Sunday, July 28, 2013

شصتمین سالمرگ یک کافه نشین


محمد تاج‌احمدی: صادق هدایت معروف‌ترین نویسنده معاصر که شاید بتوان او را بنیانگذار ادبیات داستانی (در شکل مدرن آن) در ایران خواند کسی است که کافه‌نشینی در معنای فرانسوی آن را در پاتوق‌های تهران باب کرد
.

می‌گویند هدایت در سال ۱۳۰۵ که به اروپا رفت پس از مهاجرت از بلژیک به پاریس به علت کمبود جا با دوستان و رفقایش در کافه قرار می‌گذاشت. چه اینکه او به‌زعم اینکه خیلی‌ها می‌گویند، انسانی منزوی بود، باید گفت همیشه هم اینطور نبود، چراکه او اساساً آدم رفیق‌بازی بود و کافه‌نشینی و پاتوق کردن سنت افراد رفیق باز است. اما فرق و ارزش آنچه در عصر و هم عنان هدایت در ایران باب شد (یعنی کافه‌نشینی) با آنچه پیش از وی در چایخانه‌ها و قهوه‌خانه‌ها شکل می‌گرفت، در این بود، که در این امکنه سنتی، اوقات اغلب به بطالت و هرزه‌گویی می‌گذشت و چندان جنبه و زمینه‌ای برای کار جدی در آن وجود نداشت. اما در دوران رجعت هدایت به ایران او در کنار دوستانش که هرکدام برای خودشان آدم‌های اسم و رسم‌داری شدند، مرام فرانسوی کافه‌نشینی در ایران را باب کردند. هدایت به همراه امثال مسعود فرزاد و مجتبی مینوی و بزرگ علوی غروب‌ها بعد از فراغت از کار و زندگی یومیه در کافه‌ای گردهم می‌آمدند. نقل است با وجود آنکه در باور عام از میان کافه‌های پررونق آن دوران کافه نادری، کافه فردوسی و فیروزه محمل گردهمایی این قسم افراد بوده، اما طبق اقوال وابستگان هدایت، او و رفقایش یکجا را مدام پاتوق نمی‌کردند و به کافه‌های رُز نوآر، فردوسی، کنتینانتال، نادری، پرنده آبی، ماسکوت (که آندوران در تهران باز بودند) هم سر می‌زدند. آنچه امروز ما از آن به‌عنوان حلقه ربعه یاد می‌کنیم، در دل همان دوران و در همین کافه‌ها شکل گرفت. ماجرا از این قرار بود که هدایت و دوستانش که نگاهی ساختارشکنانه به سنت‌ها و دیروزینه‌های جامعه داشتند، در مقابل سیاست‌های کهنه‌پرستانه، نامداری که ادبیات کلاسیک ایران را در فرمی محافظه‌کارانه و سنتگرایانه آکادمیزه کرده بودند ایستادند، اینان (رشیدیاسمی، بدیع‌الزمان فروزانفر، سعید نفیسی، ملک‌الشعرای بهار، عباس اقبال‌آشتیانی، نصرالله فلسفی و جلال‌الدین همایی) در آن دوران به سبب تعدادشان به حلقه سبعه معروف شدند و  هدایت و دوستانش نیز به حلقه ربعه.
آنطور که می‌گویند کار جدال این دو طیف به وزارت فرهنگ رسید و وزیر فرهنگ وقت از این عده «جوانک‌های بی‌سروپای تازه از فرنگ برگشته و سردسته‌شان صادق هدایت» شکایت کرد که اگر نبود نفوذ و مکنت خاندان هدایت برای وی در همان دوران دردسری بزرگ درست می‌شد چراکه یک وزیر از وی شکایت کرده بود. (وغ‌وغ صاحاب، یادگار همان دوران است)
اما امثال سعید نفیسی و بهار برای خودشان کم آدم‌هایی نبودند پس به راستی شاید برای ما که امروز آن دوران را مرور می‌کنیم، کمی درک آن راحت نباشد پس بهتر است ماجرا را با رعایت امانت از زبان خود هدایت بشنویم که در ذم اصحاب سبعه می‌گوید: «معلومات اربعه را احتکار کرده و به کمک شهرت متقدّمان برای خود اسمی به دست آورده‌اند. پس از چندی خرده‌خرده خود را از استادان خویش هم بالاتر شمرده ایشان را به هیچ می‌گیرند و عاقبت لقب ادیب اریب و دانشمند شهیر و یگانه فرزند ادیب‌پرور و فیلسوف هنرمند را به دمب خود می‌بندند و استفاده‌های مادی می‌نمایند.» و در مقابل حال و روز خود و امثال خود را نیز چنین توصیف می‌نماید: «[باید] سال‌ها صبر کنیم و غازغاز پس‌انداز نماییم یا با ربح گزاف قرض کنیم تا مخارج چاپ یک کتاب کوچولو فراهم شود. سپس وقت و پول و قوای جسمی و فکری خودمان را صرف آن کنیم که قطع و نمره حروف کتاب را معین نماییم و جنس کاغذ و رنگ جلدش را انتخاب کنیم و شکنجه غلط‌گیری‌اش را بکشیم و بالاخره که با صد خون دل از چاپ درآمده کتاب‌ها را نقد و یکجا به کتاب فروش بسپاریم و اگر بخت‌مان آورد و او از طبقه کتاب فروش‌های صحیح بود پول خود را نسیه و خرد خرد به مرور زمان از او دریافت داریم و اگر خدا نکرده او از آن طبقه دیگر باشد که پناه به عزرائیل!» این بود یادگار دوران کافه‌نشینی هدایت پیش از سفر به هند...
اما حقیقت آن است که هدایت نیز مثل برخی و شاید تمام کسانی که در حلقه سبعه بودند خاصه ملک‌الشعرای بهار و سعید نفیسی تحت تاثیر گفتمان پان‌ایرانیستی آن دوران بودند که از آن به‌عنوان ناسیونالیسم رمانتیک ایرانی یاد می‌شود. گفتمانی که رجعت به ایران باستان (پیش از اسلام) و ستایش تمدن ایرانی را در آن دوران به عنوان حربه‌ای برای مواجه با مدرنیته در دستورکار قرار داده بود. در میان آثار هدایت نوشتارهایی نظیر «کارنامه اردشیر بابکان» و «کاروان اسلام» و نمایشنامه «پروین دختر ساسان» خود گواه این مدعاست...
در مقابل امثال بهار نیز در آثاری چون «زندگانی مانی»، «خط و زبان پهلوی»، «اندرز خسرو کواتان» نیز می‌توان تاثیر امثال او را در این گفتمان مشاهده کرد.  به طبع هدایت نیز با خواندن آثاری نظیر «چهار خطابه» از بهار که در مدح رضاشاه است و ابتذال حاکم بر داستان‌های صدمن یک غازی نظیر (هما، پریچهر، فتنه، ماجرای آن شب، گل پژمرده، مکتب عشق، کوعشق من، عشق پاک، جوان ناکام، من هم گریه کرده‌ام و...) که به قول احسان طبری سرشار بود از «بی‌وفایی مردان، دغل‌کاری زنانی که... » با عواطف آبکی به موازات رویکرد کانزواتیو اصحاب سبعه در مقابل این وضعیت، شاید باید به عصیان این جوانان کافه‌نشین در مقابل اساتید عصا قورت داده دانشگاهی حق داد...


پانوشت: این مقاله پیش تر در شماره 22 فروردین روزنامه فرهیختگان منتشر شد


ادامه مطلب

Saturday, July 27, 2013

هفتاد سالگی معروفترین فیلمساز قزوینی



سینماگری سرگردان با فیلم‌هایی ملال آور؛ یا پدر سینمای آوانگارد و از بنیانگذاران موج نوی سینمای ایران؟
کدام یک از این عناوین شایسته‌ی اوست. کسی که سینمایش هرگز مورد توجه مردم قرار نگرفت و کندی روال فیلم‌هایش برای کسانی که ریتم‌های نسبتا تند فیلم‌فارسی عادت کرده بودند، ملال آور بود.
سهراب شهید ثالث
دقیقا هفتاد سال سال پیش در چنین روزهایی (هفتم تیر) در خانواده‌ای برغانی در شهر قزوین متولد شد. او از دوران نوجوانی سودای فیلم‌سازی در سر داشت و همین سودا بود که وی را در 18 سالگی به پاریس کشاند. کالج ایدک یک جای ایده‌آل برایش بود اما هزینه‌های زندگی در این شهر برای سهراب جوان بالا بود و همین باعث شد نتواند یکسال بیشتر در آنجا دوام بیاورد. او به اتریش نزد پروفسور کراوس رفت تا با بازیگری هم آشنا شود. اما بیماری سل بیماری سل وی را دوباره پاریس و کالج ایدک برگرداند. تا بعداز آن در کنسرواتوار سینمای فرانسه معلوماتش را تکمیل کند.
هرچند وی سال 1969 به ایران آمد و آثاری چون «آیا» «سیاه وسفید» و «یک اتفاق ساده» و بعدتر طبیعت بیجان را ساخت اما در سالهای خفقان آور دهه پنجاه مجددا ترک وطن کرد.
حضور وی در ایران با ساختن این آثار بی‌فایده نبود و توفیقات قابل توجهی نیز برایش به ارمغان آورد، اما...
 در آن سالها با رویکرد نهادهای رسمی که به خیال شاه سابق می‌خواستند فضا را امیدوار کننده و کشور را قریب دروازه‌های تمدن بشری ببینند، و هرصدای مخالفی را درجا خفه می‌کردند، کارهای شهید ثالث که فضای تلخ، ناامیدکننده و ملال آور داشت مورد علاقه مسئولان وزارت فرهنگ و هنر نبود. از سوی دیگر جامعه نیز اثیر فضاهای رومایه‌ای فیلم‌فارسی بود، فیلمهای پرفروش، مبتذل و عامه پسند رفاقت‌های فردینی و یللی تللی‌های بیک و یکه بزنی بهروز چیزهایی نبود که بتوانند ذهن شهید ثالث را درگیر کنند، سینمای او نیز خلاف طبع عامه بود. او معتقد بود بقدر کافی هستند کسانی که برای اقتضای عمومی فیلمهای عامه پسند بسازند. اما در این حین براین مسئله نیز تاکید داشت که‌ »این فیلم‌ها هیچ ربطی به زندگی ما ندارند» او اعتقاد داشت که زندگی ما را دست می‌اندازد....... و ما را در مسیری که خود بخواهد هدایت می‌کند، و هر بلایی که بخواهد سرمان می‌آورد. اینها چیزهایی بود که در نظرگاه شهید ثالث جامعه از آن غافل بود و براین نمط سینمای خود را به نوعی سینمای آگاهی بخش می‌دانست.
او هم مثل هدایت از جامعه ملول بود اما هویتش را از آن میگرفت. شهید ثالث در برزخ برزخ بین فرد و جمع اسیر بود. با نگاهی طبقاتی و صورتی سوسیالیستی به جبر روزگار نظاره میکرد و از دل آن اندوه و دلسردی را به نمایش میگذاشت. وقتی او میخواست در قالبی انتقادی و چپگرا به طرح حقایق اجتماعی بپردازد, فیلمش در جرگه فیلمهای ماثور از «رئالیسم اجتماعی» جای نمیگرفت. اصحاب چپ هم نمیتوانستند انگ «غیرمتعهد بودن» را بر وی بزنند لکن برخلاف گفتمان رایج موسوم به «حق طلبانه» در آندوران در بطن آثار وی روایتی حماسی برای مبارزه ی طبقاتی و یافتن راهی به «رهایی» دیده نمیشد. سوبژه ی او فاقد پویایی و دینامیسم قهرمانهای فیلمهای هم عصرانش بود و به جای تلاش برای تغییر ترجیح میداد که نمایشگر زجرهایی باشد که به قهرمانهایش تحمیل شده. و براین نمط از سوسیالیسم آرمانی اولیه به نوعی از فردگرایی پوچ اندیشانه و نهیلیستی میرسید.
چراکه از دل روایت ؛این بگفته ی خودش، «جهان بیمار» و شرح وافعیت های دلسرد کننده زندگی نوعی تفرد حزن انگیز و روح خراشی را نشان میداد که در آن هیچ ردی از تهییج های حماسی و قهرمانان منتقم پیدا نمیشد. اما این نوع از روایت جهان به مثابه ی بن بستی بدون راه گریز بهانه ی متقنی برای نادیده گرفتن سینمای او نیست. چراکه او در نمایش همین تیرگی و ملال روزمره ی انسانها به سطحی درخور توجه و غیر قابل انکار از امر زیبایی شناسانه در محتوا و به ویژه در فرم دست یازیده است.
قضاوت در مورد امثال شهید ثالث مبنی براینکه آیا او فرزند زمان خود بوده یا نه راحت نیست. چراکه او نیست مثل بسیاری از روشنفکران (هنرمندان دارای دغدغه های اجتماعی) به یک ابژه می نگریسته اما آنچه در خروجی آثارش می بینیم شباهتی به خروجی هنرمندان دیگری که تحت تاثیر  فضای غالب آن زمان قرار گرفته بودند ندارد. او از این مسئله آگاه بود و تاوانش را هم داد چراکه میدانست خلاف جهت آب شنا میکند.
و شاید اینها مهمترین عواملی بود که باعث شد که سهراب به غربت برود و «غربت» را بسازد. هرچند همراهی و همآهنگی سیاسی – امنیتی آلمان با حکومت ایران در آنجا هم باعث میشد که اجازه ساخته فیلمهایی که رنگ و بوی سیاسی دارد در آنجا نیز به وی داده نشود.
اما حضور وی در آنجا نیز برای وی دارای فراز و نشیبهایی بود. طبع حساس و زود رنجی این فیلمساز مهجور سینمای ایران گاه اسباب رنجش و تکدرخاطر وی میشد. یکی از آنها دیواری بود که بین او و دوستش عباس (کیارستمی) در قائله ی شکستن دیوار برلین ایجاد شده بود. همین کدورت یا شاید سوء تفاهم بین او و عباس بود که باعث شد «دیوار» ساخته نشود.دیواری که قرار بود حائل عشق دو انسان به یکدیگر باشد. اما حائل بین دوستی عباس و شهیدثالث شد.
بازخوانی زندگی شهید ثالث نشان میدهد اونیز به مانندکسانیست که تلخ کامی درونشان را به آثارشان القا کرده اند. او نیز روایتگر رنجی بود که جهان بیمار به ما تحمیل کرده بود. وی در آخرین فیلمش هم مجبور شد تن به حقایق تلخ «مصرف گرایانه» کردن سینما تن دهد و فیلمش را با نگاه سرمایه داری با صحنه هایی از سکس و خشونت آب ببندد. چیزی که همیشه از آن نفرت داشت!
خوب یا بد، درست یا غلط، سهراب شهید ثالث از چهرهای ماندگار سینمای ماست که به هیچ عنوان از جرگه ی فیلم سازان سلسله جنبان موج نو قابل حذف نیست. هرچند برای بسیاری از مردم و حتی جوانان علاقمند به سینما و هنرجویان این رشته نسبت به امثال کیمیایی و مهرجویی مهجور تر است.
اوهم از جمله چهره های شاخص بومی ست که طبق قانونی ناوشته مثل بقیه برای پیشرفت و ترقی از این شهر رفت و  هنگامی که به شیکاگو رفت نمیدانست دیگر زنده از این شهر بیرون نمیآید. او به سرطان کبد مبتلا شد و در تاریخ دهم تیرماه 1377 قلبش برای همیشه از حرکت باز ایستاد. بیست سال از مرگش گذشته و ما هنوز داریم درباره اش مینویسیم. و این یعنی سهراب شهید ثالث هنوز هست...

*اشاره: این مطلب پیشتر در هفته نامه فروردین امروز منتشر شده


مطلب مرتبط:
سهراب به یاد ماندنی است (بقلم مرتضی ممیز)
ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده