی و اطلاع یکباره کاربران از کلیت داستان آن باعث شد سرنوشت این کتاب در ایران به نحو دیگری رقم بخورد. هجوم یکباره جوانان کنجکاو برای فهمیدن ماجرای پیرمردی که برای جشن گرفتن شب تولدش هوس همبستری با دوشیزه‌ای باکره را در سر می‌پروراند باعث شد که ظرف مدت کوتاهی نسخه‌های بازمانده کتاب در بازار فروش رود و بعد ازآن بلافاصله در کنار پیاده روهای انقلاب، نسخه‌های افست با قیمتهای گزافی برای مخاطبان علاقمند (که خیلی‌هاشان الزاماً کتابخوان حرفه‌ای هم نبودند) عرضه شود. چندی بعد یک مترجم ایرانی ساکن خارج از کشور هم این کتاب را ترجمه و نسخه پی‌دی‌اف آن را جهت دانلود رایگان در اینترنت گذاشت.

نمونه دیگری از آثار مارکز که به این سرنوشت دچار شد کتاب «گزارش یک آدم ربایی» بود. که ظاهر در برخی از رسانه‌های منتسب به اپوزسیون از قول دختر مهندس موسوی به عنوان کتابی مطرح شده بود که وی خواندن آن را به آنها توصیه کرده بود. انتشار همین خبر باعث شد که خیلی از کتاب نخوانهای سیاست زده به هوای آگاهی از حال و روز موسوی در حصر به مارکز خوانی بپردازند.

البته مارکز تنها نویسنده‌ای نبود که آثارش این‌چنین در ایران خوانده شده. «نگاهی به شاه» آخرین کتاب عباس میلانی نیز که وزارت ارشاد وقت حاضر به انتشار بدون سانسور آن نشد و نسخه‌های پی‌دی اف و افست آن دست به دست شد. «عقرب روی پله‌های راه آهن اندیمشک» نوشته حسین آبکنار، هم از کتابهایی بود که چنین سرنوشتی داشت (هرچند گویا این کتاب امکان بانشر یافته و هم‌اکنون چاپ جدید آن قابل تهیه است)

اگر بخواهیم تعارف را کنار بگذاریم باید بگوییم که نظام فعلی تولید و توزیع محصولات فرهنگی به رغم تمام سخت‌گیریهایی که (بعضا به‌صورت افراطی و توسط کاسه‌های داغتر از آش و با مقاصد سیاسی) اعمال می‌شود، به‌هیچ عنوان کارآمد نیست و روند درپیش گرفته شده توسط برخی سودا گران نشر و مخاطبان تشنه محصولات ممنوعه نه تنها باعث شده حقوق مادی و معنوی تولیدکنندگان اصلی این آثار زیرپا گذاشته شود بلکه عملاً قانون نیز به شکل ناکارآمدی جلوه کرده و در پاره‌ای از مواردرسما به سخره گرفته می‌شود.

چنین شکلی از نظام قانونی تولید و توزیع محصولات فرهنگی و ارتباط آن با واقعیت موجود یکی از مراجع ارزشمند و ملموس جهت فهم «رئالیسم جادویی» ست.


این مطلب را پیشتر اینجا منتشر کردم
ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده