tag:blogger.com,1999:blog-79157722024-02-07T07:15:20.144+03:30سکوتوبنگاشتهای محمد تاجاحمدی از...محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.comBlogger404125tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-60453185372838896112014-06-16T07:44:00.001+04:302014-06-16T07:44:46.642+04:30<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
<a href="http://www.parsine.com/files/fa/news/1393/3/21/104825_151.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img align="left" border="0" src="http://www.parsine.com/files/fa/news/1393/3/21/104825_151.jpg" style="border: 1px solid rgb(0, 0, 0); margin-top: 4px;" /></a><span style="font-weight: bold;">محمد تاج احمدی: </span>از زمان روی کار
آمدن دولت روحانی صداوسیما با درپیش گرفتن مشی انتقادی نسبت به عملکرد دولت
شائبه هایی مبنی بر زیرپا گذاشتن اخلاق رسانهای را در ذهن بسیاری ایجاد
کرده است.<br /><br />شاید اگر مسئولان صداوسیما درک واقع بینانهتری نسبت به
فضای موجود کشور داشتند چنین رفتاری را در پیش نمیگرفتند. مسئولان این
سازمان باید متوجه باشند که مردم هنوز حمایتهای بیشائبه این سازمان از دولت
احمدی نژاد را فراموش نکرده اند. رفتار متناقض این سازمان که بیش از
هرچیز در بخشهای خبری نموده یافته است اینروزها به زیرپا گذاشتن اخلاق در
رسانه ملی منتهی شده است.<br /><br />اشاره نگارنده بیش از هرچیز به اخباری
درباره تجاوز و مسائل جنسی است که اخیرا از آنتن تلویزیون پخش شد. رفتاری
که این نهاد در پخش این گزارش داشت از دو زاویه زیر سوال است.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">1- ISAS BC-9001:2003 and ISAS P-9001:2005, Ethics</span><br /><br />علامت
فوق مخفف استانداردهای بین المللی اعتبارسنجی سازمان های رسانه ای است که
براساس آن میبایست اصولی را به عنوان نمادهای حرفهای فعالیت سازمانهای
رسانهای جهت حفظ حقوق افراد و مخاطبان در نظر گرفت:<br /><br /><span style="font-weight: bold;">The pursuit of truth</span>
: پیروی از حقیقت: رعلیت این اصل پایهای تنها به دلیل رعایت اخلاق رسانهای
نبوده و نیست. چراکه مخاطب امروز با توجه به دایره گسترده انتخاب خود،
تنها رسانهای را برای دیدن و شنیدن برمیگزیند که فارغ ازنگاه های جناحی و
گروهی به بیان صادقانه خبر بپردازد و قضاوت را به عهده مخاطب بگذارد. رعایت
اصلی بیطرفی در بازنمایی اخبار رخداده و اطمینان از صحت و سقم خبری که
منعکس میشود همه از کارویژههای این اصل بنیادین رسانهایست<br /><br /><span style="font-weight: bold;">Respect for individual rights, integrity and privacy </span>:
احترام به حقوق افراد،صداقت، و محرمانه بودن اطلاعات شخصی. احترام به حریم
خصوصی افرادی که به عنوان موضوع یا منبع خبر انتخاب میشوند یکی از مهمترین
استانداردها در اخلاق رسانهایست.<br /><br /> هر فردی در زندگی شخصی خود حافظ
اسراریست که تنها و تنها به خود وی مربوط میشود و انعکاس آن به هرشکل و به
هر بهانهای به معنای نقض حریم خصوصی افراد خواهد بود. اما یکی دیگر از
اصولی که اینروزها بیش از هرزمان دیگری اهمیت یافتهاست حفظ امنیت منبع و یا
شوژه خبریست. خروجی خبر یا گزارش خبری نباید باعث شود که امنیت افراد به
خطر بیفتد و آنها را در معرض خطرات و قضاوتهای نادرست افکار عمومی قرار
دهد. این اتفاق عمدتا در مواردی رخ میهد که یک رسانه تصمیم میگیرد فرد یا
جریانی را تخریب و امنیت اجتماعی را ازوی سلب کند. در چنین مواقعی رسانهها
به حریم خصوصی فرد تجاوز کرده و اخباری را منعکس میکنند که نه تنها منبع
موثقی برای آن ندارند بلکه موجبات نا امنی را برای فرد مهیا میسازند.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">Independence of judgment </span>:
قضاوت مستقل. اگرچه روایت اخبار و گزارشات میبایست به نحو بیطرفانهای صورت
پذیرد و قضاوت به عهده مخاطب گذارده شود، اما در انعکاس هر خبر یا گزارشی
رسانه میباید حد اقلی از قضاوت را در مورد سوژه خود بکار گیرد. که همین
حداقل نیز میبایست قضاوتی مستقل و فارغ از ملاحظات جناحی و بدون سوء نیت! و
قصد تخریب طرف مقابل صورت پذیر.<br /><br />حال در این میان سوالی که مطرح میشود اینست که رسانه ملی ما کدامیک از این اصول را رعایت میکند؟<br /><br />متاسفانه
مسئولان و سیاست گذاران این سازمان به دلیل نداشتن تحلیل درست از جامعه
گمان میکنند که فضای امروز درست شبیه به فضای رسانه ای سالهای اصلاحات است
که مردم بغیر از رسانه ملی و رسانههای مکتوب و محدود داخلی هیچ منبع دیگری
برای دریافت خبر ندارند. درحالی که امروز نه تنها فضایی متکثر در حوزهی
رسانه های حرفهآی ایجاد شده بلکه زمینهای برای شکلگیری رسانه های ارتباط
جمعی در شبکههای اجتماعی نیز مهیا شده است. و مردم نسبت به روایتها و اخبار
مغرضانه رسانه به سرعت در شبکههای اجتماعی واکنش نشان میدهند. <br /><br />اما
دومین منظری که این رفتار صداوسیما را زیر سوال میبرد، عدم رعایت اصولیست
که صداو سیما هرروز به تبلیغ آن میپردازد. مذهب و شرع مقدس!<br /><br />برطبق
روایات و احادیث معتبری که از ائمه اطهار و معصومین بجامانده ونیز آیات
قرآن مجید، نسبت دادن اتهام زنا به فردی توسط هر شخصی مسئولیت بزرگی را
متوجه آن شخص میسازد. به نحوی که شخص اتهام زننده میبایست اتهام خود را با
حضور شاهدان عادل و بیطرف اثبات نماید، و اگر جنین نکند و نتواند اتهام خود
را اثبات نماید، به دلیل انتساب نادرست و غیر واقع امری ناپسند به فردی
بیگناه، (یعنی تهمت زدن ناروا) مجرم شناخته شده و مستوجب حد است!<br /><br />در
حیطه ی فعالیت رسانهای نیز ارائه هرگونه گزارش ناصحیح، دروغ پردازی و درج
سخنان دروغ و بیهوده، میتواند از مصادیق تهمت زنی تلقی شده و چه از نظر
اصول حرفهای و چه از منظر شرعی محل اشکال باشد.<br /><br />رعایت عدالت و
صادقانه بودن گزارش، و انعکاس اخبار توسط گزارشگران درستکار و اطمینان حاصل
کردن از صحت و سقم خبر و سوژه گزارش هم از اصولیست که در شرع اسلام نیز
اکیدا به رعایت آن توصیه شده.<br /><br />اگر رسانه آی بخواهد براساس حدس و
گمان خبری را انعکاس دهد و یا اینکه در روایت یک سوژه تنها بخشی از حقیقت
ماجرا را بیان کند خود را اعتبار انداخته و موجب بیاعتمادی مخاطبان خود
خواهد شد.<br /><br />هرروز در تلوزیون جمهوری اسلامی چندین ساعت از وقت آنتن
به برنامه های مذهبی اختصاص مییابد که بخش قابل توجهی از این برنامهها (و
شاید بتوان گفت تمام آنها) توصیه به رعایت همین اصول اخلاقی و دینی فوق
الذکر در رفتار و کردار روزمره افراد جامعه است. اما گزارشات نادرست
صداوسیما این شائبه را در ذهن بسیاری از مخاطبان خود ایجاد میکند که رسانه
ملی ما به تولید و تبلیغ اصولی میپردازد که خود به آنها اعتقاد ندارد و در
اخبار و گزارشات همین اصول را زیر پا میگذارد.</div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
<a href="http://www.parsine.com/fa/news/190810/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%81%D8%A7%D9%88%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%85%D8%A7" target="_blank">این مطلب پیشت در پارسینه منتشر شده </a></div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-24551147965444343962014-06-16T07:42:00.002+04:302014-06-16T07:42:45.436+04:30نامهای از وونهگات برای تازهکارها<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
<a href="http://www.parsine.com/files/fa/news/1393/3/5/104308_943.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img align="left" border="0" src="http://www.parsine.com/files/fa/news/1393/3/5/104308_943.jpg" style="border: 1px solid rgb(0, 0, 0); margin-top: 4px;" /></a><span style="font-weight: bold;">هشت سال پیش عدهای از دانشآموزان یک
دبیرستان شروع به ارسال درخواستهایی برای نویسندگان مورد علاقهشان کردند
تا بلکه بتوانند آنها را ملاقات کنند.</span><br /><br />کورت وونهگات نویسنده
آمریکایی تنها نویسندهای بود که به درخواست آنها پاسخ داد. البته این
نویسنده مطرح بخاطر کهولت سن و شرایط نامساعد جسمی نتوانست به دیدار این
بچه ها برود اما در عوض پاسخی خواندنی و جذاب به نامه ی این بچه ها داد که
با استقبال زیادی در رسانه های مهم و شبکه های اجتماعی مواجه شد.و اینهم
متن این نامه:<br /><br /><span style="font-weight: bold;">بچه های عزیز دبیرستان خاویر</span><br /><span style="font-weight: bold;">و خانم لوک وود [معلم] و شاگردانش</span><br /><br />از نامه دوستانه شما بسیار ممنونم<br /><br />شما
دقیقا میدانیدکه چطور یک پیرمرد زهوار درفته ی عتیقه را که یک پایش لب گور
است, سرکیف بیاورید، من در حال حاضر خیلی در انظار عمومی ظاهر نمیشوم. آخر
میدانید من الان شبیه یک سوسمار بزرگ و ترسناک شده ام.<br /><br />چیزی که من میتوانم به شما بگویم,خیلی طولانی نیست. درواقع منظورم ترکیب شوخ طبعانه و سرخوشانه ای از این چیزهاست:<br /><br />تمرین کنید یک هنری را یاد بگیرید.هرچیزی! موسیقی, آواز، رقصیدن، نقاشی، شعر، مجسمه سازی!<br /><br />مهم
نیست که کارتان خوب باشد یا بد! مهم نیست توی آن پولی عایدتان بشود یا
اسمی در کنید. بلکه آنچه اهمین دارد کشف چیزیست که درون شماست! تا بتوانید
[براساس آن] روحتان را پرورش دهید.<br /><br />جدی میگویم!<br /><br />منظور من اینست. همین حالا یک هنری را انتخاب کنید و در اوقات فراغتتان به یادگرفتن آن بپردازید.<br /><br />یک عکس خوب یا اصلا مسخره از خانم لوک وود (معلمتان) بکشید و به او هدید بدهد.<br /><br />بعد از مدرسه و توی خانه تان برقصید و آواز بخوانید! و هنرتان را به بقیه نشان بدهید.<br /><br />توی ظرف پوره ی سیب زمینی عکس یک صورت را بکشید، وانمود کنید که دراکولا هستید!<br /><br />حالا یک تکلیف برای امشبتان میدهم و امیدوارم اگر آن را انجام ندید پدرتان را دربیاورد:<br /><br />یک شعر شش خطی بنویسید<br /><br />در باره ی هرچیزی<br /><br />بشرط اینکه قافیه داشته باشد. تنیس بدون تور اصلا عادلانه نیست.<br />من مطمئنم که شما بخوبی از عهده این کار برمیآیید. انجامش بدید<br /><br />اما
به کسی نگویید که درحال انجام چکاری هستید. شعرتان را به کسی نشان ندهید!
برای هیچکس هم آن را نخوانید. حتی برای دوست دختر یا پدر و مادرتان یا هر
کس دیگری! حتی خانم لوک وود (معلمتان)<br /><br />[در مرحله بعد] آن را پاره
کنید! ریز ریزش کنید. هرتکه اش را توی سطلهای زباله ی جدا و دور از هم
بیاندازید! [و این کار را هی تکرار کنید]<br /><br />[در نهایت] شما به جایزه ای باشکوه برای شعری که سرودید دست خواهید یافت.<br /><br />شما یک تحول را تجربه میکنید [و] چیزهای بیشتری درمورد درونیات خودتان خواهید فهمید! و در نهایت روحتان به تکامل خواهد رسید!<br /><br /><span style="font-weight: bold;">خدا نگهدارتان<br />کورت وونه گات</span><br /> <br />***<br /><span style="font-weight: bold;">منبع: هافینگتون پست/ ترجمه: محمد تاج احمدی</span></div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-weight: bold;">این مطلب پیشتر در آوانگارد منتشر شده </span></div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-4576740597534185532014-06-16T07:40:00.000+04:302014-06-16T07:40:09.765+04:30لطفی و حاشیههایش<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
روز جمعه 12 اردیبهشت خبری مبنی بر فوت محمدرضا لطفی در شبکههای اجتماعی
دست به دست شد. چند روز پیشتر از آن حسین علیزاده از وخامت حال لطفی خبر
داده بود. تا عصر همانروز خبر تایید شد و تا پایان آن شب پیغامهای تسلیت
از جانب چهر ههای مطرح هنری و فرهنگی در رسانهها منتشر شد.<br /><br />اما وی
هنرمندی بود که در سالهای اخیر و برای نسل جوان بیش از آنکه هنرش مطرح
باشد، با حاشیههایش شناخته میشد. چرایی دامن زدن به این حواشی از جانب
لطفی هنوز برای خیلی از هواداران و منتقدان وی محل سوال است.<br /><br />لطفی
اگرچه نخستین جایزه خود را در سال43 در جشنوارهای موسیقیدانان جوان کسب
کرد اما مصادف شدن فعالیتهای هنری وی با تحولات اجتماعی از اواخر دهه چهل
آغاز شد.<br /><br /> در سال 1347 و با همت داریوش صفوت نهادی تحت عنوان «مرکز
حفظ و اشاعه موسیقی تاسیس شد. که درآن گروهی از اساتید مطرح موسیقی سنتی
نظیر نورعلی برومند، عبدا... دوامی، سعید هرمزی، یوسف فروتن و... اقدام به
آموزش و تربیت تخصصی گروهی از شاگردان مستعد و دانشآموختگان
دانشکدههنرهای زیبا نمودند. حلقهای از شاگردان آموزش دیده در این گروه
بعدها تبدیل به جریان سازانی مطرح در عرصه موسیقی انقلابی و اعتراضی شدند.
چهرههایی نظیر محمدرضا لطفی، پرویز مشکاتیان، محمد رضا شجریان و حسین
علیزاده دراین مرکز باهم آشنا میشوند.<br /><br /> درسال 1351 زمانی که رضا
قطبی (رئیس رادیو و تلوزیون ملی) از ابتهاج دعوت میکند تا به عنوان مسئول
واحد موسیقی با رادیو و تلوزیون ملی همکاری کند. سایه هم در این مرکز تصمیم
به ایجاد یک گروه هنری گرفت.<br /></div>
<div style="text-align: right;">
<img alt="" src="http://www.parsine.com/files/fa/news/1393/2/18/103651_195.jpg" style="border: medium none;" title="" /></div>
<div style="text-align: right;">
<br /> اعضای
این گروه غالبا سابقه فعالیت در مرکز «حفظ و اشاعه موسیقی» را داشتند.
هنرمندان جوانی که جذب این گروه شدند غالبا تحت تاثیر ابتهاج و کسرایی به
حزب توده و اندیشههای چپگرایانه سمپاتی داشتند. درآمیختن آثار نوازندگان و
آهنگسازان جوان و خلاقی چون لطفی، علیزاده و مشکاتیان، با اشعار سایه،
کسرایی و جواد آذر و صدای شنیدنی شجریان، گروه «شیدا» را تبدیل به یکی از
گروههای جریان ساز در موسیقی سنتی کرد.<br /><br />اما پس از وقایع 17 شهریور
57 و استعفای دستهجمعی این گروه از رادیو و تلوزیون، با همت ابتهاج کانونی
فرهنگی بنام «چاوش» تاسیس شد. دراین مقطع عمده فعالیتهای گروه بصورت زیر
زمینی و مخقیانه صورت میپذیرفت."شب نورد" ، "سپیده" و "آزادی" از
مطرحترین آثار این گروه بود که در زیر زمین خانه لطفی ساخته و تکثیر
میشد.<br /><br />درست یکروز بعد از پیروزی انقلاب با حضور لطفی در ساختمان
جام جم "شبنورد" و "آزادی" با صدای شجریان و ناظری جهت پخش در اختیار این
سازمان قرار گرفت. پس از انقلاب اما این گروه 12 آلبوم منتشر کردند که به
زعم بسیاری از کارشنان و خبرگان موسیقی من جمله بهترین و بیبدیلترین آثار
هنری معاصر محسوب میشوند. <br /><br />یکی از جالبترین نمودهای تاثیرگذاری
اندیشههای برابری خواهانه سوسیالیستی نظام اقتصادی کمونوار (تعاونی) این
کانون بود. آنطور که حسین علیزاده روایت میکند، اعضای گروه تصمیم به ایجاد
یک صندق میکنند که تمام اعضای گروه فارق از نقش و جایگاهشان به میزان
برابری (ماهی 2000 تومان) از این صندوق حقوق میگرفتند. البته همین مسئله
بعدها به یکی از مهمترین دلایل ایجاد اختلاف بین اعضای گروه شد.<br /><br />اما
یکی از جالبترین فعالیتهای لطفی در این گروه که بعدها کمتر بدان پرداخته
شد ساخت اثری بنام «بیاد قمر » بود. لطفی که علاقه زیادی به بازسازی آثار و
تصنیفهای قدیمی داشت، در مقطعی که هنوز رسماً ممنوعیت صدای خانمها اعلام
نشده بود، یکی از شاگردان ادیب خوانساری بنام «هنگامه اخوان» را کشف کرد
که صدایی نزدیک به صدای قمرالملوک وزیری داشت. حاصل همکاری ایندو ساخت
اثری بنام «بیاد قمر» بود. این تک اثر زیبا در چهارمین آلبوم چاوش قرار
گرفته بود که به دلیل ممنوعیت پخش صدای زن از این آلبوم حذف شد.<br /><br />اختلافات
درونی، تعصبات مذهبی، و محدودیتهای ایجاد شده برای فعالان هنری در سالهای
پس از سقوط دولت موقت، نظیر زندانی شدن ابتهاج درنهایت موجب انحلال کانون
چاوش گردید. درآن ایام لطفی اجرایی حاشیهدار در دانشگاه ملی آنزمان (شهید
بهشتی فعلی) برگزار میکند که پس از آن دیگر به وی اجازه هیچگونه فعالیتی
داخل کشور داده نمیشود. همزمانی همین اتفاقات باعث میشود که برخی از
چهرههای کلیدی چاوش از ایران خارج شوند.<br /> علیزاده به ایتالیا و بعد به
فرانسه میرود و لطفی پس از مهاجرت به اروپا در سال 65 در امریکا ساکن
میشود. علیزاده در سال 67 به ایران باز میگردد و در همان مقطع با برخی از
اعضای گروه چاوش مجددا کار میکند. قطعه معروف ترکمن محصول سالهای مهاجرت
او در همان مقطع برای اولین بار در ایران اجرا شد.<br /><br /> اما محمد رضا
لطفی تنها به خاطر ارادتی که به استادش (نورعلی برومند) داشت، مدتی کوتاهی
برای ضبط اثری بیاد این هنرمند به ایران آمد و مجددا به آمریکا بازگشت. وی
در سالهای مهاجرت تلاش کرد گروه شیدا را در خارج از کشور مجددا تاسیس کند.
در اوایل دهه هفتاد، لطفی در اقدامی غافلگیر کنند آلبومی با عنوان "چشمه
نوش" باصدای محمدرضا شجریان را منتشر ساخت.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">چالشهای لطفی با هنرمندان:</span><br /><br />از
اولین چالشهای لطفی با هنرمندان در سالهای پس از انقلاب که پایش به
رسانهها باز شد. جدال قلمی وی با احمد شاملو بود. شاملو در سال 1990 طی
سفری که به امریکا داشت در اظهار نظری جنجالی در مورد مواریث سنتی فرهنگ ما
نقدهای تندی را مطرح کرد. وی در مورد موسیقی سنتی ایران هم گفته بود:<br /><br />«از
یک پیشدرآمد شروع میشه، یه چهارمضراب میزنه، بعد یارو عرعر میکنه، بعد
یک تصنیف میخونه، بعد یه رِنگ نمیدونم چیچیمیچی میزنند و تمام»<br /><br />لطفی
در مقام پاسخ به این اظهار نظر شاملو برآمد و ضمن نقد اشعار شاملو و
بیگانه بودن سطور شعری وی با دستگاهها و ردیفهای موسیقی از وی خواست تا در
موضوعی که تخصصی درآن ندارد، اظهار نظر نکند. البته شاملو هم این سخنان
را بیپاسخ نگذاشت و در نامهآی سرگشاده که آنزمان در مجله گردون منتشر شد
پاسخ تندی به لطفی داد. و بعدتر در شعری انتقادی (بگذار برخیزد مردم بی
لبخند) به امثال بطفی اینگونه کنایه زد که: «مطرب گورخانه به شهر اندر چه
میكند؟<br /><br />اما ورود مجدد لطفی به ایران در سال 85 بیآنکه آغازگر فصل
جدیدی در بداعتهای هنری وی باشد، او را در دام حواشی و جنجالهایی رها کرد
که غالباً خود باعث ایجاد و شکلگیری آنها بود.<br />وی در اولین کنفرانس خبری خود پس از بازگشت به ایران ازعان کرد:<br /><br />«نه
دولت از من دعوت کرده است که بازگردم و نه کسی به من قول مساعدی داده است.
دلیل بازگشت من این است که احساس کردم بسیاری مسایل حرفهای در این رشته
وجود دارد که باید به جوانان منتقل شود زیرا موسیقی ایران در وضع ناگواری
قرار گرفته است»<br /><br />یکی از اولین منتقدان لطفی همکار اسبق وی در کانون
چاوش یعنی پرویز مشکاتیان بود. وی در انتقاد به اظهار نظر لطفی مبنی «قرار
گرفتن موسیقی ایران در وضعیتی ناگوار» گفت: <br />«لطفی میگوید در نبود او،
كار موسیقی در این كشور تعطیل بوده و حالا باید خودش آن را درست كند. این
همه موسیقی پیشرفت كرده و او چون نبوده، نمیخواهد ببیند»<br /><br />در تیرماه
86 محمد رضا لطفی نخستین اجرایش را در نیاوران با حضور بسیاری از بزرگان
نظیر سایه برگزار کرد. اما کیفیت پایین این اجرا از یکسو و دست به کمانچه
بردن لطفی از سوی دیگر باعث شد که بازهم منتقدانی چون مشکاتیان و کیهان
کلهر به لطفی نقد کنند. اما این دو نفر تنها کسانی نبودند که با لطفی چالش
پیدا کردند. <br /></div>
<div style="text-align: right;">
<div>
<img alt="" src="http://www.parsine.com/files/fa/news/1393/2/18/103652_730.jpg" style="border: medium none;" title="" /></div>
</div>
<div style="text-align: right;">
محمد
رضا شجریان هم از تیغ نقد لطفی در امان نماند. وی در مصاحبهای با بولتن
داخلی آموزشگاهش باب نقدهایش به شجریان را اینگونه آغاز کرد:<br /><br />«بخش
عمده این کدورتها به تاریخ رفتاری استاد عزیز ما، شجریان مربوط بود که با
سعه صدر برخورد نکرد. نمیدانم این پول چه قدر مهم است که دوستیها،
برادریها و خویشیهای انسانی را تحتالشعاع خود قرار میدهد»<br /><br />البته
اتهام لطفی به شجریان به همینجا ختم نشد و وی در بخش دیگری از همین
مصاحبه اتهامات دیگری را هم به مشکاتیان و لطفی وارد ساخت. اتهاماتی که
بهمراتب سنگینتر از نقدهای پیشین بودند:<br /><br />«من در "استودیو بِل"
فایلی داشتم که متعلق به "ایرج حقیقی" بود که آرشیو ایشان محسوب میشد.
هنگامی که به ناگهان حقیقی به دانمارک مهاجرت کرد، نوارهای ما را به دلیل
این که هنوز تکمیل نشده بود، به ما نداد و در همان فایل قفل شده ماند.
اینجانب در ایران نبودم و اینگونه كه میدانم، شجریان و پرویز به استودیو
رفته و با پرداخت مبلغی خوب، قفل این فایل را شکسته و باز کردند و نوار
بیداد را از استودیو گرفتند. کلیه مخارج تمرین و ضبط را مرکز هنری چاووش
پرداخت کرده بود و این اثر متعلق به چاووش بود تا از آن بهرهوری کند؛ به
ویژه که گروه شیدا در تمامی سالهای چاووش، به گروه عارف نیز حقوق پرداخت
کرده بود. به هر حال، کار بیرون آمد. جالب اینجا است که نام مرا در انتهای
گروه، فقط به عنوان نوازنده نوشتند. بعد از انتشار، خواهرم زنگ زد و گفت
آقای شجریان و پرویز برای شما چکی به مبلغ 30هزار تومان نوشتهاند، چه کنم؟
گفتم که نامهای کوتاه به این دو دوست بنویسد و چک را به عنوان هدیه تولد
فرزند اول مشکاتیان که تازه به دنیا آمده بود، به پدربزرگش، شجریان بدهند<br /><br />یکیدیگر از اظهار عجیب و غریب لطفی دراین خبرنامه که باعث تعجب هواداران وی شده بود این بود:<br /><br />«شجریان
هرگز سیاسی نبود و هرگز ما بحث سیاسی با هم نداشتیم. من با شجریان در مرکز
حفظ و اشاعه آشنا شده بودم و یک برنامه با هم اجرا کردیم و این گونه دوستی
ما شکل گرفت... شجریان اهل رفتن به میهمانیهایی بود که خواص کشور تشکیل
تر درآمد ایشان از این راه تامین میشد»<br /><br />در این سالها و پس از فوت
مشکاتیان بیش از هرکسی این شجریان بود که در معرض نقد لطفی قرار داشت. از
بحث بر سرمالکیت کار «ای ایران ای سرای امید» گرفته تا انتقاد از
مصاحبههای شجریان با رسانههای غربی. یکی از آخرین نقدهای وی به شجریان
نیز اظهار نظر عجیبی بود که وی نسبت رویکردهای سیاسی شجریان اتخاذ کرد.
لطقی در گفتگویی با یکی از نشریات تیم قوچانی در آذرماه سال 90 در ذم
مخالفخوانیهای شجریان گفته بود:<br /><br />شجریان از سال ۵۷ و بعد از انقلاب
تا امروز بالاترین حجم تولید و بیشترین و موفقترین کنسرتها را داشته.
هیچوقت برنامههایش قطع نشده، آثارش منتشر شده، کنسرتهایش برگزار شده و
همیشه مجوز گرفته است. من این را نمیفهمم که چرا اکنون اعتراض میکند؟<br /><br />وی در قسمتی از همین گفتگو اظهار داشت:<br /><br />«شجریان
هیچوقت به دنبال ایجاد یک جریان فرهنگی-هنری مستقل با شرکت همکاران خودش
نرفت. یک شرکت اقتصادی به نام "دلآواز" درست کرده و کار خودش را مانند یک
شرکت تولیدکننده انجام میدهد و درآمدزایی خوبی هم از گذشته تا به امروز
داشته و دارد»<br />طرح چنین مسائلی از سوی لطفی درحالی صورت میپذیرفت که نه
شجریان، نه مرحوم مشکاتیان، نه علیزاده و نه کامکارها و ناظری هیچیک حاضر
نشدند به دلیل اختلافات شخصی با اعضای چاوش دست به چنین افشاگریهایی بر
علیه همصنفان خود بزنند و یکدیگر را تخریب کنند.<br />البته اینها تمام تمام
حواشی مطرح شده در حول گفتههای لطفی نبود. شیوه آموزش و مسلک رفتاری و
حتی نوع پوشش وی نیز منتقدانی داشت. لطفی که پس از بازگشت به ایران اقدام
به تاسیس «مکتبخانه میرزا عبدالله» کرد. <br /><br />در این مکتبخانه که
شاگردان باید وی زمین فمینشستند و از راه شنیدن و دیدن نوازندگی استاد،
شیوه نواختن ساز را به روش قدما میآموختند. انتخاب چنین اسلوبی برای
آموزش موسیقی توسط کسی که خود جزو بهترین آهنگسازان موسیقی ایرانی محسوب
میشود برای خیلیها قابل هضم نبود.<br /></div>
<div style="text-align: right;">
<img alt="" src="http://www.parsine.com/files/fa/news/1393/2/18/103653_443.jpg" style="border: medium none;" title="" /><br /></div>
<div style="text-align: right;">
زمانی
که خبر فوت لطفی رسانهای شد «احمدینژاد» از اولین چهرههای سیاسی بود که
پیام تسلیتی را بمناسبت فوت این هنرمند منتشر کرد. وی در پیامش لطفی را
«حق طلب و آزاده» خطاب کرد و مدعی شد که با دریافت مسئولیتهای سنگین آزادی
خواهان و عدالت طلبان در راه اعتلای هنر انسان ساز روح خود را صرف نمود.
رئیس دولت اسبق همچنین در پیامش مدعی شد که لطفی در گمنامی رحلت کرد. <br /><br />چنین
تعلق خاطری از جناب رئیس دولت دهم و نهم اما هیچ انطباقی با عملکرد
وزارتخانه تحت امر ایشان در قبال محمد رضا لطفی نداشت. از گیر دادن به
پوست تبلیغاتی کنسرتش گرفته تا لغو اجراهایش، به رغم صدور مجوز و فروش
بلیط.<br /><br />بههر روی لطفی که خود از انقلابیترین و جریانْسازترین
هنرمندان موسیقی اصیل ایرانی بود، در سالهای پس از انقلاب نه از جانب
دولتها و نه از جانب همصنفانش چندان که باید قدر ندید و شاید همین مسئله
باعث ایجاد سرخوردگیهایی در وی شده بود که میتوانست بروز چنین رفتارهایی
از تبعات آن باشد.<br /><br />اما تمام این مسائل چیزی از شان و جایگاه این
هنرمند در عرصه موسیقی اصیل ایرانی کم نمیکند. لطفی را باید بهحق یکی از
سلسله جنبانان موسیقی سنتی ایران دانست که نقش بیبدیلی و غیرقابل انکاری
در بهروز کردن و بالابردن سطح کیفی این هنر به موازات پیوند دادن آن به
دغدغههای سیاسی و اجتماعی مردمان این سرزمین داشت.<br /> هدف از ذکر این
مسائل هم مخدوش کردن این جایگاه نبود. بلکه تنها قصدم آنبود که به
مخاطبان محترم یادآوری کنم، اگرچه حفظ احترام و شان یک هنرمند الزامیست
اما فوت او نباید دستاویزی باشد برای اسطوره سازیهای بیدلیل!</div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
<a href="http://www.parsine.com/fa/news/188593/%D9%87%D9%85%D9%87-%D9%86%D9%82%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D9%84%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%AF-%D8%AA%D8%A7-%D8%A7%D9%81%D8%AA%D8%B1%D8%A7" target="_blank">این مطلب پیشتر در پاسینه منتشر شده</a></div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-12335385120830836572014-05-05T02:21:00.001+04:302014-05-05T02:21:21.773+04:30مارکز،ایران؛ سانسور و باقی قضایا...! <div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
<a href="http://www.parsine.com/files/fa/news/1393/2/2/102970_492.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img align="left" border="0" src="http://www.parsine.com/files/fa/news/1393/2/2/102970_492.jpg" style="border: 1px solid rgb(0, 0, 0); margin-top: 4px;" /></a> </div>
<div style="text-align: right;">
سانسور یا آنطور که در ادبیات رسمی از آن یاد میشود (ممیزی) امروز دیگر
کارکرد خود را ازدست داده است. این مهم واقعیتیست که حتی آیتالله مصباح
یزدی نیز آنرا دریافته و به آن اذعان داشته است.<br /><br />واقعیت اینست که
جامعه جوان ایرانی که در حیطهی غیر رسمی خود زیست جهانی متفاوت با رویکرد و
فرهنگ رسمی کشور دارد، تابحال بیش و کم هرچیزی را که خواسته بدست آورده
است. فقط کافیست که لزوم داشتن آنچیز را باور داشته باشد. و صد البته در
حوزهی فرهنگ این مسئله نمود بارزتری یافته است.<br /><br />در جهان امروز دیگر
این امکان وجود ندارد که ارگانی اقدام با ایجاد صافی به تصفیهی محصولات
فرهنگی و رسانهای بپردازد. و ما باید قبول کنیم که کاربستهای موجود تنها
برای آرامش عدهای از دوستان وجود دارند. تولیدات فرهنگی امروز به صورتی
صنعتی درحال کپیشدن هستند و دسترسی به آنها روزبهروز راحتتر میشود. <br /><br />درحال
حاضر برای مشاهدهی فیلمهای روزجهان لازم نیست مدت زیادی صبر کنیم.برای
دسترسی به این فیلمها میتوان دست به دامان اینترنت شد. دستفروشان کنار
پیاده رو نیز هستند. دیگر لازم نیست برای دیدن یک فیلم سینمایی تا ظهر جمعه
سرکنیم. سالهاست که خیابانهای ما برای پخش هیچ سریالی خلوت نمیشود و
سریالهای درجه چندم رسانه (موسوم به رسانه ملی) نوستالوژی نمیشود.<br /><br />واقعیت
اینست که نظام توزیع محصولات رسانهای و فرهنگی در جهان امروز شکل دیگری
بخود گرفته. شاید بتوان گفت که از انحصار خارج شده است. در شرایط فعلی
محصولات فرهنگی در جهان را به دو دسته میتوان تقسیم کرد.<br /><br />1-محصولات
حرفهای: این قبیل محصولات توسط نیروهای کارآزموده و متبحر و عمدتا با صرف
هزینههای گزاف تولید میشوند. شاید مطرحترین نمونهی نظامهای تولیدی
اینچنین در جهان امروز را بتوان «هالیود» دانست. کارتلهای بزرگ رسانهای،
شبکههای قدرتمند و منسجم توزیع محصولات هنری، حراجهای آنچنانی و... شکلی
از فرهنگ صنعتی را قوام بخشیدهاند که ارتباط وثیقی با سرمایهداری و
نظامهای سرمایهسالار دارد. در نوع از نظامها مثلا در موسیقی و سینما
استودیوها، در عرصه کتاب انتشاراتیها، در هنرهای تجسمی گالریها و
حراجیهای بزرگی وجود دارند که توانستهاند شکلی از انحصار را البته در
قالبی متکثر و با رعایت قوائد حرفهای ایجاد کنند. <br /><br />2-محصولات
آماتور: این قبیل محصولات عمدتا با سرمایههای اندک و بعضا توسط افراد
نهچندان حرفهای تولید میشود. تولید کنندگان این محصولات در فضای هنری
امروز به مدد وجود برخی رسانهها؛ فستیوالها و جشنوارهها توانستهاند وارد
باشگاه حرفهایها بشوند. این افراد گاهی با تولید یک پکیج کوچک و کم هزینه
(مثل یک فیلم یا آلبوم موسیقی) یا حتی با یک یا چند فریم عکس به مدد
رسانهها و همین جشنوارهها توانستهاند به شهرتهای جهانی دست یابند. مثلا
عکاسی در امریکا که عکسهایی از مراحل پیشروی سرطان و تحلیل قوای جسمانی
پدرش را در قالب چند فریم به تصویر کشیده بود و با به اشتراک گذاشتن آنها
در شبکهی اجتماعی توجه صدها هزار نفر را جلب کرد.<br /><br />در چنین شرایطی
آنچه که دیگر نمیتوان افراد را از آن محروم ساخت امکان تولید یا مصرف
محصولات فرهنگی در چارچوبها و اقتضائات خاص فرهنگی و ایدئولوژیک است. امروز
دیگر به مدد شبکههای اجتماعی هرکسی میتواند برای خودش یک رسانه داشته
باشد و بدون در نظر گرفتن ملاحظات سیاسی، جناحی و رسانهای، از چیزهایی سخن
بگوید که رسانهها و نهادهای رسمی جرات حرف زدن در بارهی آنها ندارند.
این رسانههای خرد در سالهای اخیر در کشور تا بحال در موارد متعددی
توانستهاند نهادهای قدرت را به کرنش یا عکسالعمل وادارند. واکنشهای
گسترده و همزمان این رسانههای شخصی به موضوعات و رخدادهای گوناگون، که
حاکی از نوعی انسجام نامرئی در صاحبان این رسانههاست، آنها را تبدیل به
یکی از مراجع مهم افکار سنجی در کشور بدل ساخته است. <br /><br />شاید وبلاگ
نویسان و کاربران قدیمی اینترنت به خاطر داشته باشند که ایده یکی از
وبلاگهای مطرح (به نام لگوفیش) در اعتراض به تغییر نام خلیج فارس در
نشیونال جئوگرافیک اولین حضور همآهنگ این رسانههای خرد بود که قدرت تاثیر
گذاری خود را به رخ کشید.<br /><br />اما اینروزها که فوت مارکز نویسنده مطرح
کلمبیایی نقل محافل رسانهای و شبکههای اجتماعیست میتواند برای ما و
نهادهای رسمی کشور یادآور یکی دیگراز واقعیت مربوط به تغییر نظام تولید و
توزیع محصولات فرهنگی باشد.<br /><br />در ماههای ابتدایی حضور محمود
احمدینژاد در قدرت و در زمانی که وی تصمیم به توسعه روابط با کشورهای
آمریکای لاتین داشت و برای همین منظور روابط صمیمانهای را با برادران
کاسترو، و رهبران چپگرای امریکای لاتین برقرار کرده بود کتابی از مارکز
بصورت بیسروصدا و بدون حاشیه منتشر شد (خاطره دلبرکان غمگین من). در آن
ایام که صفار هرندی از روزنامه کیهان به وزارت ارشاد کوچ کرده بود، سایت
تابناک (منسوب به محسن رضایی) خبری را مبنی بر انتشار یکی از آثار «مورد
دار» مارکز منتشر کرد:<br /><br />درمطلبی که تابناک با عنوان «رسوایی تازه
وزارت ارشاد» روی خروجی خود قرار داده بود، به نقد انتشار یکی از آثار
مارکز پرداخته شده بود که در ایران باعنوان «خاطره دلبرکان غمگین من» منتشر
شد. این کتاب که عنوان اصلی آن «خاطره روسپیان غمگین من» بود توسط کاوه
میرعباسی (مترجم توانمند کشورمان) ترجمه شده بود و به روایت تابناک « سراسر
آن به روایت دقیق مسائل سخیف جنسی و غیراخلاقی پیرمردی پس از ایجاد رابطه
با پانصد فاحشه اختصاص یافته [بود]». <br />اما از نقد انتشار این کتاب
جالبتر توجیهی بود که تابناک با استفاده از اتلاق پیشفرض «برخی میگویند»
برای انتشار این رمان ارائه کرده بود:<br /><br />« سیاست جدید در نگاه به
آمریکای لاتین، باعث شده تا رمان این نویسنده آمریکای لاتین که به شدت مورد
علاقه فیدل کاسترو رهبر کوبا است، در دولت کنونی مجوز دریافت کند؛»<br /><br />در
نهایت وزیر ارشاد وقت نیز که در سالهای پایانی عملکردش در دولت نهم مورد
نقد رئیس دولت قرار گرفته بود در واکنش به این خبر از بابت انتشار این کتاب
«قبیح» از «اصولگرایان» عذرخواهی کرد و مدعی شد. : « فردی که عامل این
غفلت بوده از کار برکنار شد و برای اینکه چنین امری بار دیگر تکرار نشود،
اقدامات لازم صورت گرفته است.» و قول داد تا چنین غفلت هایی دیگر تکرار
نشود.<br /><br />اما درزهمین خبر در سایتها کافی و اطلاع یکباره کاربران از
کلیت داستان آن باعث شد سرنوشت این کتاب در ایران به نحو دیگری رقم بخورد.
هجوم یکباره جوانان کنجکاو برای فهمیدن ماجرای پیرمردی که برای جشن گرفتن
شب تولدش هوس همبستری با دوشیزهای باکره را در سر میپروراند باعث شد که
ظرف مدت کوتاهی نسخههای بازمانده کتاب در بازار فروش رود و بعد ازآن
بلافاصله در کنار پیاده روهای انقلاب، نسخههای افست با قیمتهای گزافی برای
مخاطبان علاقمند (که خیلیهاشان الزاماً کتابخوان حرفهای هم نبودند) عرضه
شود. چندی بعد یک مترجم ایرانی ساکن خارج از کشور هم این کتاب را ترجمه و
نسخه پیدیاف آن را جهت دانلود رایگان در اینترنت گذاشت.<br /><br />نمونه
دیگری از آثار مارکز که به این سرنوشت دچار شد کتاب «گزارش یک آدم ربایی»
بود. که ظاهر در برخی از رسانههای منتسب به اپوزسیون از قول دختر مهندس
موسوی به عنوان کتابی مطرح شده بود که وی خواندن آن را به آنها توصیه کرده
بود. انتشار همین خبر باعث شد که خیلی از کتاب نخوانهای سیاست زده به هوای
آگاهی از حال و روز موسوی در حصر به مارکز خوانی بپردازند.<br /><br />البته
مارکز تنها نویسندهای نبود که آثارش اینچنین در ایران خوانده شده. «نگاهی
به شاه» آخرین کتاب عباس میلانی نیز که وزارت ارشاد وقت حاضر به انتشار
بدون سانسور آن نشد و نسخههای پیدی اف و افست آن دست به دست شد. «عقرب
روی پلههای راه آهن اندیمشک» نوشته حسین آبکنار، هم از کتابهایی بود که
چنین سرنوشتی داشت (هرچند گویا این کتاب امکان بانشر یافته و هماکنون چاپ
جدید آن قابل تهیه است)<br /><br />اگر بخواهیم تعارف را کنار بگذاریم باید
بگوییم که نظام فعلی تولید و توزیع محصولات فرهنگی به رغم تمام
سختگیریهایی که (بعضا بهصورت افراطی و توسط کاسههای داغتر از آش و با
مقاصد سیاسی) اعمال میشود، بههیچ عنوان کارآمد نیست و روند درپیش گرفته
شده توسط برخی سودا گران نشر و مخاطبان تشنه محصولات ممنوعه نه تنها باعث
شده حقوق مادی و معنوی تولیدکنندگان اصلی این آثار زیرپا گذاشته شود بلکه
عملاً قانون نیز به شکل ناکارآمدی جلوه کرده و در پارهای از مواردرسما به
سخره گرفته میشود.<br /><br />چنین شکلی از نظام قانونی تولید و توزیع محصولات
فرهنگی و ارتباط آن با واقعیت موجود یکی از مراجع ارزشمند و ملموس جهت فهم
«رئالیسم جادویی» ست.</div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
این مطلب را پیشتر <a href="http://www.parsine.com/fa/news/186875/%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B2%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%B3%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D8%A8%D8%A7%D9%82%DB%8C-%D9%82%D8%B6%D8%A7%DB%8C%D8%A7" target="_blank"><b>اینجا </b></a>منتشر کردم </div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-19911597214505943912014-04-14T05:37:00.001+04:302014-04-14T05:37:07.245+04:30بازخوانی هیاهوی رسانه ای درباره مرزبانان ایرانی در سیستان <div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div class="subtitle_khabar" style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; text-align: right;">
انعکاس این خبر هم همانطور که انتظارش میرفت با واکنش اعتراض آمیز تعداد زیاد از کاربران شبکههای اجتماعی مواجه شد.</div>
<div class="b_subtitle" style="text-align: right;">
</div>
<div style="text-align: right;">
<img align="left" src="http://www.parsine.com/files/fa/news/1393/1/5/101662_937.jpg" style="border: 1px solid rgb(0, 0, 0); margin: 4px;" /><span style="font-weight: bold;">نام:</span> جمشید<br /><span style="font-weight: bold;">نام خانوادگی</span>: دانایی فر<br /><span style="font-weight: bold;">محل تولد:</span> محمد آباد<br /><span style="font-weight: bold;">استان:</span> سیستان بلوچستان<br /><span style="font-weight: bold;">تحصیلات</span>: دیپلم<br /><span style="font-weight: bold;">درجه:</span> گروهبان<br /><span style="font-weight: bold;">وضعیت تاهل:</span> متاهل دارای یک فرزند ده روزه<br /><span style="font-weight: bold;">محل شهادت:</span> دقیقا مشخص نیست!<br /><span style="font-weight: bold;">زمان شهادت:</span> سوم یا چهارم فروردین 1393<br /><br />اینها
اطلاعاتیست که از تنها درجهدار به گروگان گرفته شده توسط گروه موسوم به
«جیش العدل» در رسانهها درز کرده است. دیروز خبری مبنی بر شهادت فردمزبور
در برخی رسانهها و شبکههای اجتماعی درج شد.<br /><br /> انعکاس این خبرهم همانطور که انتظارش میرفت با واکنش اعتراض آمیز تعداد زیاد از کاربران شبکههای اجتماعی مواجه شد.<br /><br />در میان سیل اعتراضات به این عمل شنیع و تهی از منطق و تایید و تکذیب مقامات من فقط به یک چیز فکر میکردم:خانوادهی این سربازان<br /><br /> اصول
روزنامهنگاری و کار رسانهای حرفهای ایجاب میکند اصحاب یک رسانه تا
زمانی که از صحت یک خبر مطمئن نشدند از انتشار آن خودداری کنند، اما این
مهم صرفا برای حفظ اعتبار یک رسانه نیست! بلکه بخش مهمتری از اهمیت این
مسئله به مسائل انسانی و اخلاقی مربوط میشود.<br /><br />این اتفاق چندی پیش
در مورد سرنوشت هواپیمای کنکورد متعلق به خطوط هواپیمایی مالزی نیز در سطح
رسانههای به اصطلاح حرفهای مشاهده شد. از هنگامی که خبر مفقود شدن این
هواپیما در رسانهها منتشر شد، رقابتی شرمآور بین رسانهها بوجود آمد. <br /><br />دراین
رقابت بیمنطق هر رسانهای بدنبال آنبود که هرچه زودتر مستنداتی مبنی بر
سقوط هواپیما و قطعیت فوت مسافران را منتشر کند. این قانون تلخ و بیرحم
دنیای رسانههاست. <br /><br />رقابت برای افشاری هرچه سریعتر یک تراژدی! از
صدا و سیما گرفته که بدون اشارهای مبرهن به حضور دوجوان ایرانی درآن
هواپیما، ضعفهای فنی سیستم هواپیمای کنکورد را بهانهای کرده بود برای
کوبیدن آمریکا! تا رسانههای اپوزیسیون خارج از کشور که حضور قاچاقی دو
ایرانی را بهانهای ساخته بودند برای اغراق در وخیم نشان دادن اوضاع ایران!
<br /><br />در این میان کسی احوالی از مادری که منتظر رسیدن به فرزندش بود نپرسید.<br /><br />دانستن
حق مردم است و برهمین مبنا شاید بتوان تلاش برای رساندن اخبار موثق و مهم
به مردم و آگاه کردن آنها از رخدادهای خبری را تلاش مقدس و قابل احترام
دانست اما به چه قیمتی؟<br /><br />در زمان درز کردن خبر کشته شدن یکی از
سربازان به گروگان گرفته شده توسط یک گروهک تروریستی، و در مقطعی که هنوز
خبر تایید نشده بود، براستی کدامیک از شایعه سازان به فکر حال و روز همسر
باردار «داناییفر» بودند، همسری که حالا میداند فرزند ده روزهاش را باید
بدون سایهی پدر واقعیاش بزرگ کند! همین مسئله در قبال خانوادهی دیگر
سربازان بهگروگان گرفته شده نیز قابل تعمیم است.<br /><br />تایید خبر فوت
دانایی فر توسط معاون امنیتی سیستان و بلوچستان نشان میدهد که اعضای این
گروهک کوچکترین ارزشی برای افکار عمومی قائل نیستند، آنها کوردلانه به
دنبال مطالب دگم خود هستند. پس شاید بهتر باشد بدون جنجال و حاشیه سازی و
مجال دادن به نیروهایی که از این اتفاق دنبال بهرهبرداری شخصی و جناحی
میباشند کمی هم به فکر خانوادههای این عزیزان باشیم و از مسئولان بخواهیم
از روشهای اصولی بهکار گرفته شده در این مواقع بهرهبرداری کنند!<br /><br />چندی
پیش سران یکی از کشورهایی که ما هرگز آن را به رسمیت نخواهیم شناخت در
اتفاقی مشابه حاضر شد بیش از هزار زندانی را در قبال آزادی فقط یک سرباز
خود با طرف مقابل معاوضه کند! نگارنده خود را در مقامی نمیداند که به
مسئولان بگوید چکار کنند یا نکنند، اما شاید گفتن این مسئله خالی از لطف
نباشد که این رخداد آزمونیست بزرگ برای دولتی که قصد بقاء بر مصدر امور را
دارد.<br /><br />برطبق برخی اخبار واصله از رسانهها طرف پاکستانی مدعی شده
که ایران پیگریهای لازم در این زمینه را مبذول نداشته است. هرچند دیدار
چندی پیش هیئتی از معتمدین پاکستانی و حرفهای رئیس مجلس نشان از این موضوع
داشت که شاید ما در مواجهه با این مسئله رویکرد تعاملی را مرجح میدانیم.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">پارسینه/محمد تاج احمدی:</span></div>
<div style="text-align: right;">
<h1 class="title" style="margin: 0px; padding: 0px;">
<a href="http://www.parsine.com/fa/news/184718/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%DB%8C%D8%A7%D9%87%D9%88%DB%8C-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%85%D8%B1%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86">بازخوانی هیاهوی رسانه ای درباره مرزبانان ایرانی در سیستان </a></h1>
<span style="font-weight: bold;"> </span></div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-82874186138762471492014-02-11T03:02:00.000+03:302014-02-11T03:02:09.320+03:30در حاشیه یک تدفین غریبانه... <div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhwpwEjB-qEhLdVDueZW97tFLpMtLoc80EG-gXkz5geyVLInW5jBo7o0NP29gj3kCTssJRw5VXOtJsvilUGUaJbj1mgGTryUe_vLN22QMiQsAfOCEjZPvKCGLiWH6TO4kmZGQle/s1600/amin-khosroshahi-5-133.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhwpwEjB-qEhLdVDueZW97tFLpMtLoc80EG-gXkz5geyVLInW5jBo7o0NP29gj3kCTssJRw5VXOtJsvilUGUaJbj1mgGTryUe_vLN22QMiQsAfOCEjZPvKCGLiWH6TO4kmZGQle/s1600/amin-khosroshahi-5-133.jpg" height="221" width="320" /></a></div>
<div style="text-align: right;">
بهمن 1392 ساعت 13 بهشت زهرا؛ این تاریخی بود که اعلان نشد، تا بهمن فرزانه مترجم فقید ایرانی در غربت نامآوران بهشت زهرا دفن شود.<br /><br /> واین
برای ما که «مارکز» را با او شناختیم، کمی قدرنشناسانه است. به جز تعداد
خبرنگار و نمایندهی چند انتشاراتی، ستاره و ثریا هیجکس دیگری در غربت
آنروز بهشت زهرا و برسر مزار بهمن فرزانه حاضر نشده بود.<br /><br /> نه مراسمی
درکار بود، نه سخنرانی و نه نمایندهای از جانب اصحاب دولتی، و نه حتی
چهرهی آشنا و هواداری هیچیک حاضر نبودند تا مراسم تدفین فرزانه به
حقیرانهترین شکل ممکن برگزار شود.<br /><br />برای ما که جز چند تسلیتوارهی
سانتی مانتال در فیسبوک کار دیگری نمیکنیم نباید چندان مایهی مباهات
باشد که جهانی را آب میبرد و ما در خواب هی لایک میکنیم! هی لایک
میکنیم.<br /><br />نمیدانم که او اگر میدانست قرار است از پس غربتی 50 ساله
دوباره بهخاک وطن بیاید، بعد راهی خانهی سالمندان شده و از پی یک عمل
ناموفق راهی قبرستان شود بازهم حاضر بود که به کشورش بازگردد یا نه؟ اما
این را میدانم اگر او نبود بقول شاملو ما رئالیسم جادویی را هرگز
نمیشناختیم. این را میدانم اگر او نبود بقول دولت آبادی دریچهی ادبیات
آمریکای لاتین به سوی ما باز نمیشد.<br /><br />اگرچه خیلیها همچون احمد پوری
مترجم شناخته شدهی این روزها هم معتقدند که ترجمهی موفق همین یک کتاب
یعنی «صدسال تنهایی» برای جاودانه کردن او در تاریخ ادبی ما کافیست اما
خود فرزانه از وجود چنین ذهنیتی در گمانهی کتابخوانان ایرانی خرسند نبود.
چه اینکه میگفت، ترجمه ی این اثر او را به ورطهی تنهایی انداخت تا تنها
همین کارش مورد توجه قرار گیرد و بقیه کارهایش دیده نشود.<br /><br />حتی اگر
فیلمنامه «در نیمهبسته»، رمان «سرباز دل» و همچنین مجموعه داستان
«سوزنهای گمشده» را بعنوان آثار تالیفیاش نادیده بگیریم، نادیده گرفتن
ترجمه کارهای آلبا دسس پدس، گراتزیا کوزیما دلدا، لوئیچی پیراندلو، آنا
کریستی، اینیاتسیو سیلونه، رولد دال، گابریل دانونزیو، واسکو پراتولینی،
ایروینگ استون، جین استون و امثالهم کاری منصفانه نیست و انجام آن هنر و
دانشی میخواست که هر مترجمی دارای آن نیست.<br /><br />هرچند برخی هم در پاسخ
میگویند که پس از ترجمهی موفق کار مارکز او نیز مانند خیلی از قلمورزان و
هنرمندانی که کارشان میدرخشد در ارائهی کار بعدی دچار وسواس شد. و حتی
در سطحی فراتر برخی نظیر امیرحسین خورشیدفر ترجمههای دیگر فرزانه را برای
مردمان سرزمینی که او آنجا را «بهشت مترجمان» میخواند چندان مناسب
نمیدانند. <br /><br />البته او در ابتدای تابستان سال جاری درحالی که تازه به
ایران آمده بود گفته بود بعلت آنچه آنرا «نبودن آثار مناسب» میداند دیگر
قصد ترجمهی اثر ندارد ولی شاید تنهایی مترجم صدسال تنهایی در خانهی
سالمندان و بستری شدن در بیمارستان به او کوتاهی بیشرمانه ی زندگی را
فهمانده بود که به خبرنگار ایسنا گفته بود در صورت ترخیص از بیمارستان
بازهم ترجمه خواهد کرد. اما افسوس که...<br /><br />و چه غم انگیز است سخن
آیدین اغداشلو که میگوید «وقتی بالاخره فهمیدم که درخانهی سالمندان جای
گرفته خیالم راحتتر شد» چه اینکه اینکار را بهتر از درتنهایی مردن پیرمردی
میدانست که ترجمان صدسال تنهایی بود.</div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
__________________________________</div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
اشاره: <a href="http://www.parsine.com/fa/news/180741/%D8%AF%D8%B1-%D8%AD%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D8%AA%D8%AF%D9%81%DB%8C%D9%86-%D8%BA%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%87" target="_blank">این مطلب</a> پیشتر در پایگاه خبری پارسینه منتشر شده </div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-37912678529356813192014-02-04T06:54:00.002+03:302014-02-04T06:55:54.205+03:30حلقههای روحانی!<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: right;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjQF6kfFRRs47X4YAKXXtaEUAS_zUzJZNVVPQQvQG7xfq2ob8R6K-Hi8LOKXbMUjP2rRe-adIf-nOGSW1TLzGsT6UoMyax24QSD3xUkekxCLrPFtaPq7o_QXvmKnZ3EFte2qejR/s1600/HALGHEH_02.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjQF6kfFRRs47X4YAKXXtaEUAS_zUzJZNVVPQQvQG7xfq2ob8R6K-Hi8LOKXbMUjP2rRe-adIf-nOGSW1TLzGsT6UoMyax24QSD3xUkekxCLrPFtaPq7o_QXvmKnZ3EFte2qejR/s1600/HALGHEH_02.jpg" height="180" width="320" /></a></div>
<div style="text-align: right;">
اگرچه عمدتاً با محتوای و خط مشی<i><b><a href="http://iranwire.com/" target="_blank"> این رسانه</a></b></i> همدل نیستم اما تیم ایران وایر را متشکل از آدمهای خوشفکری میدانستم, که در مدت کوتاهی سعی به جا انداختن خودبا استفاده از شبکه های اجتماعی دارد. اما کم کم مشکلات این سایت هم درحال نمایان شدن است.<br />
که نمونه انها علاوه بر آلبومهای بی ربط ارائه ی تحلیل های به ظاهر انتقادیست که برای ایجاد سویه های انتقادی محملات بی ربطی را کنار هم می چینند! <b><i>ح<a href="http://iranwire.com/fa/projects/4731" target="_blank">قیقت نژاد دریکی از این گزارش</a></i></b> با نا امید تلقی کردن منتقدان و اصلاح طلبان اینگونه گفته که آنها از پیگیری مطالبات خود مایوس و سرخورده شده اندو در رقابت برای کسب قدرت انگیزه شان را از دست داده اند!<br />
اما غافلست از اینکه تقریبا اکثریت اصلاح طلبان بعد از انتخابات چشمداشتی به قدرت نداشتند! آن اقلیت هم دراین 8سال اخیر خیلی دوست نداشتند! خودشان را اصلاح طلب نشان دهند! <br />
نویسنده در ادامه سیاستهای اقتصادی دوران خاتمی را بدون ذکر دلیل متعارض خوانده, درحالی که خاتمی با همین سیاستهای بقول آقا متعارض با ثبات ترین دوران اقتصادی را پس از انقلاب ایجاد کرد!<br />
حقیقت نژاد در تحلیل خود دوست داشته خبر سازی جریانهای محافظه کار بعد از استعفای نجفی را واقعی بیانگارد و با تقسیم بندی غلط از اطرافیان روحانی حلقه اول را متمایل به حضور در قدرت و بسط آن معرفی کند!<br />
این درحالیست که در شرایط فعلی این تحلیل از بنیاد غلط است. چراکه بعنوان مثال ربیعی که از چهره های نزدیک به خاتمی محسوب میشود و در این مدت به رغم جنجالهای مربوط به مرتضوی بی سر و صدا درحال پست کشی ست! و کلا دوستان اصلاح طلبش را یادش رفته!<br />
اما مثلا یونسی با آن پیشینه که خیلیها در زمان انتخابش توسط خاتمی غر میزدند, حرفهایی را به زبان میآورد که عبدالله نوری هم به زبان نیاورد! یا علی جنتی که هیچ سابقه ی فرهنگی درست و درمانی نداشت و کسی هم از او انتظار چنین رفتاری را نداشت, سعی کرده بی سر و صدا سیاستهای فرهنگی دوران اسمشو نبر را پیاده کند! و کتابهای مجوز نگرفته را یاواش یاواش منتشر بشود! اگرچه در تمام وزارتخانه ها باج داده میشود!<br />
گزارشگر این مطلب با یک حلقه دانستن انصاری و ترکان و انصاری و سریع القلم و یونسی به تلویح مدعی چند دستگی در تیم روحانی شده! آنهم بی هیچ دلیلی!<br />
هرچند این قبیل دعاوی تعارض و مصر بودن به چند دستگی از جانب یک رسانه ی اپوزسیون مطرح شده اما علت اصلی آن منشعب از تحلیلیست اصولگرایانه! حقیقت هم آنست که این مجلس برمبنای همین تحلیل پیش فرض با دولت مواجه میشود. و این رویکرد غلط مجلس باعث شده روحانی با رندی بیش و کم از افتادن پایش در چالهها نظارتی جلوگیری کند! نمونه تاثیر گذار این تحلیلهای غلط در رای دادن نمایندگان به وزرای روحانی هم تاثیر خود را گذاشت! نمایندگان با این ذهنیت که وزارتخانه های فرهنگی و آموزشی نباید دست اصلاح طلبان بیفتد، حواسشان نشد که مثلا حضور آدمی مثل ربیعی در وزارت رفاه که سر و کارش با کارگران و اقشار محروم و کم درآمد جامعه است! در صورت عملکرد درست میتواند گسست ایجاد شده بین اصلاحطلبان و دهک های پایین جامعه را هم برطرف کندو باعث بسط پایگاه اصلاح طلبان بشود!</div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-222544833583474572014-01-27T05:31:00.001+03:302014-01-28T04:56:04.466+03:30بی مهری مهرنامه<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhzm-8H0ynDCC9WKcinW9wYFOXQNYiA0KsljgAfEao8TkgX8-wJSG7OCgfra0xYJIsFIkr1k4zK8q9cNOQdycRAlPWnN0lS8um07PSr5yV14Ni50DQgjfH7UNj5u7UDqL8bR86D/s1600/14wvtd2.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhzm-8H0ynDCC9WKcinW9wYFOXQNYiA0KsljgAfEao8TkgX8-wJSG7OCgfra0xYJIsFIkr1k4zK8q9cNOQdycRAlPWnN0lS8um07PSr5yV14Ni50DQgjfH7UNj5u7UDqL8bR86D/s1600/14wvtd2.jpg" /></a><br />
<br />
<br />
<br />
در ایام انتخابات ریاست جمهوری یازدهم پس انصراف محمدرضا عارف با وساطت خاتمی و قرارگرفتن اصلاحطلبان پشت سر روحانی (که بقول رضا خاتمی از 84 درس گرفته بودند) شیخ دیپلمات تبدیل به کاندیدای اصلاح طلبان شد. هرچند که نه روحانی و نه اصلاح طلبان هیچکدام مایل نبودند در دیگری ادغام شوند. این مسئله در عدم انتخاب عارف به معاونت اولی به خوبی نمایان بود. چه اینکه مشی و مرام عارف اصلاح طلبانه است و روحانی اهل اعتدال و توسعه! <br />
<br />
نام روحانی اولینبار در مقام یک آلترناتیو سیاسی توسط روزنامه شرق و تیم اولیهاش به سردبیری «محمد قوچانی» مطرح شد. عنوان بامسمای «شیخ دیپلمات» را هم همین نشریه بود که برای اولین بار به روحانی اطلاق کرد. در اواخر سال 87 که خاتمی بدلیل حضور موسوی از کاندیداتوری انصراف داد و از اصلاحطلبان خواست که پشت سر موسوی قرار بگیرند، قوچانی به همراه جرگهای از کارگزارانیها و اصلاحطلبانی (که بعضا تند رو خوانده میشدند) با رویکرد مطالبه محوری پشت سر کروبی قرار گرفتند.<br />
در اثنای ماراتن انتخابات 88 بود که در بین فعالان اصلاحطلب ازین تیم و شخص قوچانی با انتقاد و کنایه یاد میشد. انتقادی که اصلاحطلبان به مدیر مسئول مجلات قوچانی یعنی کرباسچی هم وارد میدانستند. چراکه ترس از تجربه تلخ انتخابات سوم تیر 84 باعث نگرانی فعالان اصلاحطلب شده بود. علیایحال انتخابات برگزار شد و همهی نقشهها نقشبرآب شد مدیریت غلط حوادث پساز انتخابات که میتوانست فرصتی طلایی برای تضمین آیندهی نظام و بیمهکردن آن برای دهههای بعد باشد و آشفتگی فضای سیاسی کشور باعث سرخوردگی بسیاری از مردم شده بود. از همان دوران بود که خیلی از فعالان سیاسی که تصمیم داشتند بواسطهی حضور موسوی در انتخابات زیر چتر نظام جمهوری اسلامی بیایند، زیر رادیکال رفتند. و خیلی از رای دادههای سرخورده از نتیجهي اعلام شده انتخابات88 از اینکه مهر انتخبات دهم روی شناسنامهشان خورده پشیمان شدند. خیل عظیمی از نخبگان و فعالان سیاسی از کشور خارج شدند و دیگر دیدن وزرا و نمایندگان اصلاحطلب سابق در رسانههای فارسیزبان آنسوی آبها امری عادی شد.<br />
از همان زمان بود که گفتمانهای چپگرایانه که تا پیش از 88 در حاشیه بودند، دوباره با اقبال جوانان و دانشجویان و طیفهایی از تحصیلکردگان و نخبگان جوان روبرو شد. شاید اگر دستگاه امنیتی کشور خطر سوق پیدا کردن به این سمت و سو را درآن زمان و امروز میفهمید در سیاستش تغییر ایجاد میکرد. ضرورت این تغییر را سیاستمداران میانه رو و محافظه کار اصولگرا نظیر لاریجانی نیز فهمیدهاند و آن را به سربازان امام زمان گوشزد میکنند! البته ذکر این مقال به معنی آن نیست که دستگاههای امنیتی باید به برخورد و قلع و قمغ جریانهای سیاسی منتسب به چپ نو بپردازند بلکه آنچه مهم است فهم دلیل رشد مجدد این گونه از چپگرایی آنهم با فرمتی رادیکال است. <br />
قوچانی و تیماش اما پس از اینکه از آتش 88 بیرون آمدند و با آزادی از بند دوباره به نشر مهرنامه پرداختند، در پس پشت مقالات و مصاحبههایشان لزوم قرار گرفتن زیر چتر نظام و فعالیت قانونی و رسمی درچارچوب گفتمانهای رسمی و قانونی جمهوری اسلامی را تحت هرشرایطی بعنوان استراتژی اصلی خود مطرح کردند. این مشی سیاسی البته امری جدید نبود و اگرچه بسیاری درپیشگرفتن این مشی را ناشی از زندان و دوران بازجویی میدانند اما باید گفت که ریشهی این نوع از رویکرد سیاسی و رسانهای در سالهای پیش از 88 شکل گرفته.<br />
رویکردی که خود قوچانی عنوان <b><a href="http://hooliganboy.blogspot.ro/2013/10/blog-post.html" target="_blank">«راست مدرن»</a></b> را برآن نهاده و بسیاری آنرا ورژن محافظهکارانهی اصلاح طلبی میخواندند. جریانی که نه در جرگه اصلاحطلبان میگنجند و نه در جرگهی اصولگرایان!اگرچه میتوانند نقش لولا و حلقه اتصال بین این دو طیف را ایفا کنند.) زمانی هاشمی به عنوان مطرحترین گزینه این جریان مطرح بود و امروز روحانیست که به ایفای این نقش میپردازد. <br />
شاید بتوان گفت که رئیسجمهور فعلی ما الگوی عملی همان ایدهی «راست مدرن» قوچانیست. و از همینروست که امروز نشریات این تیم به حمایت تمام قد از روحانی میپردازند. اینکه امروز ظریف را با مصدق مقایسه میکنند و منتقدان عملکرد روحانی در حوزههای فرهنگی و امنیتی را کاسههای داغتر از آش میخوانند، و سعی در <a href="http://www.cgie.org.ir/fa/news/9002" target="_blank"><b>تلطیف چهرهی رئیسجمهور در سفر به خوزستان</b></a> دارند و برای مقابله با وطن امروز «پیروزی هستهای» را تیتر میکنند، ناشی از باور به همین مهم است.<br />
در این رسانهها (خصوصاً مهرنامه و آسمان) که چهرههایی تکراری برای مدتهای مدیدیست بعنوان مصاحبه شونده و مقاله نویس بکار گرفته میشوند و افرادی نظیر عباس عبدی، فراستخواه، علویتبار و برخی از روشنفکران دینی بعنوان صاحبسخن به طرح سخن میپردازند. نکتهای که فراستخواه رندانه در تبریکنامهی خود بابت نشر مهرنامه به قوچانی گوشزد کرد و او آن را نادیده گرفت. رفتن به سراغ روشنفکران و صاحبنظرانی که بقول فراستخواه «سر در جیب فکرت» فرو بردهاند، همتی میخواهد که گویا این تیم با آنها سر مهر ندارد و راغب نیستند که این افراد در آسمانشان یادگاری بنویسند! درحالی که شناساندن بسیاری از این افراد که حال کم کم درحال ترک دنیای فانی هستند به نسل جدید میتواند ارزشی به مراتب بیشتری از<a href="http://www.cgie.org.ir/fa/news/7108" target="_blank"><b> قیاس ظریف با مصدق </b></a>داشته باشد. علیرضا فرهمند و چندی بعد <a href="http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2014/01/140125_l44_nouri_journalist_death.shtml" target="_blank">ن<b>ورالدین نوری</b></a> از همین افراد بود که متاسفانه در عین مهجوری در چند روز اخیر فوت کردند و اگر نبود <a href="http://www.cgie.org.ir/fa/news/8436" target="_blank"><b>همت شمسالواعظین</b></a> و دعایی بسیاری از هم نسلان قوچانی هم او را نمیشناختند..<br />
نگارنده قصد قضاوت در مورد این رویکرد را ندارد. کما اینکه حلقهی بستهی یاران قوچانی چندان مجال طرح بحث و نقد را به گمنامان نمیدهد. اما حقیقت آنست که به روح روزنامهنگاری مرادف با بیطرفی و گزارش واقعبینانه از اخبار و رخدادها است.<br />
اگر بخواهیم بر سبیل واقعیت واقعیت قدم برداریم باید بپذیریم که دستاوردهای حضور روحانی در مصدر امور اجرایی کشور در بدایت امر اتفاق میمون و امیدوار کنندهایست. و گمان نمیکنم بجز غرضورزان تندروی برانداز آنسوی آبها و اصحاب جبهه پایداری کسی بخواهد منکر مزایای انتخاب روحانی به ریاست جمهوری باشد.<br />
همین که امروز ملاقات وزرای خارجهی ایران و آمریکا به امری عادی بدل شده. آرامش و ثبات نسبی بر بازار حاکم شده و نرخ رشد منفی اقتصادی کشور کاهش یافته و زمزمههای حل بحران هستهای بگوش میرسد، دستاوردهاییست که دولت تدبیر امید در کمتر از شش ماه فعالیت بدست آورده است. بودند دولتمردان دوران اصلاحات که میخواستند این مسائل را حل کنند اما برخی از دستاوردهای روحانی در چندماه اخیر را در 8سال ریاست جمهوری خاتمی نداشتند. اینها حقایقیست که از چشم بسیاری رای دهندگان جوان روحانی و سرخوردگان عصر دردناک احمدینژاد ممکن است تاکنون پنهان مانده باشد و در این مقال برخی یا بهتر است بگویم اکثریت رسانههای اصلاحطلبان سعی دارند به ترفیع جایگاه روحانی در ذهن این افراد بپردازند. سختی این کار آنجاست که روحانی باید با کابینهای بقول خود فراجناحی به این مهم دست یازد. نشاندن امثال جواد ظریف و معصومه ابتکار و ربیعی و نجفی و پورمحمدی و رحمانی فضلی برسر یک میز و وادار کردن آنها به همکاری همآهنگ با یک کابینه کار راحتی نیست. کاری که خیلی از اصولگرایان و اصلاحطلبان تند رو آن را <b><a href="http://khabaronline.ir/detail/332832/Politics/parties" target="_blank">محکوم به شکست</a></b> میدانند. اما حقیقتا باید گفت روحانی تا به اینجای کار خوب از پس همآهنگی کابینه برآمده ولی مشکل جای دیگریست!<br />
مشکل به تضاد بین گفتمان رسمی حاکمیت از یک سو و گفتمان غیر رسمی نهادینه شده در جامعه از سوی دیگر باز میگردد. که دولت برای تثبیت وزن سیاسی خود مجبور است به موازنهای هوشمندانه بین پایگاه اجتماعی خود و میزان نفوذ خود در حاکمیت دست یابد. متاسفانه تمامی روسای جمهوری در نهایت امر موفق به برقراری توازن در این حیطه نشده و مجبور شدند بین این دو یکی را انتخاب کنند. اما تلاش دولت روحانی برای برقراری این توازن به دلیل گسست روبه تزاید این دوگفتمان (رسمی و غیر رسمی) منجر به ایجاد تناقضها و تضادهای بسیاری شده است. وقتی سخنان روحانی را که بسته به محفل و مخاطبان خود مطرح میکند کنارهم میگذاریم بسیاری از این تناقضها آشکار میشود. بعنوان مثال رئیس دولت یازدهم از یکسو به تلاش برای رفع حصر موسوی کروبی و احترام به خواستههای منتقدین انتخابات 88 در لفافه ازعان مینماید و صحبت از لزوم آزادیهای سیاسی را مطرح میکند و از سوی دیگر با نقد حامیان موسوی در سال 88 به تجلیل آنچه حماسهی نه دی خوانده میشود میپردازد. ارائه و طرح اساسنامهی حقوق شهروندی با رفتارهای غیر قابل دفاع برخی ارگانهای دولتی ذیربط با نهادهای امنیتی و قضایی هم یکی دیگر از این تناقضهاست. این اختلافات بنظر در بین اعضای هیئت دولت هم وجود دارد از یکسو یک وزیر مدعی میشود که دولت قصد دخالت در پروندهی حصر را ندارد و از سوی یکی از اعضای شورای عالی امنیت ملی برای تحقق این مهم از رسانهها فرصت میخواهد. در بین نخبگان صحبت از وخامت اوضاع اقتصادی بهخاطری «کاغذ پاره دانستن قطعنامهها» بمیان میآید و در بین عوامالناس از «به زانو درآمدن قدرتهای بزرگ مقابل ایران» سخن گفته میشود. در این میان گافها و سوء تفاهمهایی نظیر دویدن دنبال ماشین رئیس جمهور و قضیهی وامداری آکسفورد از فیضیه را نمیبایست جدی گرفت اما تلاش برای رفع سنتهای غلط به جای مانده از دولت قبل که مورد نقدحامیان روحانی نیز هستد (نظیر عریضه نویسی) و کمکهای بیضابطهی چند دههزار تومانی معضلههاییست که در صورت رفع نشدن چالشزا خواهد شد. با اینحال میتوان امیدوار بود روحانی در توجه به محرومان هوشمندانهتر از خاتمی عمل خواهد کرد.<br />
اما متاسفانه در شرایطی که مجلس بهجای نمایندگی افکار عمومی سعی در تحقق منویات جریانهای تند رو و ایجاد موانع ناشیانه بر سر راه دولت را دارد (1) و تناقضات بین مطالبات مردمی و حاکمیتی نیز مسئله ساز شده، برخی از انتصابها در بسیاری از وزارتخانهها با شعارهایی که وزیران آن وزارتخانه میدهند سازگاری ندارد. از سویی درحالی که بسیاری از وزرا هنوز در حال محک زدن شرایط برای اجرایی کردن طرحهایشان هستند و در مواجهه با رسانهها شعارهای مردم پسند میدهند در عمل رفتاری متفاوت در پیش میگیرند. کما اینکه بسیاری بسیاری از وزرا نظیر وزیر ارشاد همچنان با روش کجدار و مریز و تاکتیک یکی به نعل و یکی به میخ به پیش میروند. و گاهی در این میان دچار افراط و تفریط هم میشوند.<br />
اما با تمام این احوالات به سه دلیل میتوان به آینده امیدوار بود. اول: انتصابهایی بجا و هوشمندانهای که توسط رئیس جمهور و وزرا در برخی ارگانهای ذیربطشان صورت گرفته (چهرههای نظیر ظریف، رئیسدانا، ابتکار ربیعی و حتی زنگنه) بعنوان وزیر و امثال مرادخانیها در وزارت اشاد که عملکردشان میتواند تضمین شعارهای رئیس جمهور باشد.<br />
دوم: برنامههایی که برای برگرداندن امور به روال عقلانی و منطقی وایجاد امکان برنامه ریزی در دست تهیه و اجراست و<br />
با اجرایی شدنشان میتوان به سطوح امنتری از فعالیتهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و حتی سیاسی دست یازید.<br />
سوم: در پیش بودن انتخابات مجلس دهم میتواند از امکان شکنندگی سازوکار به کارگرفته شده توسط دولت روحانی جلویگیری کند و امکان حرکت در مسیر راهبردی از پیش وعده داده شده را برای دولت روحانی مهیا سازد <br />
<br />
تنها آنچه نگران کننده است یکی همین تناقضهای موجود در شاخصهای حاکمیتی و مردمی گفتمان دولت تدبیر و امید است که روحانی سعی داشته آنها را ذیل چتر اعتدال و میانهروی گرد آورد. شاخصهایی که بسیاری از آنها تناقضها و تضادهای ساختاری با دیگر دارند بنحوی که پذیرش یکی مستلزم نفی دیگریست! اما روحانی در طول 5 ماه گذاشته نشان داده میخواهد هر دو را داشته باشد. اگرچه کاریست صعب و شاید غیر محتمل.<br />
عامل نگران کننده دوم برآیندهای فعالیت تندروهای داخلی و خارجی در تخریب دولت و کاهش نفوذ درون حاکمیتی و هدف گرفتن پایگاه اجتماعی دولت است. تدبیری که در دوران اصلاحات برای زدن پایههای دولت خاتمی و اصلاحطلبان بهکار گرفته شد و جواب داد.<br />
شاید از همینروست که تیم قوچانی و برخی نشریات اصلاح اینگونه آسیمه سر به حمایت تمام قد از روحانی و مردانش همت گماردهاند اگرچه به رغم قابل پذیرش بودن این نگرانی باید پذیرفت که این جریان رسانهای در دو مورد دچار افراط شدهاند. یکی به چالش کشیدن منتقدین عملکرد دولت دراین چندماه با اطلاق صفتهایی نظیر «کاسه داغتر از آش» خواندن این افراد و چسباندن مهرواپسگرایی بر پیشانی آنها و ترساندن آنها از بازگشت به دوران تلخ دولت محورورز است و دیگری افراط در حمایت از دولت و کنار گذاشتن اصل بیطرفی در کار رسانهایست. شاید برای بسیاری روزنامهنگاران جناحی این مهم قابل هضم نباشد اما به زعم نگارند اصحاب رسانه و حتی حامیان جریان حاکم (در صورت باور داشتن به شایستگی این جریان و قابل دفاع بودن عملکرد آن) میبایست با به دست دادن گزارشهای واقعبینانه و تحلیلهای معقول قضاوت را به مردم بسپارند. نه اینکه به نحوی که (شائبه سفارشی بودن رپرتاژها را ایجاد میکند) خود روایت کنند و بعد از روایتی یکسره حمایت آمیر به جای مخاطب بر جایگاه قضاوت بنشینند و این مهم میسر نخواهد بود مگر با ارائهی تحلیلهایی واقع بینانه و مبتنی بر مطالبات مردم و منافع جامعه نه <br />
تحلیلهایی از سر تهییج و تعجیل. اینکه تک جمله روحانی (من سرهنگ نیستم) به عنوان کلید واژه در <a href="http://www.cgie.org.ir/fa/news/7108" target="_blank">سرمقالات قوچانی </a>دیده میشود نمیتواند مابهازای متقنی برای شکلدهی تئوریک و پراتیک به جریانی سیاسی و صاحب قدرت باشد. اگرچه محق بودن مدتهاست که در چارچوب مطالبات و پراتیک سیاسی جامعهی مطرح شده و تاحدودی منتظم گردیده است اما صرف حمایت از حقوقدانان نباید به زیرپا گذاشتن «حق» منتقدین منجر شود..<br />
<br />
----------------------------------------------------------<br />
<br />
1- یکی از نمونههای ناشیانه بودن این مانعتراشی را میشد در فرآیند رای دهی به وزرای روحانی به وضوح مشاهده نمود. در جریان این فرآیند که گمان میشد چهرههایی نظیر زنگنه و یا ربیعی به دلیلی نزدیکی به خاتمی و هاشمی رای نیاورند در همان دور اول به مجلس راه یافتند و در عوض تعیین وزیر وزارتخانهی غیر سیاسیای نظیر وزارت ورزش و جوانان چندین بار تکرار و به نحو بیسابقهای تکرار شد. علت این مهم در داشتن درک غلط از محلهای بسط و شکلدهی پایگاه اصلاحطلبان نهفته است. براساس درک اولیه نمایندگان وزارتخانههای علوم و آموزش و پرورش حیات خلوت جریان اصلاح طلبان است و آنها میخواستند با جلوگیری از ورود منفرد و نجفی از این مسئله جلوگیری کنند. این درحالیست که پایگاه اصلاحطلبان در بین طیف دانشجو و فرهنگی و تحصیلکرده بیش و کم تثبیت شده و نسبت به جریان اصولگرایی ارجحیت دارد. بنابراین راه نیافتن اولیه اصلاحطلبان به این وزارتخانه چندان که مینمود نمیتوانست به رغم تمام اهمیتش حیاتی باشد. درحالی که انتخاب نزدیکترین چهره به سید محمد خاتمی یعنی ربیعی به عنوان وزیر رفاه و رای دادن احتمالا غافلانه نمایندگان به این چهرهی اصلاحطلب در صورت توفیق وی در ماموریتش در دوران وزارت میتواند به ترمیم و بازیابی پایگاه اصلاح طلبان در بین طبقات کارگر و دهکهای پایین و دور از مراکز کشور منجر شود. چیزی که تنها بعضی از نمایندگان سابقهدار و باتجربهتر برآن واقف شدند. اما خوشبختانه یا متاسفانه ربیعی به رغم اهمیت وزارتخانهی تحت امرش و ارتباط مستقیم این وزارتخانه با پروندههای جنجالی مرتبط با دولت قبل (پرونده مرتضوی و بابک زنجانی) که حساسیتهای زیادی را میتوانست داشته باشد، بقول عوام تابحال گزک دست مخالفان نداده و با عملکرد بدون حاشیه درحال انجام مسئولیت خطیر خود در این وزارتخانه است.<br />
<br />
محمد تاجاحمدی<br />
نهم بهمن 92 <br />
.</div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-60489408443094217312013-11-06T04:20:00.001+03:302015-02-22T05:26:16.775+03:30برای مصطفی - قربانی کوچک خیابان<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<!--[if gte mso 9]><xml>
<w:WordDocument>
<w:View>Normal</w:View>
<w:Zoom>0</w:Zoom>
<w:TrackMoves/>
<w:TrackFormatting/>
<w:PunctuationKerning/>
<w:ValidateAgainstSchemas/>
<w:SaveIfXMLInvalid>false</w:SaveIfXMLInvalid>
<w:IgnoreMixedContent>false</w:IgnoreMixedContent>
<w:AlwaysShowPlaceholderText>false</w:AlwaysShowPlaceholderText>
<w:DoNotPromoteQF/>
<w:LidThemeOther>EN-US</w:LidThemeOther>
<w:LidThemeAsian>X-NONE</w:LidThemeAsian>
<w:LidThemeComplexScript>AR-SA</w:LidThemeComplexScript>
<w:Compatibility>
<w:BreakWrappedTables/>
<w:SnapToGridInCell/>
<w:WrapTextWithPunct/>
<w:UseAsianBreakRules/>
<w:DontGrowAutofit/>
<w:SplitPgBreakAndParaMark/>
<w:DontVertAlignCellWithSp/>
<w:DontBreakConstrainedForcedTables/>
<w:DontVertAlignInTxbx/>
<w:Word11KerningPairs/>
<w:CachedColBalance/>
</w:Compatibility>
<m:mathPr>
<m:mathFont m:val="Cambria Math"/>
<m:brkBin m:val="before"/>
<m:brkBinSub m:val="--"/>
<m:smallFrac m:val="off"/>
<m:dispDef/>
<m:lMargin m:val="0"/>
<m:rMargin m:val="0"/>
<m:defJc m:val="centerGroup"/>
<m:wrapIndent m:val="1440"/>
<m:intLim m:val="subSup"/>
<m:naryLim m:val="undOvr"/>
</m:mathPr></w:WordDocument>
</xml><![endif]--><!--[if gte mso 9]><xml>
<w:LatentStyles DefLockedState="false" DefUnhideWhenUsed="true"
DefSemiHidden="true" DefQFormat="false" DefPriority="99"
LatentStyleCount="267">
<w:LsdException Locked="false" Priority="0" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Normal"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="heading 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 7"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 8"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 9"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 7"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 8"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 9"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="35" QFormat="true" Name="caption"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="10" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Title"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="1" Name="Default Paragraph Font"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="11" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Subtitle"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="22" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Strong"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="20" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Emphasis"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="59" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Table Grid"/>
<w:LsdException Locked="false" UnhideWhenUsed="false" Name="Placeholder Text"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="1" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="No Spacing"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" UnhideWhenUsed="false" Name="Revision"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="34" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="List Paragraph"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="29" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Quote"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="30" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Intense Quote"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="19" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Subtle Emphasis"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="21" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Intense Emphasis"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="31" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Subtle Reference"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="32" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Intense Reference"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="33" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Book Title"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="37" Name="Bibliography"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" QFormat="true" Name="TOC Heading"/>
</w:LatentStyles>
</xml><![endif]--><!--[if gte mso 10]>
<style>
/* Style Definitions */
table.MsoNormalTable
{mso-style-name:"Table Normal";
mso-tstyle-rowband-size:0;
mso-tstyle-colband-size:0;
mso-style-noshow:yes;
mso-style-priority:99;
mso-style-qformat:yes;
mso-style-parent:"";
mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt;
mso-para-margin:0cm;
mso-para-margin-bottom:.0001pt;
mso-pagination:widow-orphan;
font-size:11.0pt;
font-family:"Calibri","sans-serif";
mso-ascii-font-family:Calibri;
mso-ascii-theme-font:minor-latin;
mso-fareast-font-family:"Times New Roman";
mso-fareast-theme-font:minor-fareast;
mso-hansi-font-family:Calibri;
mso-hansi-theme-font:minor-latin;
mso-bidi-font-family:Arial;
mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}
</style>
<![endif]-->
<br />
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<!--[if gte mso 9]><xml>
<w:WordDocument>
<w:View>Normal</w:View>
<w:Zoom>0</w:Zoom>
<w:TrackMoves/>
<w:TrackFormatting/>
<w:PunctuationKerning/>
<w:ValidateAgainstSchemas/>
<w:SaveIfXMLInvalid>false</w:SaveIfXMLInvalid>
<w:IgnoreMixedContent>false</w:IgnoreMixedContent>
<w:AlwaysShowPlaceholderText>false</w:AlwaysShowPlaceholderText>
<w:DoNotPromoteQF/>
<w:LidThemeOther>EN-US</w:LidThemeOther>
<w:LidThemeAsian>X-NONE</w:LidThemeAsian>
<w:LidThemeComplexScript>AR-SA</w:LidThemeComplexScript>
<w:Compatibility>
<w:BreakWrappedTables/>
<w:SnapToGridInCell/>
<w:WrapTextWithPunct/>
<w:UseAsianBreakRules/>
<w:DontGrowAutofit/>
<w:SplitPgBreakAndParaMark/>
<w:DontVertAlignCellWithSp/>
<w:DontBreakConstrainedForcedTables/>
<w:DontVertAlignInTxbx/>
<w:Word11KerningPairs/>
<w:CachedColBalance/>
</w:Compatibility>
<m:mathPr>
<m:mathFont m:val="Cambria Math"/>
<m:brkBin m:val="before"/>
<m:brkBinSub m:val="--"/>
<m:smallFrac m:val="off"/>
<m:dispDef/>
<m:lMargin m:val="0"/>
<m:rMargin m:val="0"/>
<m:defJc m:val="centerGroup"/>
<m:wrapIndent m:val="1440"/>
<m:intLim m:val="subSup"/>
<m:naryLim m:val="undOvr"/>
</m:mathPr></w:WordDocument>
</xml><![endif]--><!--[if gte mso 9]><xml>
<w:LatentStyles DefLockedState="false" DefUnhideWhenUsed="true"
DefSemiHidden="true" DefQFormat="false" DefPriority="99"
LatentStyleCount="267">
<w:LsdException Locked="false" Priority="0" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Normal"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="heading 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 7"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 8"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="9" QFormat="true" Name="heading 9"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 7"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 8"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" Name="toc 9"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="35" QFormat="true" Name="caption"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="10" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Title"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="1" Name="Default Paragraph Font"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="11" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Subtitle"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="22" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Strong"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="20" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Emphasis"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="59" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Table Grid"/>
<w:LsdException Locked="false" UnhideWhenUsed="false" Name="Placeholder Text"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="1" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="No Spacing"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" UnhideWhenUsed="false" Name="Revision"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="34" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="List Paragraph"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="29" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Quote"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="30" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Intense Quote"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 1"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 2"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 3"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 4"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 5"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="60" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Shading Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="61" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light List Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="62" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Light Grid Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="63" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 1 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="64" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Shading 2 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="65" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 1 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="66" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium List 2 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="67" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 1 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="68" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 2 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="69" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Medium Grid 3 Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="70" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Dark List Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="71" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Shading Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="72" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful List Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="73" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" Name="Colorful Grid Accent 6"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="19" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Subtle Emphasis"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="21" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Intense Emphasis"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="31" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Subtle Reference"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="32" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Intense Reference"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="33" SemiHidden="false"
UnhideWhenUsed="false" QFormat="true" Name="Book Title"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="37" Name="Bibliography"/>
<w:LsdException Locked="false" Priority="39" QFormat="true" Name="TOC Heading"/>
</w:LatentStyles>
</xml><![endif]--><!--[if gte mso 10]>
<style>
/* Style Definitions */
table.MsoNormalTable
{mso-style-name:"Table Normal";
mso-tstyle-rowband-size:0;
mso-tstyle-colband-size:0;
mso-style-noshow:yes;
mso-style-priority:99;
mso-style-qformat:yes;
mso-style-parent:"";
mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt;
mso-para-margin:0cm;
mso-para-margin-bottom:.0001pt;
mso-pagination:widow-orphan;
font-size:11.0pt;
font-family:"Calibri","sans-serif";
mso-ascii-font-family:Calibri;
mso-ascii-theme-font:minor-latin;
mso-fareast-font-family:"Times New Roman";
mso-fareast-theme-font:minor-fareast;
mso-hansi-font-family:Calibri;
mso-hansi-theme-font:minor-latin;
mso-bidi-font-family:Arial;
mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}
</style>
<![endif]-->
</div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Tahoma","sans-serif"; font-size: 9.0pt; line-height: 115%; mso-bidi-language: FA;">برای مصطفی قربانی کوچک فقر (<a href="https://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D8%A7%D8%B1" target="_blank">کودک کار</a>)</span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Tahoma","sans-serif"; font-size: 9.0pt; line-height: 115%; mso-bidi-language: FA;">محمد تاجاحمدی</span><br />
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiZwI_Wz1OsXnijyVzLHzrRWRrKaZylUPJxZ00ENTeyWSP9aDpWIRwxC7G9EoJa-kHXlUCvIzmuE7xGTyMg9DZfLLHr4SHT4yzT4UTu7DiQpAgV58jPeBrBcTAbgY8xOQJndatD/s1600/images.jpeg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiZwI_Wz1OsXnijyVzLHzrRWRrKaZylUPJxZ00ENTeyWSP9aDpWIRwxC7G9EoJa-kHXlUCvIzmuE7xGTyMg9DZfLLHr4SHT4yzT4UTu7DiQpAgV58jPeBrBcTAbgY8xOQJndatD/s1600/images.jpeg" /></a><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Tahoma","sans-serif"; font-size: 9.0pt; line-height: 115%; mso-bidi-language: FA;">شبها مرا در کنج خلوت جایی شبیه کافه از تنهایی نجات میداد! اگرچه 11 سال بیتشر نداشت اما خیلی چیزها را میفهمید! یعنی مجبور بود که بفهمد! چراکه زندگی آنروی سگش را به او نشان داده بود او باید برای رام کردن غول بی شاخ و دم فقر فکری میکرد!<br /><br />از مصطفی سخن میگویم! پسرکی سیاهتو و ریزنقش که خنده برلبانش سنجاق شده بود و برق چشمانش همیشگی بود! او فرزند سوم یک حانواده نه نفره بود! پدرش یک کارگر ساده ساختمانی و مادرش از مهاجرین افغان بود. غیراز خودش یک برادر بزرگتر داشت که از بخت بد اوهم به اختلال حواس دچار بود! با وجودیک جین خواهر و برادر قد و نیم قد که بجز دونفر همه شان از او کوچکتر بودند و هزینه های تمام نشدنی این زندگی لعنتی، میگفت به اختیار خودش دست به اینکار زده و کسی او را مجبور نکرده! خوره بازیبود! هربار که به من میرسید گوشیام را میگرفت و بازی میکرد! برای اوکه هم نسلانش غرقهی لبتاپ و تبلت و اکسباکس هستند، او به همین بازی مار دلخوش بود!<br /><br /> مصطفی هم برای خودش آرزوهایی داشت! خریدن یک کفش 35هزارتومانی، خریدن یک گوشی 120هزار تومانی برای خودش، و یک گوشی 300هزارتومانی برای برادرش، کمک به تکمیل جهیزیه خواهرش و چیزهایی که نمیتوانم بگویم اما همینقدر باید دانست که تمام آرزوهای این «کودک کار» در یک کلمه سه حرفی خلاصه شده بود! در چرک کف دست! پول! و شاید برای همین دستانش کثیف بود!</span><br />
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEifmUHP069-Fsjo1btuCOjh8ze6l9PWk_s2wm7jtSx1kD4aF2Pcx8NHmCrGVFKK2b1GpwElclG5eF42UzC659U164aCxlzC2U1oKTbmx8KnRa2o40ZdTW2vxPHG9Kf-bqCjZ_Kb/s1600/5555555.JPG" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEifmUHP069-Fsjo1btuCOjh8ze6l9PWk_s2wm7jtSx1kD4aF2Pcx8NHmCrGVFKK2b1GpwElclG5eF42UzC659U164aCxlzC2U1oKTbmx8KnRa2o40ZdTW2vxPHG9Kf-bqCjZ_Kb/s1600/5555555.JPG" height="122" width="320" /></a><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Tahoma","sans-serif"; font-size: 9.0pt; line-height: 115%; mso-bidi-language: FA;"></span><br />
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Tahoma","sans-serif"; font-size: 9.0pt; line-height: 115%; mso-bidi-language: FA;"></span><br />
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Tahoma","sans-serif"; font-size: 9.0pt; line-height: 115%; mso-bidi-language: FA;"></span><br />
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Tahoma","sans-serif"; font-size: 9.0pt; line-height: 115%; mso-bidi-language: FA;"><br /></span><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Tahoma","sans-serif"; font-size: 9.0pt; line-height: 115%; mso-bidi-language: FA;"> تبلیغات: </span><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Tahoma","sans-serif"; font-size: 9.0pt; line-height: 115%; mso-bidi-language: FA;"><a href="https://www.blogger.com/null"><strong></strong></a><strong><a class="row-title" href="http://gardoonak.ir/wp-admin/post.php?post=2389&action=edit" title="ویرایش “چطور بفهمیم از ما بهرهکشی میکنند؟”"></a><a href="http://gardoonak.ir/1393/12/02/%da%86%d8%b7%d9%88%d8%b1-%d8%a8%d9%81%d9%87%d9%85%db%8c%d9%85-%d8%a7%d8%b2-%d9%85%d8%a7-%d8%a8%d9%87%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%da%a9%d8%b4%db%8c-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%da%a9%d9%86%d9%86%d8%af%d8%9f/" target="_blank">چطور بفهمیم از ما بهرهکشی میکنند؟</a></strong> </span><br />
<br />
<br />
<br />
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Tahoma","sans-serif"; font-size: 9.0pt; line-height: 115%; mso-bidi-language: FA;">عصرها که از مدرسه میآمد یکدسته فال حافظ میچپاند توی جیبش و برای فروختن آنها شهر را زیر و رو میکرد! ازین خیابان! به آن خیابان! کارش تعطیل بردار نبود! برخلاف کار پدرش که نیمفصل است کار او زمستان و تابستان ادامه داشت<br /><br />! او باید هرشب درخیابانهای شهر پرسه میزد تا با جلب ترحم و حس نوعدوستی ملت در ازای یک پاکت فالحافظ مبلغی را از آنها بگیرد! اما ماجرا اینقدرها هم رمانتیک نبود! و نه حتی غم انگیز! او در اوقات بیکاری که نه در اوقات کاری! با کودکان همکارانش<br /><br />که اغلب باهم فامیل بودند بازی میکرد! دعوا میکرد! قهرمیکرد! آشتی میکرد! دوستانی که برای خودشان یک شبکه ی اجتماعی داشتند! خیابان در عین اینکه برای بچهها میتواند جذاب باشد بیرحمی هم دارد! و این بچه ها بیرحمیهای خیابان و تقدیر را دیده بودند برای همین بیش و کم هوای هم را داشتند! و اگر برای یکی مشکلی پیش میآمد یک تلفن کافی بود تا بقیه به دادش برسند! اما مصطفی اغلب تنها کار میکرد! میگفت بودنش با بچهها به بازی میگذرد و او را از کار غافل میکند! برای اوکه تمام آرزوهایش قیمت داشت، فقر هیچوقت نامید کننده نبود. متلکهای همکلاسیهایش را نشنیده میگرفت، آزار و اذیت دستفروشان قلدرخیابانی را مثل درد نداری تحمل میکرد اما همیشه میخندید. انگار که آلامش را پذیرفته و از پی آنها دنبال مفریست برای رسیدن به آمالش! کاری که خیلی از ماها عرضه انجامش را نداریم!<br /><br />او همیشه به من خرده میگرفت که چرا تنهایم! میگفت «تنهایی آدمو جونمرگ میکنه» شماره یک آدم ناشناس را به من داده بود تا با او از تنهایی دربیایم! هرچند که من هرگز باآن آدم ناشناس دوست نشدم اما همینکه بمن و تنهایی من فکر کردهبود، خودم را مدیونش میدیدم! تصمیم گرفتم یکی از آرزوهای ارزانش را برآورده کنم! یک جفت کفش 35هزار تومانی<br /><br />آخرین بار که او دیدم، یک فال نسیه از او خریدم! قرار بود در ازای کارنامهاش برای او جایزه بگیرم! هرچه اصرار کرد نگفتم جایزه چیست. میخواستم دفعه بعد که دیدمش غافلگیر شود. اما گویا دفعه بعدی درکار نبود. فردای آنشب و فرداهای دیگر منتظرش بودم اما خبری از او نبود! کافهچی هم ازاو بیخبر بود! تا اینکه یک شب وقتی ناامیدانه با کفشها از کافه بیرون آمدم صدای فریاد کودکی مرا سرجای خود میخکوب کرد: مصطفی مرد!<br /><br />یکی از همکاران مصطفی بود! و البته پسرخالهاش! باورم نمیشد!حتی با اشکهای آن کودک 10 ساله! اماحقیقت داشت! همنشین همیشه خندان من که همیشه مرا از تنهایی برحذر میداشت، خودش جوانمرگ شد! پسرکی که اغلب مردم با دردهایش غریبه بودند در حوالی میدان «غریب کش» با یک ماشین تصادف کرد! راننده که نمیخواست اورا به بیمارستان ببرد، با ادعای اینکه این کودک را در اتوبان! زده به یک درمانگاه ساده برده بود که اگر اورا از ترس مامور زودتر به بیمارستان میرساند شاید زنده میماند. اما انگار تقدیر چیز دیگری برای او رغم زده بود. او از آن میدان که امروز «مینودر» اش میخوانند به بهشت رفت.<br /><br />هیچیک از موسسات و ارگانهای دولتی و غیر دولتی که ادعای حمایت از محرومان جامعه و کودکان کار را دارند از ماجرا باخبر نشدند آنها درگیر کارهای تبلیغاتی خودشان بودند. تا فالفروش کوچک خیابان ولیعصر که میدانست چگونه به دردهایش فائق آید به دنبال آرزوهایش راهی خیابانهای بیرحم شود. و در همان خیابانهای بیرحم جانش را قربانی آرزوهایش کند.<br /><br />راستی یک چیزرا فراموش کردم بگو.یم. پسرخاله مصطفی میگفت آنشب وقتی ماشین به مصطفی زدهه بود کنار فالهایش که به زمین ریخته بودند یک جفت کفش نو پیدا کرده بودند! کفش 35هزار تومانی!<br /><br />اشاره: این مطلب در روزنامه همشهری مورخه 28 مرداد 92 منتشر شده </span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
</div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-34404150460396692372013-10-05T02:46:00.002+03:302013-10-15T05:26:00.241+03:30اندر مضایای راست مدرن!<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<br /><div style="text-align: right;">
<br />تحشیهای بر سرمقاله شماره 61 هفته نامه آسمان بقلم محمد قوچانی<br /><br />محمد قوچانی در <a href="http://cgie.org.ir/fa/news/5462" target="_blank">سرمقاله شماره 61 هفته نامه آسمان</a> ضمن طرح این نکته که «مهمترين مساله ملي ما در شرايط ايران امروز مساله سياست خارجي است» به دفاع از روند درپیش گرفته شده توسط دولت دکتر روحانی در این حوزه پرداخته و با طرح مباحثی نظیر "لزوم و وجوب حاکمیت یگانه" به "پایان عصر اپوزیسیون بودن" ضمن نقد مخالفان داخلی تعامل با غرب و علی الخصوص آمریکا و اشاره به یکسان بودن این خواست با استراتژی دولتهای عبری و عربی، به دفاع از تشکیل دولت ائتلاقی و جلب حمایت حاکمیت برای مذاکرات مستقیم با آمریکا پرداخته است. اما نکته اصلی در این سرمقاله که باعث ایجاد نقدهایی شده است طرح مسئلهای ذیل این عنوان است: پایان عصر اپوزیسیون!<br /><br />قوچانی در این حکم ضمن همراستا دانستن رهبران مخالفان (موسویٰ کروبی و خاتمی) با روند دولت روحانی که مورد حمایت رهبری نیز میباشد به این نکته اشاره کرده که این روند درپیش گرفته شده (خاصه در سیاست خارجی) مورد حمایت این افراد است و در چنین شرایطی اپوزیسیون بودن محلی از اعراب ندارد.<br /><br />اما نکات ناگفته:<br /><br />این یادداشت قوچانی را (که بنده به رغم مخالفت با "لحن" کلام آن) تداوم رویکردی میدانم که ایشان در اولین دوره ی بازنشر " شهروند امروز" ضمن سرمقاله ای به طور مختصر شرح دادند. ایشان در این سرمقاله به لزوم ایجاد و شکلگیری جریانی اشاره نمودند که بر مبنای آن بتوان « در هیاهوی جریانهای سیاسی اصولگرا و اصلاحطلب، سنتی و مدرن میتوان به جریان جدیدی فكر كرد كه هم پروای سنت داشته باشد و هم سودای توسعه. اتفاقی كه كمتر در تاریخ ایران رخ داده است.» و به زعم نگارنده دولت روحانی میتواند نماینده ی شایسته ای برای این جریان باشد.هرچند به زعم آقای قوچانی این جنبش که در ایران آن زمان فاقد نماینده ی سیاسی بوده و شهروند امروز میخواسته نماینده ی جنبشی باشد که قوچانی آنرا یک «جنبش فكری و نه حزبی یا سیاسی» میخواند، اما کوششی که همین تیم برای تئوریزه کردن ، جریان شناسی و بررسی علل رای آوری روحانی و تلاش برای تبارشناسی سیاسی او و تیمش در آخرین شماره مهرنامه داشتند نشان میداد که آنچه توسط آقای قوچانی «جنبش فکری و نه حزبی و سیاسی» خوانده میشود برخلاف جریان موسوم به اصلاحات که آبشخور تئوریک خود را روشنفکران دینی قرار داده اند چندان مایه ی غنی و تعمیق یافته ای در حوزه ی مربوط به مباحث فکری و تئوریک خاصه در مسائل فرهنگی و اجتماعی ندارد. بماند که به زعم نگارنده این تلاش هنوز منتهی به شکلگیری یک جنبش در معنای عام آن نیز نشده! اما به هرحال روحانی بیش و کم نماینده ای نسبتا ایده ال برای ایجاد جریانی ست که قوچانی از آن با عنوان "راست مدرن" ذکر کرده و بنابراین این مقطع زمانی جایگاه مناسبی ست که قوچانی در بطن آن به طرح مباحثی نظیر "الزام به حاکمیت یگانه" و "پایان یافتن عصر اپوزیسیون" بپردازد.<br /><br />البته ناگفته نماند آقای قوچانی همانطور که تکنوکراتهای نزدیک به هاشمی را «صلحتگرا و فنگرا» میدانند «كه در دوره حاكمیت نسبی خود تا حد زیادی بر لایههای دولتی اقتصاد ایران افزود[ند].» ، معتقد بودند «حتی با تشكیل دولت محمود احمدینژاد برخلاف تصور موجود، راست به قدرت نرسید و گروهی تازه از دولتگرایان در راس دولت قرار گرفتهاند» حالا پس از به قدرت رسیدن جریانی که شاید بتواند الگوی ایده ال سیاسی «راست مدرن» باشند در مقام مدافع جریان جدید حرف از پایان "عصر اپوزیسیون بودن" میزنند. اما حقیقت آنست که اپوزیسیون بودن در سپهر سیاست آنهم برای روزنامه نگاران و بخودی خود واجد مفاهیم و دال پیچیده ای نیست که در پس آن نتوان فهمید چگونه در پی آن از یک روزنامه نگار خواست به جای "دیده بانی دولت"(آنطور که مهدی جامی اشاره کرد) به دفاع از دولت بپردازد.<br /><br />قائل به پایان اپوزیسیون بودن آنگونه که آقای قوچانی میگویند مثل قائل شدن به پایان تاریخ یا پایان متافیزیک نیست که تبعات آن جز بر اهل نظر پدیدار نباشد. این رای میتواند حتی در بدوی ترین حالت منجر به ایجاد نرمهای دگمی شود که با فروکاست شان دیده بانی فعالین مستقل مدنی و فرهنگی روزنامه نگاران را تبدیل به اتمهای استاتیکی بنماید که تنها مدافع روند موجود باشند...اگرچه به زعم نگارنده نیز روند موجود قابل دفاع است اما این دلیل نمی شود که انتقاد نکنیم<br /><br />نویسند:محمد تاجاحمدی </div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-11633142919608241472013-07-28T04:25:00.002+04:302014-02-17T03:58:51.211+03:30شصتمین سالمرگ یک کافه نشین<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
</div>
<div class="_introtext" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div class="_introtext" style="text-align: right;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEip5qbeHxq359fR9iWtz63dzG9eOJH4ZBOuWyqaPyKgI8_7qu2yQDoj_6JTOMKGQt9Z_Bn0mcL0Qkqr3J6Ieyjy2NrS8soIRcF84H-yu_3jFXKpryani1Cvhw_WHF5aQKJzWLLX/s1600/party-124.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEip5qbeHxq359fR9iWtz63dzG9eOJH4ZBOuWyqaPyKgI8_7qu2yQDoj_6JTOMKGQt9Z_Bn0mcL0Qkqr3J6Ieyjy2NrS8soIRcF84H-yu_3jFXKpryani1Cvhw_WHF5aQKJzWLLX/s320/party-124.jpg" height="320" width="256" /></a>محمد
تاجاحمدی: صادق هدایت معروفترین نویسنده معاصر که شاید بتوان او را
بنیانگذار ادبیات داستانی (در شکل مدرن آن) در ایران خواند کسی است که
کافهنشینی در معنای فرانسوی آن را در پاتوقهای تهران باب کرد<br />
.</div>
<div id="fulltext" style="text-align: right;">
<br />
میگویند
هدایت در سال ۱۳۰۵ که به اروپا رفت پس از مهاجرت از بلژیک به پاریس به
علت کمبود جا با دوستان و رفقایش در کافه قرار میگذاشت. چه اینکه او
بهزعم اینکه خیلیها میگویند، انسانی منزوی بود، باید گفت همیشه هم
اینطور نبود، چراکه او اساساً آدم رفیقبازی بود و کافهنشینی و پاتوق کردن
سنت افراد رفیق باز است. اما فرق و ارزش آنچه در عصر و هم عنان هدایت در
ایران باب شد (یعنی کافهنشینی) با آنچه پیش از وی در چایخانهها و
قهوهخانهها شکل میگرفت، در این بود، که در این امکنه سنتی، اوقات اغلب
به بطالت و هرزهگویی میگذشت و چندان جنبه و زمینهای برای کار جدی در آن
وجود نداشت. اما در دوران رجعت هدایت به ایران او در کنار دوستانش که
هرکدام برای خودشان آدمهای اسم و رسمداری شدند، مرام فرانسوی کافهنشینی
در ایران را باب کردند. هدایت به همراه امثال مسعود فرزاد و مجتبی مینوی و
بزرگ علوی غروبها بعد از فراغت از کار و زندگی یومیه در کافهای گردهم
میآمدند. نقل است با وجود آنکه در باور عام از میان کافههای پررونق آن
دوران کافه نادری، کافه فردوسی و فیروزه محمل گردهمایی این قسم افراد بوده،
اما طبق اقوال وابستگان هدایت، او و رفقایش یکجا را مدام پاتوق نمیکردند
و به کافههای رُز نوآر، فردوسی، کنتینانتال، نادری، پرنده آبی، ماسکوت
(که آندوران در تهران باز بودند) هم سر میزدند. آنچه امروز ما از آن
بهعنوان حلقه ربعه یاد میکنیم، در دل همان دوران و در همین کافهها شکل
گرفت. ماجرا از این قرار بود که هدایت و دوستانش که نگاهی ساختارشکنانه به
سنتها و دیروزینههای جامعه داشتند، در مقابل سیاستهای کهنهپرستانه،
نامداری که ادبیات کلاسیک ایران را در فرمی محافظهکارانه و سنتگرایانه
آکادمیزه کرده بودند ایستادند، اینان (رشیدیاسمی، بدیعالزمان فروزانفر،
سعید نفیسی، ملکالشعرای بهار، عباس اقبالآشتیانی، نصرالله فلسفی و
جلالالدین همایی) در آن دوران به سبب تعدادشان به حلقه سبعه معروف شدند
و هدایت و دوستانش نیز به حلقه ربعه.<br />
آنطور که میگویند کار جدال
این دو طیف به وزارت فرهنگ رسید و وزیر فرهنگ وقت از این عده «جوانکهای
بیسروپای تازه از فرنگ برگشته و سردستهشان صادق هدایت» شکایت کرد که اگر
نبود نفوذ و مکنت خاندان هدایت برای وی در همان دوران دردسری بزرگ درست
میشد چراکه یک وزیر از وی شکایت کرده بود. (وغوغ صاحاب، یادگار همان
دوران است)<br />
اما امثال سعید نفیسی و بهار برای خودشان کم آدمهایی
نبودند پس به راستی شاید برای ما که امروز آن دوران را مرور میکنیم، کمی
درک آن راحت نباشد پس بهتر است ماجرا را با رعایت امانت از زبان خود هدایت
بشنویم که در ذم اصحاب سبعه میگوید: «معلومات اربعه را احتکار کرده و به
کمک شهرت متقدّمان برای خود اسمی به دست آوردهاند. پس از چندی خردهخرده
خود را از استادان خویش هم بالاتر شمرده ایشان را به هیچ میگیرند و
عاقبت لقب ادیب اریب و دانشمند شهیر و یگانه فرزند ادیبپرور و فیلسوف
هنرمند را به دمب خود میبندند و استفادههای مادی مینمایند.» و در مقابل
حال و روز خود و امثال خود را نیز چنین توصیف مینماید: «[باید] سالها
صبر کنیم و غازغاز پسانداز نماییم یا با ربح گزاف قرض کنیم تا مخارج چاپ
یک کتاب کوچولو فراهم شود. سپس وقت و پول و قوای جسمی و فکری خودمان را
صرف آن کنیم که قطع و نمره حروف کتاب را معین نماییم و جنس کاغذ و رنگ
جلدش را انتخاب کنیم و شکنجه غلطگیریاش را بکشیم و بالاخره که با صد خون
دل از چاپ درآمده کتابها را نقد و یکجا به کتاب فروش بسپاریم و اگر
بختمان آورد و او از طبقه کتاب فروشهای صحیح بود پول خود را نسیه و خرد
خرد به مرور زمان از او دریافت داریم و اگر خدا نکرده او از آن طبقه دیگر
باشد که پناه به عزرائیل!» این بود یادگار دوران کافهنشینی هدایت پیش از
سفر به هند...<br />
اما حقیقت آن است که هدایت نیز مثل برخی و شاید تمام
کسانی که در حلقه سبعه بودند خاصه ملکالشعرای بهار و سعید نفیسی تحت
تاثیر گفتمان پانایرانیستی آن دوران بودند که از آن بهعنوان ناسیونالیسم
رمانتیک ایرانی یاد میشود. گفتمانی که رجعت به ایران باستان (پیش از
اسلام) و ستایش تمدن ایرانی را در آن دوران به عنوان حربهای برای مواجه
با مدرنیته در دستورکار قرار داده بود. در میان آثار هدایت نوشتارهایی
نظیر «کارنامه اردشیر بابکان» و «کاروان اسلام» و نمایشنامه «پروین دختر
ساسان» خود گواه این مدعاست...<br />
در مقابل امثال بهار نیز در آثاری چون
«زندگانی مانی»، «خط و زبان پهلوی»، «اندرز خسرو کواتان» نیز میتوان
تاثیر امثال او را در این گفتمان مشاهده کرد. به طبع هدایت نیز با خواندن
آثاری نظیر «چهار خطابه» از بهار که در مدح رضاشاه است و ابتذال حاکم بر
داستانهای صدمن یک غازی نظیر (هما، پریچهر، فتنه، ماجرای آن شب، گل
پژمرده، مکتب عشق، کوعشق من، عشق پاک، جوان ناکام، من هم گریه کردهام
و...) که به قول احسان طبری سرشار بود از «بیوفایی مردان، دغلکاری زنانی
که... » با عواطف آبکی به موازات رویکرد کانزواتیو اصحاب سبعه در مقابل
این وضعیت، شاید باید به عصیان این جوانان کافهنشین در مقابل اساتید عصا
قورت داده دانشگاهی حق داد...<br />
<br />
<br />
پانوشت: این مقاله پیش تر در شماره 22 فروردین روزنامه فرهیختگان منتشر شد <br />
<br />
<div style="text-align: center;">
<a href="http://hooliganboy.blogspot.com/2011/04/blog-post.html">لینک مستقیم به این مطلب</a></div>
<div style="text-align: center;">
<a href="http://www.farheekhtegan.ir/content/view/22750/73/">لینک مستقیم به مطلب در سایت روزنامه فرهیختگان</a></div>
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
</div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-51610308967481227352013-07-27T04:59:00.005+04:302013-11-13T06:52:54.993+03:30هفتاد سالگی معروفترین فیلمساز قزوینی<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh2ir3papQty2ofIuZaAZiepgDZoWkrOJwdIBlU4s2eG8RhwLWkEmmNOKFs2bOQx4DSB_N0oj_BC1Bz8uQEPoJVrLpi13HgM7T13mT3OaXNlf1uus6-OqO7iJVwR2L306NNgik1/s1600/index.jpeg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh2ir3papQty2ofIuZaAZiepgDZoWkrOJwdIBlU4s2eG8RhwLWkEmmNOKFs2bOQx4DSB_N0oj_BC1Bz8uQEPoJVrLpi13HgM7T13mT3OaXNlf1uus6-OqO7iJVwR2L306NNgik1/s1600/index.jpeg" /></a><br />
<br />
سینماگری سرگردان با فیلمهایی ملال آور؛ یا پدر سینمای آوانگارد و از بنیانگذاران موج نوی سینمای ایران؟<br />
کدام یک از این عناوین شایستهی اوست. کسی که سینمایش هرگز مورد توجه مردم قرار نگرفت و کندی روال فیلمهایش برای کسانی که ریتمهای نسبتا تند فیلمفارسی عادت کرده بودند، ملال آور بود.<br />
سهراب شهید ثالث<br />
دقیقا هفتاد سال سال پیش در چنین روزهایی (هفتم تیر) در خانوادهای برغانی در شهر قزوین متولد شد. او از دوران نوجوانی سودای فیلمسازی در سر داشت و همین سودا بود که وی را در 18 سالگی به پاریس کشاند. کالج ایدک یک جای ایدهآل برایش بود اما هزینههای زندگی در این شهر برای سهراب جوان بالا بود و همین باعث شد نتواند یکسال بیشتر در آنجا دوام بیاورد. او به اتریش نزد پروفسور کراوس رفت تا با بازیگری هم آشنا شود. اما بیماری سل بیماری سل وی را دوباره پاریس و کالج ایدک برگرداند. تا بعداز آن در کنسرواتوار سینمای فرانسه معلوماتش را تکمیل کند.<br />
هرچند وی سال 1969 به ایران آمد و آثاری چون «آیا» «سیاه وسفید» و «یک اتفاق ساده» و بعدتر طبیعت بیجان را ساخت اما در سالهای خفقان آور دهه پنجاه مجددا ترک وطن کرد.<br />
حضور وی در ایران با ساختن این آثار بیفایده نبود و توفیقات قابل توجهی نیز برایش به ارمغان آورد، اما...<br />
در آن سالها با رویکرد نهادهای رسمی که به خیال شاه سابق میخواستند فضا را امیدوار کننده و کشور را قریب دروازههای تمدن بشری ببینند، و هرصدای مخالفی را درجا خفه میکردند، کارهای شهید ثالث که فضای تلخ، ناامیدکننده و ملال آور داشت مورد علاقه مسئولان وزارت فرهنگ و هنر نبود. از سوی دیگر جامعه نیز اثیر فضاهای رومایهای فیلمفارسی بود، فیلمهای پرفروش، مبتذل و عامه پسند رفاقتهای فردینی و یللی تللیهای بیک و یکه بزنی بهروز چیزهایی نبود که بتوانند ذهن شهید ثالث را درگیر کنند، سینمای او نیز خلاف طبع عامه بود. او معتقد بود بقدر کافی هستند کسانی که برای اقتضای عمومی فیلمهای عامه پسند بسازند. اما در این حین براین مسئله نیز تاکید داشت که »این فیلمها هیچ ربطی به زندگی ما ندارند» او اعتقاد داشت که زندگی ما را دست میاندازد....... و ما را در مسیری که خود بخواهد هدایت میکند، و هر بلایی که بخواهد سرمان میآورد. اینها چیزهایی بود که در نظرگاه شهید ثالث جامعه از آن غافل بود و براین نمط سینمای خود را به نوعی سینمای آگاهی بخش میدانست. <br />
او هم مثل هدایت از جامعه ملول بود اما هویتش را از آن میگرفت. شهید ثالث در برزخ برزخ بین فرد و جمع اسیر بود. با نگاهی طبقاتی و صورتی سوسیالیستی به جبر روزگار نظاره میکرد و از دل آن اندوه و دلسردی را به نمایش میگذاشت. وقتی او میخواست در قالبی انتقادی و چپگرا به طرح حقایق اجتماعی بپردازد, فیلمش در جرگه فیلمهای ماثور از «رئالیسم اجتماعی» جای نمیگرفت. اصحاب چپ هم نمیتوانستند انگ «غیرمتعهد بودن» را بر وی بزنند لکن برخلاف گفتمان رایج موسوم به «حق طلبانه» در آندوران در بطن آثار وی روایتی حماسی برای مبارزه ی طبقاتی و یافتن راهی به «رهایی» دیده نمیشد. سوبژه ی او فاقد پویایی و دینامیسم قهرمانهای فیلمهای هم عصرانش بود و به جای تلاش برای تغییر ترجیح میداد که نمایشگر زجرهایی باشد که به قهرمانهایش تحمیل شده. و براین نمط از سوسیالیسم آرمانی اولیه به نوعی از فردگرایی پوچ اندیشانه و نهیلیستی میرسید.<br />
چراکه از دل روایت ؛این بگفته ی خودش، «جهان بیمار» و شرح وافعیت های دلسرد کننده زندگی نوعی تفرد حزن انگیز و روح خراشی را نشان میداد که در آن هیچ ردی از تهییج های حماسی و قهرمانان منتقم پیدا نمیشد. اما این نوع از روایت جهان به مثابه ی بن بستی بدون راه گریز بهانه ی متقنی برای نادیده گرفتن سینمای او نیست. چراکه او در نمایش همین تیرگی و ملال روزمره ی انسانها به سطحی درخور توجه و غیر قابل انکار از امر زیبایی شناسانه در محتوا و به ویژه در فرم دست یازیده است.<br />
قضاوت در مورد امثال شهید ثالث مبنی براینکه آیا او فرزند زمان خود بوده یا نه راحت نیست. چراکه او نیست مثل بسیاری از روشنفکران (هنرمندان دارای دغدغه های اجتماعی) به یک ابژه می نگریسته اما آنچه در خروجی آثارش می بینیم شباهتی به خروجی هنرمندان دیگری که تحت تاثیر فضای غالب آن زمان قرار گرفته بودند ندارد. او از این مسئله آگاه بود و تاوانش را هم داد چراکه میدانست خلاف جهت آب شنا میکند.<br />
و شاید اینها مهمترین عواملی بود که باعث شد که سهراب به غربت برود و «غربت» را بسازد. هرچند همراهی و همآهنگی سیاسی – امنیتی آلمان با حکومت ایران در آنجا هم باعث میشد که اجازه ساخته فیلمهایی که رنگ و بوی سیاسی دارد در آنجا نیز به وی داده نشود.<br />
اما حضور وی در آنجا نیز برای وی دارای فراز و نشیبهایی بود. طبع حساس و زود رنجی این فیلمساز مهجور سینمای ایران گاه اسباب رنجش و تکدرخاطر وی میشد. یکی از آنها دیواری بود که بین او و دوستش عباس (کیارستمی) در قائله ی شکستن دیوار برلین ایجاد شده بود. همین کدورت یا شاید سوء تفاهم بین او و عباس بود که باعث شد «دیوار» ساخته نشود.دیواری که قرار بود حائل عشق دو انسان به یکدیگر باشد. اما حائل بین دوستی عباس و شهیدثالث شد.<br />
بازخوانی زندگی شهید ثالث نشان میدهد اونیز به مانندکسانیست که تلخ کامی درونشان را به آثارشان القا کرده اند. او نیز روایتگر رنجی بود که جهان بیمار به ما تحمیل کرده بود. وی در آخرین فیلمش هم مجبور شد تن به حقایق تلخ «مصرف گرایانه» کردن سینما تن دهد و فیلمش را با نگاه سرمایه داری با صحنه هایی از سکس و خشونت آب ببندد. چیزی که همیشه از آن نفرت داشت!<br />
خوب یا بد، درست یا غلط، سهراب شهید ثالث از چهرهای ماندگار سینمای ماست که به هیچ عنوان از جرگه ی فیلم سازان سلسله جنبان موج نو قابل حذف نیست. هرچند برای بسیاری از مردم و حتی جوانان علاقمند به سینما و هنرجویان این رشته نسبت به امثال کیمیایی و مهرجویی مهجور تر است.<br />
اوهم از جمله چهره های شاخص بومی ست که طبق قانونی ناوشته مثل بقیه برای پیشرفت و ترقی از این شهر رفت و هنگامی که به شیکاگو رفت نمیدانست دیگر زنده از این شهر بیرون نمیآید. او به سرطان کبد مبتلا شد و در تاریخ دهم تیرماه 1377 قلبش برای همیشه از حرکت باز ایستاد. بیست سال از مرگش گذشته و ما هنوز داریم درباره اش مینویسیم. و این یعنی سهراب شهید ثالث هنوز هست...<br />
<br />
<span style="-webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: #ebeff2; color: black; display: inline !important; float: none; font-family: Tahoma, sans-serif; font-size: 13px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; letter-spacing: normal; line-height: 19px; orphans: 2; text-align: right; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;">*اشاره: این مطلب پیشتر در هفته نامه فروردین امروز منتشر شده</span><br />
<br />
<br />
<span style="background-color: #ebeff2; color: black; display: inline ! important; float: none; font-family: Tahoma, sans-serif; font-size: 13px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; letter-spacing: normal; line-height: 19px; orphans: 2; text-align: right; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;">مطلب مرتبط:</span><br />
<a href="http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/archive/2013/july/17/article/-e0cb4f3dad.html" target="_blank"><strong>سهراب به یاد ماندنی است (بقلم مرتضی ممیز)</strong></a><span style="background-color: #ebeff2; color: black; display: inline ! important; float: none; font-family: Tahoma, sans-serif; font-size: 13px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; letter-spacing: normal; line-height: 19px; orphans: 2; text-align: right; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;"><a href="http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/archive/2013/july/17/article/-e0cb4f3dad.html" target="_blank"> </a></span></div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-42376552431561003392013-06-28T05:48:00.001+04:302013-10-15T05:26:00.243+03:30زوال مطبوعات در مزایده رپورتاژ تبلیغاتی <div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
<a href="http://www.farvardinemruz.ir/include/thum.php?/media/Image/zavale%20matbuat.JPG" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://www.farvardinemruz.ir/include/thum.php?/media/Image/zavale%20matbuat.JPG" /></a>«حق» یکی از کلیدواژه های مهم در نظام معرفتی جهان مدرن است. یکی از مهمترین و شاخص ترین تجلی این گفتمان، برخورداری از «حق دانستن» و«حق رو خواندن و نوشتن» است و«رسانهها» عهدهدار تحقق اهم ِحقوق هستند.<br /><br />«رسانهها» در کنار تشکلهای مدنی و احزاب و غیره، امکان تعامل و گفتوگوی جامعه، نخبگان و قدرت را در چهارچوبی معین و فرهنگی با قواعدی خاص فراهم میسازند. در بسیاری از کشورهای توسعه یافته، رسانههای محلی، نفوذ و قدرت تاثیرگذاری بیشتری نسبت به رسانههای سراسری دارند، اما وضعیت در کشور ما کاملا برعکس است و استان قزوین نیز مستثنی نیست. چالشهایی که نشریات محلی با آن روبرو هستند، عبارتند از:<br />یکم: حضور متکثر خرده فرهنگهای بومی، محلی و قومی، عدم توانایی پرداخت به آنها و نداشتن تمکن و نیروهای تخصصی برای پرداخت به آن ها.<br />دوم: انسدادِ در تولید مطلب و انفجار در توزیع که نشریات را تبدیل به انبانی از مطالب بیمحتوا و بدون بازتاب در حد رپورتاژ تبلیغاتی تبدیل میکند به نحوی که بسیاری از نشریات بومی استان، بیش ازیک سوم مطالبشان از اخبار سوخته و یا درجه چندم تولیدی سایتهای خبری است. <br />سوم: فزونی رپورتاژآگهی و داشتن رویکرد تجاری نه فرهنگی، نشریات استان را به جای تامین بودجه از طریق بالا بردن انگیزه خوانش و افزودن تیراژ به سمت بالا بردن آگهیها و باج دادن به روابط عمومیها سوق میدهد. همین امر نشریات را علاوه بر آنکه زیر سلطه ارگانهای دولتی و خصوصی میبرد، آنها را از پرداخت انتقادی به معضلات شهری و بومی باز میدارد.<br />هرچند که رسانههای مکتوب قزوین برای دوام و بقای خود احتیاج به اخذ آگهی و تبلیغات دارند؛ اما زیادهروی در این امر باعث کاسته شدن مخاطبان است. انبوه مطالب متراکم که غالباً به صورت نیم صفحه یا تمام صفحه منتشر میشود فاقد جذابیتهای حداکثری مخاطبان است. خلاصه، در بسیاری ازاین مطالب از ادبیاتی اغراق آمیز و ریاکارانه استفاده شدهکه بیشتر به درد خلق موقعیتهای کمیک حماسی میخورد.<br />چهارم: توجه بیش از حد به مسئولان استان و رخدادهای دولتی و در نقطه مقابل آن، عدم توجه به نیازها، امور و رخدادهای برخواسته از بطن جامعه است. هرچندکه انعکاس رخدادها و بیانات مسئولان حکومتی به جامعه از رسالتهای نشریات محسوب میشود؛ اما افراط در اینکار آن هم بعضا با ادبیاتی ریاکارانه و تکرار آن در تمام نشریات نباید موجب نادیدهگرفتن نیازها و مطالبات مردم شود.<br />پنجم: نادیدهگرفتن مطالبات واقعی مردمی و عدم انعکاس شرایط و از مشکلات واقعی آنهاستکه بخشی از این ضعف هم از عدم تعامل درست بین این رسانهها و مخاطبان ناشی میشود.<br />تعامل با مخاطبان، چیزی فراتر از اختصاص یک ستون برای طرح مسائلی نظیر گرفتگی لوله فاضلاب منطقهی فلان و یا تاخیر در آسفالت مجددکوچه بهمان است؛ هرچند وقتی بسیاری از مردم ماوایی برای طرح مطالبات اینچنینی که جنبهی صنفی، محلی و معیشتی دارد، در اختیار ندارند و می بینند مسئولان مربوطهکم توجهی و کوتاهی میکنند، به چنین کاری مبادرت می ورزند که البته همین سنت توانسته عامل رفع برخی مشکلات و کاستی ها شود؛ اما طرح مسائل و دغدغههای مردم، صنوف و اقوام مختلف نباید به همین قسم تعاملات محدود شود.<br />ششم: نداشتن تیم حرفهای و بهتر بگویم هیات تحریریه ازدیگر مشکلات است. بیشتر نشریات استان، هیات تحریریه شان از حد ویراستار، تایپست و سردبیر فراتر نمیرود. متاسفانه بسیاری از مطبوعات استان به دلیل نداشتن بودجه از استخدام روزنامه نگاران حرفهای خودداری کرده و سرویسهای نشریه را به نیروهای تازه کار و کم تجربه میسپارند. نداشتن تجربه و سابقه کار رسانه ای باعث شده که در پارهای از موارد به دلیل ناتوانی در نگارش یک گزارش دقیق و یا گرفتن یک مصاحبهی خواندنی، سوژههای انتخابی به راحتی سوخت شده و امکان طرح صحیح آنها نباشد. </div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-26365580853684696642013-06-21T05:30:00.004+04:302013-10-15T05:26:00.239+03:30خیابان یک قدم تا فراموشی<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div style="border-bottom: medium none; border-left: medium none; border-right: medium none; border-top: medium none; text-align: right;">
<a href="http://www.farvardinemruz.ir/include/thum.php?/media/Image/khayam%20shomali.jpg" style="clear: left; cssfloat: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://www.farvardinemruz.ir/include/thum.php?/media/Image/khayam%20shomali.jpg" tabindex="-1" /></a><span style="-webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: black; display: inline !important; float: none; font: 11px/18px Tahoma; letter-spacing: normal; orphans: 2; text-align: justify; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;">سرچشمه
بسیاری از قوانین بدیهی و نظامهای غولپیکر از همین خیابانی شروع شده که جسم ما هر
روز از آن میگذرد و ماهم کمتر بدان توجه میکنیم. درواقع خیابانها در جوامع شهری
امروز ،بخشی از هویت ما را تشکیل میدهند و این انضمام فرهنگی خاص زیستن در جهان
تجدد است.<span class="Apple-converted-space"> </span></span><br style="-webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: black; font: 11px/18px Tahoma; letter-spacing: normal; orphans: 2; text-align: justify; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;" /><span style="-webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: black; display: inline !important; float: none; font: 11px/18px Tahoma; letter-spacing: normal; orphans: 2; text-align: justify; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;">خیابان
در معنای مدرن آن، محلی برای عرضه شدن و یا انتخاب کردن است و به نوعی میعادگاه
برای افراد و اقشار جامعه محسوب میشود.</span><br style="-webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: black; font: 11px/18px Tahoma; letter-spacing: normal; orphans: 2; text-align: justify; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;" /><span style="-webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: black; display: inline !important; float: none; font: 11px/18px Tahoma; letter-spacing: normal; orphans: 2; text-align: justify; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;">نفس
عرضه شدن و انتخاب کردن در خیابانی مثل «خیامشمالی» قزوین و غرق شدن در میان
انبانی از نورها، صداها، رنگها، کالاها و کالاهای مصرفی، فرد را وارد نمایشگاهی
میکند که در آن، جدیدترین نمودهای وارداتی عرضه میشوند. چیزی که مورد توجه قرار
میگیرد مثل آخرین مدل گوشی همراه، جدیدترین نوع لباس، مدل ماشین و... نمایانده
میشود. حاملان این متعلقات در این خیابان به سان انسانهایی پیشرو دانسته میشوند
که از امکان و پتانسیل بیشتری برای دیده شدن و به چشم آمدن برخوردارند؛ بنابراین
دیدن و دیدهشدن بخش قابل توجهی از دغدغه ی عابران این خیابان ها را دربر
میگیرد،به طوری که میتوان گفت امروز راه رفتن در این خیابان به یک تفریح دائمی
برای مردم قزوین تبدیل شده است.<span class="Apple-converted-space"> </span></span><br style="-webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: black; font: 11px/18px Tahoma; letter-spacing: normal; orphans: 2; text-align: justify; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;" /><span style="-webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: black; display: inline !important; float: none; font: 11px/18px Tahoma; letter-spacing: normal; orphans: 2; text-align: justify; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;">آنچه
شما بیش از هرچیز در خیابانی مثل خیام شمالی، با آن مواجه هستید، تصویر سازیهایی
است که دست روی غریزه شما قرار میدهد. درواقع این ایماژها، شما را از جلد معقول و
انسانی خودتان خارج میکند و تبدیل به کسی میکند که تشنه آن متعلقات خیابانی و
وراداتی میشوید و جالب اینجاست که این ها صرفاً اشیاء بیجان نیستند؛ بلکه
میتوانند انسانهایی باشند که مرز بداهتهای موجود در ذهن شمارا توسعه دهند. در
حقیقت، این تصاویر واژگون که میبینید با تحریک غرایزتان، شما را مبتلابه نوعی
خودفراموشی موقت میکند ؛ علت اینکه امر «خرید کردن» با تمام مقدمات و موخراتی که
با خود به همراه دارد برای خیلیها یک تفریح جدی و حتی اعتیاد مزمن به حساب میآید
نیز در همین مساله نهفته است؛ چراکه این امر، یعنی «در خیابان بودن»؛ البته با
ویژگیهای مذکور میتواند به راحتی شما را در موقعیتی قرار دهد که آلام و بی
عدالتیهایی که در زوایای پیدا و پنهان این محیط وجود دارد، نفهمید و یا اگر
فهمیدید به راحتی از کنار آن بگذرید؛چرا که شما در پروسه نسیان موقت آلام به وسیله
یک مسکن بیضرر هستید.</span><br style="-webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: black; font: 11px/18px Tahoma; letter-spacing: normal; orphans: 2; text-align: justify; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;" /><span style="-webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: black; display: inline !important; float: none; font: 11px/18px Tahoma; letter-spacing: normal; orphans: 2; text-align: justify; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;">این
روال در عین لذت بخش بودن میتواند مثابه یک توطئه نابخشودنیتلقی شوند که انسانها
خود برای خود به وجود آوردهاند؛ چرا که این پروسه میتواند با احاطه کردن
شریانهای ادراکی و تحلیل را در خارج از حوزه غرایز انسانی تان، از شما سلب
کند.</span><br style="-webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: black; font: 11px/18px Tahoma; letter-spacing: normal; orphans: 2; text-align: justify; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;" /><span style="-webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: white; color: black; display: inline !important; float: none; font: 11px/18px Tahoma; letter-spacing: normal; orphans: 2; text-align: justify; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px;">استقرار
جذاب کالاها، غالباً برخی افراد را وادار به انجام اعمال نامعقولی می کند که خود
این افراد اگر در حالت عادی شاهد چنین اعمالی باشند، اگرآن را نفی نمیکنند، قبول
هم نمیکنند؛ اما زمانی که در این بستر(خیابان) قرار میگیرند به طور ناخودآگاهی
غرایز خود را در غالب این اعمال و رفتار نامعقول تخلیه می کنند که اغلب آنها نیز
جنبه ی ظاهری و نمود بیرونی دارد. کارهایی مثل ویراژ دادن در این خیابانها زیاد
کردن صدای ضبط و متلک انداختن به جنس مخالف از این دست هستند؛ البته اینها انواع
کاملاً عیان هستند. نوعهای دیگری نیز از بروز این غرائز وجود دارد که شاید کمتر به
چشم بیاید و آن صرفا نگاه کردن است.</span></div>
<div style="border-bottom: medium none; border-left: medium none; border-right: medium none; border-top: medium none; text-align: right;">
اشاره:
<a href="http://www.farvardinemruz.ir/?type=dynamic&lang=1&id=136" target="_blank">این مطلب</a> پیشتر در پنجمین شماره هفته نامه <a href="http://www.farvardinemruz.ir/" target="_blank">«فروردین امروز»</a> منتشر شده
است.</div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-89125881625100846432013-01-16T01:29:00.002+03:302013-01-16T02:12:35.907+03:30حکایت قولهای شاعرانه!<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
متاسفانه اخیرا ارباب قدرت بعد از قریب دودهه به فکر مقابله با کسانی افتاده که آنها را "سازندهگان موسیقی برای خواننده</div>
<div style="text-align: right;">
های لس آنجلسی" میخواند. عدهای دستگیر شدهاند و عدهای دیگر به هواخواهی دستگیر شدگان کدورتهای کهن را کنارگذاشته و به حمایت از هم صنفان خود پرداختهاند. خوب تا اینجای کار هیچ مشکلی نیست! اتفاقا حمایت از دستگیر شدگان دراین شرایط ستودنی هم هست.</div>
<div style="text-align: right;">
اما مشکل از آنجا شروع میشود که عدهای از چهرههای شناخته شدهتر این جریان به ارائه عکسالعملهای نا معقول و کاملا احساسی پرداخته و حرفها و ادعاهایی را مطرح میکنند که هیچ تضمینی مبتنی بر بقای آنها نیست!. </div>
<div style="text-align: right;">
در قضایای سال 88 هم یکی از همین شاعران جوان که گویا نقش پدری هم برای برخی عزیزان بازی میکند در یک اکت احساسی اعلام کرد که دیگر شعری از او منتشر نخواهد شد و خداحافظی و ازاین حرفها.... اما بعداز مدتی دقیقا نفهمیدیم چه شد که همین دوست عاصی ما به نحو جالبی برگشت و تازه روند تفریط را در پی گرفت. یکی از چهرهای منتسب به جنبش سبز در مناظره 13خرداد 88 حرف جالبی در مورد این مقوله گفت. داستان از این قرار بود که گویا عدهای ملوان انگلیسی به عنوان جاسوس و نفوذی روباه پیر در ایران دستگیر شدندو کوس دستگیری و لزوم محاکمهی آنها گوش فلک را کر کرد! عدهای در این میان لزوم اعدام این جواسیس دسیسه گر را هم صادر کردند. اما ما مردم از همهچیز بیخبر دقیقاً نمیدانیم چه شد و انگلیسیهای مکار چه چیزی در گوش اصحاب قدرت زمزمه کردند که به ناگه جاسوسانی که حکم اعدامشان هم مطرح شده بود. با ملبس شدن به یک دست کت و شلوار شیک هاکوپیان با سلام وصلوات از ایران به لندن فرستاده شدند! اینجا بود که موسوی گفت (هرافراطی یک تفریطی هم دارد). </div>
<div style="text-align: right;">
حالا بنظر میآید این حامیان موسوی که میگفتند به خاطر مسائل رخداده در سال 88 ادبیات را میخواستند کنار بگذارند حرف این پیرمرد را گویا مبلغ حضورش بودند نشنیدهاند. باری دوستی که پس از انتخابات گفت ادبیات مدبیات تعطیل! به ناگه نه تنها در دکان ادبیات را گشود بلکه با همراهی یکی از انتشاراتیهای خوشنام! اقدام به انتشار اشعاری کرد که از لحاظ سوژهای خیلی درها را به روی آدمها باز میکند و در صدا و سیما صحبت کرد!. </div>
<div style="text-align: right;">
باری حکایت این افراط و تفریط این شاعر (انصافا مستعد ) پدرخوانده را گویا مدیحهسرایانش ندیدند و اگر دیدند نادیده گرفتند! امروز هم یکی از اصحاب ترانه اقدام به انتشار یک بیانیهی انتقادی نموده و مدعی شدهاند که در عنفوان دوره پختگی دست از کار ترانه سرایی کشیده و عالم ترانه فارسی را حضور معظم خود محروم ساختهاند! از من اگر میپرسید میگویم ای کاش اینکار را نمیکرد و حرفی میزد که امروزش ضامن اجرای ابدی آن باشد! </div>
<div style="text-align: right;">
حقیقت آنست که بسیاری از دوستان ما که مایل به حرکت از سمت چپ خیابان اجتماع و سیاست هستند مانند بسیاری از اسلافشان در پیش از انقلاب نفهمیده و یا باورنداشتهاند که اکسیون سیاسی از روی احساس و عاطفه الزاما نتیجه بخش نیست و برای مثمر ثمر بودن یک حرکت اجتماعی آنهم حرکتی جنبه صنفی دارد الزاما میبایست با عقلانیت و تدبر پی اتخاذ راهکار بود! اتخاذ راهکارهایی این چنین نه تنها ضامن توفیق و وصول خواستههای ایشان نخواهد شد بلکه هرنوع شانهخالی کردن از زیر بار حرفی که در یک بیانیه ی غرا زده شده ایشان را.... </div>
<div style="text-align: right;">
چه بگویم</div>
<div style="text-align: right;">
ما امیدواریم چهرهای شاخص دهندگان اقوالی باشند که از عهده انجامشان برآیند و بر وجهه خود و هنر شعر و ترانه خدشهای وارد نسازند! </div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-15123257111595477452013-01-04T02:48:00.002+03:302015-09-23T10:59:40.651+03:30آرامی آغاز به مردن میکنی<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div style="text-align: right;">
<br />
<h5 class="uiStreamMessage userContentWrapper" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="background-color: white; font-family: 'lucida grande', tahoma, verdana, arial, sans-serif; font-size: 11px; font-weight: normal; line-height: 14px; margin-bottom: 5px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px; padding-bottom: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 0px; padding-top: 0px; word-break: break-word; word-wrap: break-word;">
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}" style="color: #333333; font-size: 13px; line-height: 1.38;"><div>
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhcbg0gs49NnIEpDjECmkb3uvt-bclyZ1OtdfSTmNAKPhoz-G5IfPq94ynjJaBCn9OzSJvJyZBW_SqPfpoWdIMn2XH_MMKVo6nRqlfILiE_8AdLXtxqo8nvNywGSy4EMpbVu4OG/s1600/389686_409107632502369_1605473314_n.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="168" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhcbg0gs49NnIEpDjECmkb3uvt-bclyZ1OtdfSTmNAKPhoz-G5IfPq94ynjJaBCn9OzSJvJyZBW_SqPfpoWdIMn2XH_MMKVo6nRqlfILiE_8AdLXtxqo8nvNywGSy4EMpbVu4OG/s320/389686_409107632502369_1605473314_n.jpg" width="320" /></a><span class="userContent"></span><br />
<div class="text_exposed_root text_exposed" id="id_50e60f66ad1508054032125" style="display: inline;">
<span class="userContent"> به آرامی آغاز به مردن میکنی</span><br />
<span class="userContent">اگر سفر نکنی</span><br />
<span class="userContent">اگر کتابی نخوانی</span><br />
<span class="userContent">اگر به اصوات زندگی گوش ندهی</span><br />
<span class="userContent">اگر از خودت قدردانی نکنی !</span><br />
<span class="userContent"><span class="text_exposed_show" style="display: inline;"><br />به آرامی آغاز به مردن میکنی<br />زمانی که خودباوری را در خودت بُکشی<br />وقتی<br />نگذاری دیگران به تو کمک کنند . .<br /><br />به آرامی آغاز به مردن میکنی<br />اگر برده عادات خود شوی<br />اگر همیشه از یک راه تکراری بروی<br />اگر روزمرّگی را تغییر ندهی<br />اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی<br />یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی . .<br /><br />تو به آرامی آغاز به مردن میکنی<br />اگر از شور و حرارت<br />از احساسات سرکش<br />و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند و<br />ضربان قلبت را تندتر میکنند<br />دوری کنی !<br /><br />و به آرامی آغاز به مردن میکنی<br />اگر هنگامی که با شغلت<br />یا عشقت شاد نیستی<br />آن را عوض نکنی<br />اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی<br />اگر ورای رویاها نروی<br /><br />اگر به خودت اجازه ندهی<br />که حداقل یک بار در تمام زندگیت<br />ورای مصلحت اندیشی بروی . .<br /><br />امروز زندگی را آغاز کن !<br />امروز مخاطره کن !<br />امروز کاری کن !<br />نگذار که به آرامی بمیری<br />شادی را فراموش نکن . .<br /><br />پابلو نرودا<br />ترجمه : احمد شاملو</span></span></div>
<span class="userContent">
</span></div>
<div>
<span class="userContent"></span><br />
<a href="http://webnegin.ir/" target="_blank"><span style="font-size: x-large;">وب نگین: روایتی متفاوت از اخبار در جهان وب</span></a> <br />
<div class="text_exposed_root text_exposed" style="display: inline;">
<span class="userContent"><span class="text_exposed_show" style="display: inline;"><br /></span></span></div>
<span class="userContent">
</span></div>
</span></h5>
<div class="mvm uiStreamAttachments fbMainStreamAttachment" data-ft="{"type":10,"tn":"H"}" style="background-color: white; color: #333333; font-family: 'lucida grande', tahoma, verdana, arial, sans-serif; font-size: 11px; line-height: 14px; margin-bottom: 10px; margin-top: 10px;">
<div class="clearfix photoRedesign" style="width: 398px; zoom: 1;">
</div>
</div>
</div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-86169569488235970872012-11-11T02:22:00.000+03:302012-11-11T02:22:18.748+03:30قزوین امروز - از ایده تا اجرا<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="http://www.qazvin.info/bg.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="129" src="http://www.qazvin.info/bg.jpg" width="640" /></a></div>
<div style="text-align: right;">
سایتهای کاربر محور ایدهای بود که در چند سال اخیر و به واسطهی فراز و نشیبهای سیاسی و اجتماعی کشور مورد اقبال عمومی کاربران اینترنت قرار گرفت! در این سایتها کاربران میتوانند هر محتوایی را که در اینترنت برایشان جذاب بود به اشتراک بگذارند تا دیگران نیز با رفتن به سایت مورد ارجاع از آن بهرهمند شوند.</div>
<div style="text-align: right;">
موفقترین و حرفهای ترین این سایتها در بین کاربران ایرانی سایت بالاترین است که به رغم وجود فیل-تر همچنان حجم کثیری از بازدیدکنندگان را سوی خود جلب میکند. بعد از توفیق بالاترین برخیها تصمیم گرفتند که به انعکاس و اشتراک محتویات تخصصیتر در اینترنت بپردازند. فی المثل سایت فیلتر شده ی هفتان یکی از موفقترین نوع رسانهها بود.</div>
<div style="text-align: right;">
در قزوین هم یکی از وبلاگنویسان شاخص بومیٰ تصمیم گرفت سایتی کاربر محور با محوریت تولید و انعکاس محتوای بومی در اینترنت تاسیس کند و به نوعی ورژن بومی شده بالاترین در شهر قزوین باشد. این ایده به خودی خود فکر جالبی بود.</div>
<div style="text-align: right;">
اما همیشه در کشور ما از حرف تا عمل فاصله بسیاریست. برداشتی که من از این سایت دارم و فکر میکنم قابل تعمیم به اکثر رسانههای بومی این استان است، یک نظر شخصی بود و اصلا قصد زیر سوال بردن موسسین و کاربران و ارباب مطبوعات در قزوین را ندارم. چه اینکه بسیاری از ایشان را میشناسم و خدمتشان ارادت دارم.</div>
<div style="text-align: right;">
اما فکر میکنم اکثر رسانههای بومی که سایت قزوین امروز نیز جزو آنهاست مبتلابه یک اپیدمیست و آن تبدیل شدن این رسانهها به بنگاههای خبری ارگان ها و نهادهای مختلف دولتی و حکومتی و حتی خصوصیست. تمام کسانی که در حوزهی مطبوعات کار میکنند میدانند که سمت و سو و حیطهی تولید محتوا چگونه باید باشد و میدانند که رسانهی محلی روابط عمومی سازمان فلان و ارگان بهمان نیست. جالب اینجاست که بسیاری از شرکتها و نهادهای خصوصی و یا بعضا دولتی به سفارش تولید محتوا میپردازند تا نشریات آنها را به صورت رپرتاژ آگهی منتشر نماید. </div>
<div style="text-align: right;">
متاسفانه این بلا بر سر سایت قزوین امروز نیز آمدهاست . و شما وقتی به عنوان یک کاربر غریبه و نا آشنا وارد این سایت میشوید، آن را بلندگوی چند چهره ی خاص سیاسی و ریپورتر چند ارگان و سایت خاص میبینید نه یک سایت کاربر محور. هرچند سیاست بخش مهمی از زندگی ما را تشکیل میدهد، و دغدغهی سیاسی داشتن مردم ما از روی محتواهای تولید شده در سایتهای کاربر محور عمومی به وضوح قابل درک است اما به زعم نگارند قزوین امروز در این زمینه هم بسیار ضعیف عمل کرده است.چرا که در حال حاضر این سایت به تریبون سیاسی یک جناح خاص و مخبر بیایانات یکی دو چهرهی خاص تبدیل شدهاست. و من فکر میکنم ترس از فیلتر شدن توجیه مناسبی برای این خلل نیست. </div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
</div>
محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-68036386855900635322012-07-07T03:28:00.002+04:302012-07-07T03:28:48.444+04:30ساده انگاری اپیدمی رایج ساده نویسان<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<span style="font-size: small;">ماندن</span><br />
<span style="font-size: small;">حالتیست میان آمدن و رفتن</span><br />
<span style="font-size: small;">.....</span><br />
<span style="font-size: small;">وقتی شعر میگویم یعنی یارم نیامده!</span><br />
<span style="font-size: small;">.....</span><br />
<div align="right" style="text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span dir="rtl" lang="FA">من منتظرم </span></span></div>
<div align="right" style="text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span dir="rtl" lang="FA">پسرم بگه جیش داره</span></span></div>
<div align="right" style="text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span dir="rtl" lang="FA">زنم هم نگرانه و
منتظر</span></span></div>
<div align="right" style="text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span dir="rtl" lang="FA">امروز</span></span></div>
<div align="right" style="text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span dir="rtl" lang="FA">اولین روزیه که
پوشک نکردیم </span></span></div>
<div align="right" style="text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span dir="rtl" lang="FA">پسرم رو</span></span></div>
<div align="right" style="text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span dir="rtl" lang="FA">هر 10 دقیقه ازش
می پرسیم </span></span></div>
<div align="right" style="text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span dir="rtl" lang="FA">عزیزم جیش نداری؟</span></span></div>
<div align="right" style="text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span dir="rtl" lang="FA">فعلا که میگه
ندارم</span></span></div>
<div align="right" style="text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span dir="rtl" lang="FA">....</span></span></div>
<div align="right" style="text-align: right;">
<br /></div>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show">ببين
رفيق/ واقعا مهم نيست/ از كدوما باشي؛/ وقتي سوار تاكسي هستي و/ راديو يه
ترانهاي گذاشته كه دوسش داري/ از اونايي باشي كه حاضرن/ چند تا خيابون اون
ورتر پياده شن تا آهنگ توام شه/ يا از اونايي كه همون جايي كه بايد پياده
شن/ پياده ميشن/ جدي ميگم/ اينقدر بهش فكر نكن</span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show">......</span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show">نمیدانم شما اسم این تکه پاره های نوشتاری را چه میگذارید! اما من هرچه تلاش میکنم نمیتوانم خودم را راضی کنم که این پاره شطحیات کم مایه را شعر بدانم. </span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show">شاید این حرف کمی ساده اندیشی بنظر بیاید ولی من فکر میکنم بعد از جریان غامض نویسی شعر دهه هفتاد که هنوز هم نمایندگانش در فضای شعری ما نفس میکشند شعرای ما که نزدیک بود از لبه ی ابهام و موهمیت شعر سقوط کنند حالا برخی دارند از سوی دیگر بام ادبیات ایران سقوط میکنند, لبه ای که خود ساده نویسی اش میخوانند اما من آن را «<b>ساده انگاری</b>» میدانم!</span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show">غامض نویسی ِ بیجا و ساده انگاری در سرایش اشعار دو لبه ی یک تیغ هستند که سطح سطیح ادبیات ما را خط خطی میکنند! بوده و هستند جستارهای ادبی ساده و کوتاهی که دربر دارنده معانی قابل تامل باشند و در مقابل آن واژگان آرکائیک و پر طمطراقی که مثل یک سطل پر از رنگهای ترکیب نشده روی بوم پاشیده میشوند و طرحی موهوم میآفرینند که در پس خود هیچ چیز قابل عرضی وجود ندارند. اما حکایت تفکیک این ها صرفا به اصول فنی و یا حتی در سطحی عمیق تر به تفاوت در ماهیت شعر برنمیگردد!</span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> یکی از ویژگیهای هنر مدرن بافتن سویه های زیباشناختی در زیست روزمره انسانهاست.براین منوال بسیاری از شاعران و نویسندگان فضای شعری خود را به این عرصه آورده - و عواطف و حالات ازلی و ابدی انسانها (شادی, غم, عشق و کینه و...) - را در این فضاها به تصویر می کشند و یا اصلا در برهه هایی به مقابله با آن پرداخته اند!.بعنوان مثال دو نمونه از کسانی که احساس میکنم اینجا باید بدانها اشاره شود براتیگان و بوکفسکی هستند, براتیگان در یکی از اشعارش به خیالپردازی در مورد خود و معشوقه اش میپردازد آنهم در حالی که در سوار اتوبوس شده و موقع پیاده شدن با آنکه تنها بود کرایه دونفر (خود و معشوقه اش) را به راننده پرداخت میکنند! و یا بوکفسکی که در یکی از کارهایش از "عددمند" شدن بسیاری از چیزهای کمیت ناپذیر در جهان مدرن گلایه میکند و از اینکه علم و اندیشه ی مدرن میخواهد همه چیز را باعدد و رقم آنالیز کند بیزار است!</span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show">در واقع در این میان هنرمندان تنها در پی کشف زیبایی در جهان مدرن نیستند - چراکه بواقع جهان "عددمند" مدرن علی حدّه نمیتواند واجد مولفه های زیبایی شناختی بسیط و کثیری باشد - که روزبروز پیدا کردنشان سخت تر هم میشوند، بنابراین بسیاری از هنرمندان بجای ارائه ی فرمهای زیبایی شناختی سعی در انعکاس فقدان زیبایی می نمایند. (فهم و تئوریزه کردن این متد و اینکه که چطور از زیبایی برای انعکاس فقر یا فقدان زیبایی باید بهره جست در این مقال نمیگنجد!)</span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show">حال در این میان بسیاری از کسانی که خود را شاعر خوانده و در عرصه های مختلف مجازی و حقیقی به واژه پراکنی میپردازند, نه تنها "ایده ای بکر" و شاخص در این مقال ندارند بلکه حتی قدرت پرداخت و تاویلی نوپدید از فنومن های روزمره ی موجود در زیست جهان ایرانی را هم ندارند! در بازخوانی عقاید و مبادی فکری و تئوریک بسیاری از این حضرات این گمان به ذهن متبادر میشود که بسیاری از ایشان هنوز حتی به داشتن درک ناقص از این مقال هم نائل نیامده اند و بهتراست گفته شود حرف "خاصی" برای گفتن ندارند! هرچند که باید ازعان داشت وضعیت در جامعه ی ما به مراتب پیچیده تر از جوامع غربی ست چراکه هسته های سنت گرایی در فضای بین الاذهانی ما هنوز زنده و حی و حاضر است و به تعامل و تقابل با هسته ها و ایده های مدرن می پردازد. در این میان روایتها و تاویل های امثال عباس صفاری که تجربه ی زیستن در جهان غرب را دارد (هرچند بسیاری از مضامین آثارش در این حیطه نیست) و شمس لنگرودی که شاید بخاطر تجربه و سبقه ی پژوهشی و غور در کلام و شعر فارسی پخته است. ولی هنوز هم هستند بسیاری از عوام و خواص که این گونه از نوشتار را شعر نمیدانند! </span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show">اینها تا حدودی محق هستند! چراکه این شعرای ساده انگار ما دیده اند که امثال براتیگان با بیانی ساده به طرح مساله های ازلی و ابدی در شعر خود میپردازد اما , این زبان ساده دلیل آن نمی شود که شاخصه های ادبی و آرتیستیک که برسازنده تفکیک شعر از "خاطره نویسی" ؛ "متن معمولی" یا "گزارش ژورنالیستی" ست نادیده گرفته شود! و این ورای داشتن درکی زیبایی شناختی از هستی انسان و روایت پدیدارهای انسانی در این انتولوژی ست که قید مورد دوم را (که دلیل اصلی ساده انگار خواندن ایشان توسط نگارنده است) در میان و پس پشت واژه پردازی های حضرات بالکل باید زد. </span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> </span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> </span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show">" </span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> </span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> </span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> </span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> </span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> </span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> </span></span></span></h6>
<h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1,"tn":"K"}" style="font-weight: normal; text-align: right;">
<span style="font-size: small;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> </span></span></span></h6>
<div align="right" style="text-align: right;">
<span dir="rtl" lang="FA"><br /></span></div>
</div>محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-29772689258592792172012-03-02T03:32:00.004+03:302012-03-31T04:28:47.792+04:30من و بوکوفسکی (دانلود کتاب)<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on"><br />
<div style="text-align: right;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjKFc95IJP4L1_pOA4zQ-4D7_KLrdm8fHSDoZeepqMXzkB961Z_vh3E2EAcyujy-6J_kHKoLQPT-fd0U12BwdoqIrTwdRYvxdYIh4zQB7MZq-tNPJ8IFRX-wgfTcjb_Z9yKZPC3/s1600/pya1ure0g5dv6bx5kat.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjKFc95IJP4L1_pOA4zQ-4D7_KLrdm8fHSDoZeepqMXzkB961Z_vh3E2EAcyujy-6J_kHKoLQPT-fd0U12BwdoqIrTwdRYvxdYIh4zQB7MZq-tNPJ8IFRX-wgfTcjb_Z9yKZPC3/s1600/pya1ure0g5dv6bx5kat.jpg" /></a><br />
زندگی هرکسی سختیهای خودش را دارد! هر آدمی بسته به جایگاهی که در آن قرار گرفته با فراز و نشیبهای متعددی روبرو میشود که گاهاَ برایش ناخوشایند است. منهم از این قاعده مستثنی نیستم، اما گاهی اوقات فکر میکنم تمام این زندگی یک شوخی بیشتر نیست! یعنی چیزی که به ما گفتهاند بسیار بسیار جدیست چیزهای پیش پا افتادهای هستند و آنکارهایی که از انجامشان لذت میبرم اصل زندگیم را تشکیل میدهد. <br />
بسیاری از نویسندگان و شاعرانی بودهاند که زندگی خوشآیندی نداشتند، دائم آواره بودند و در فقر و فلاکت زندگی میکردند اما از میان تمام آنها بیشتر از همه من با «چارلز بوکوفسکی» احساس همدردی میکنم. این شاعر/نویسنده کسی بوده که از همان کودکیاش فلاکت را به سان یک همزاد همراه خویش میدیده! پدر او که دوره خدمتش را در آلمان گذرانده بود و پس از بازگشت به آمریکا و سپری کردن دوران خدمت، دچار مشکلات مالی شدید میشود و به الکل روی میآورد. بنظر میآید تلخی رفتار و کتکهای پدرش هیچگاه او را رها نکرد! اما او در سن 15 سالگی دریچهء رهاشدن از این جهان ناخوشآیند را پیدا میکند: کتاب!<br />
آری او وقتی بخاطر بیماری آکنه خانهنشین شده بود با معجزهء ادبیات آشنا شد، از آن بهبعد ادبیات ماوای امن این پسر بیچاره شد! ماوایی که تا پایان عمرش در آنزیست! اینجاست که حس همدردی من با بوکوفسکی گل میکند، باید اعتراف کنم که زندگی من به سختی و فلاکت این خانوادهء آمریکایی آنهم در دوران رکود دهه سی در امریکا نبوده، اما من هم فکر میکنم آن چیزهایی که کلمات را در خود جای میدهند میتوانند همان ماوای همیشگی من برای فرار از روزمرگیهای طاقت فرسا باشند! کلماتی که گاه در نشریات گاه در اینترنت و گاه در کتابهای جورواجور مییابمشان! گاهی به عینه باور میکنم مشغول شدن به این قسم از زیستن و گذراندن عمرم دراین وادی کاریست که به زندگی من اصالت میبخشد و من چرا باید لذت این زندگی اصیل را از خود بگیرم! بنظرم سالها و ساعتهایی که برسر زندگی آدمیزادی (که بخش غالب آن صرف تامین معاش میشود) سالهاییست که نیست! یا بهتر است بگویم سالهاییست که نیستم! <br />
اما همدردی من با بوکوفسکی به فقط به دوران نوجوانی او ختم نشد. چه اینکه او در دوران بزرگسالیاش در روزهای آغازین دهه 1970 دست به انتخابی بزرگ زد! او تصمیم گرفت قید آن زندگی بی اصالت را بزند و تا آخر عمرش در همان ماوایی زندگی کند که سالهای نوجوانی آن را یافته بود. هرچند که غم نان نگرانش میکرد! گواه این نگرانی جملهایست که او در نامهای به کارل وایسنر نگاشته : <br />
«دو راه داشتم، در اداره ی پست بمانم و ديوانه بشوم و يا نويسنده بشوم و گرسنگی بکشم. انتخاب من گرسنگی بود.»<br />
از اداره پست استعفا داد و خودش را وقف نوشتن کرد<br />
اینگونه بود که او نتیجه اطمینانش به ادبیات را گرفت و در سال 1982 معروف ترین رمان خود به نام<br />
Ham on Ray<br />
را نوشت و تبدیل به یکی از بهترینها شد! <br />
ولی شاید هرگز نتوانم چنین تصمیمی بگیرم، بهفرض هم بگیرم، اگر من مثل بوکوفسکی نشدم بروم یقهء چه کسی را بگیرم؟</div><br />
<br />
<div style="text-align: right;">پرنده ی آبی: سرودهای زیبا از بوکوفسکی</div><br />
<div style="text-align: center;">پرندهای آبی در قلب من هست<br />
که میخواهد پر بگیرد<br />
اما درون من بسیار تنگ و تاریک است برای او<br />
میگویم آنجا بمان! <br />
نمیگذارم کسی [تو را] ببیند<br />
<br />
پرهندهای آبی در قلب من هست<br />
که میخواهد بیرون برود<br />
اما شرابام را سر میکشم<br />
دودسیگارم را قورت میدهم<br />
و روسپیان و میفروشان ...<br />
هرگز نمیفهمند که او آنجاست<br />
<br />
....<br />
<br />
پرندهای آبی درون من هست<br />
که میخواهد پر بگیرد!<br />
اما درون من بسیار تنگ است و تاریک برای او!<br />
به او میگویم: همان پائین بمان!<br />
میخواهی آشفتهام کنی<br />
میخواهی همه کارها [- َ یم] را بهم بریزی؟<br />
<br />
...<br />
<br />
وقت هایی که همهگان در خوابند<br />
بهچشمانش زل میزنم<br />
به او میگویم: میدانم آنجایی<br />
غمگین مباش<br />
<br />
آن گاه میبلعمش!<br />
اما او در آن جا<br />
کمتر آواز میخواند<br />
نمیگذارم تا کاملاً بمیرد <br />
و ما باهم میخوابیم<br />
چونان عهد نهانی که باهم بستیم</div><div style="text-align: center;"><br />
</div><br />
<div style="text-align: right;">× پانوشت: هرچند در مورد آثار این نویسنده برای ما یک واقعیت تلخ وجود دارد و آن اینست که بسیاری از آثار این شاعر و نویسنده مطرح را نمیتوان به کل به فارسی ترجمه و منتشر کرد! یعنی ترجمه میشود اما انتشار .... اما درحال حاضر معروفترین اثر او که آخرین کتابیست که در سالهای پایانی عمرش نگاشته زیر نام «عامه پسند» توسط پیمان خاکسار منتشر شده. که این مترجم اصلی ترین مترجم آثار بوکوفسکی در ایران است. که از میان آنها میتوان به «هالیوود» نیز اشاره کرد. اما غیر از اینها بهمن کیارستمی یک مجموعه بنام «موسیقی آبگرم» منتشر کرده و افشین رضایی نیز به انتشار 5 مجموعه از آثار وی با ترجمه خودش همت گماشتهاست<br />
اما جالب ترین این ترجمهها برای کسانی که میخواهند شعرهای بوکوفسکی (و نه داستانهایش را) بخوانند، کتاب «آنسوی پنجره سه پرنده کوچک» را توصیه میکنم که توسط افشین هاشمی ترجمه شده و سیدعلی صالحی اقدام به بازسرایی این اثر کرده است.<br />
در مورد داستهای این نویسنده بنظر من ترجمههای پیمان خاکسار از همه بهتر است.<br />
<br />
عناوین مرتبط:<br />
<a href="http://mypersianbooks.files.wordpress.com/2012/03/bukowski.pdf">کتاب زندگی در یک نجیبخانهٔ تگزاس – چارلز بوکوفسکی – ترجمهٔ م . ع. سپانلو [لینک دانلود] - پی دی اف</a> *<br />
<a href="http://bukowski.net/poems/%20"><b class="head">poems • stories • articles • interviews *</b></a> <br />
<br />
<br />
</div></div>محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-26048315090412031642012-02-28T05:16:00.000+03:302012-02-28T05:16:18.631+03:30حکایت تلخ و شیرین یک «جدایی...»<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on"><div style="text-align: right;"><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgt4U8sksxDQPzZPsOVj9PBeQ00gitVyO7Q1NILkop9WzW4CFqbtWSjtorBwS4U6F9lnGnm7DU-n6nA0wCQOzM-rrahSlzmLpZ2gGO57iYiKIm60dQ_j7hz7FkpG8_CxMcJEx9y/s1600/144.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="320" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgt4U8sksxDQPzZPsOVj9PBeQ00gitVyO7Q1NILkop9WzW4CFqbtWSjtorBwS4U6F9lnGnm7DU-n6nA0wCQOzM-rrahSlzmLpZ2gGO57iYiKIm60dQ_j7hz7FkpG8_CxMcJEx9y/s320/144.jpg" width="220" /></a></div>اصغر فرهادی توانست جایزه بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان را در اسکار 2012 از آن خود سازد. طبعاً این توفیق مایه خوشحالی همه وطنخواهانان ایرانیست. وقطعاً خوشحالی و تبریک حال غالب این روزها خواهد شد و خندهای که در میانهء این همه بحران و امواج سیل آسای گرانی و تورم و ارز، برلبان مردم مینشیند شاید ارزشمندتر از هرچیز دیگری باشد! باری خوشحالی مردم میتواند مهمترین چیز باشد!<br />
<br />
اما....<br />
<br />
اینروزها که دیگر میدانیم حکایت اصغر و اسکار نقل محافل خواهد شد و شادی و سرخوشی آن خاطرهای ماندنی، گفتن یک واقعیت گرچه شاید کمی برایتان خوشایند نباشد اما اولاً آنقدر نخواهد بود که اثر این سرخوشی را نابود کند و دوماً دانستن آن بهتر از ندانستن آنست!<br />
<br />
برای گفتن این حرف باید به عقب برگردیم، به روزهایی که اصغر فرهادی فیلم جدایی را داشت میساخت و بخاطر بیان یک "آرزوی کوچک" فیلمش تهدید به توقیف شد! نمیدانم آیا میتوان این مسئله را شروع ماجرا دانست یا نه؟ اما به هر روی این فیلم ساخته شد و برای دیدن و فهمیدن و قطعا خوب دیده شد اما فهمیده را نمیدانم. در میانهء اکران این فیلم عدهای از هواداران این جدایی بحث رقابت یا شاید بهتر باشد بگوییم تقابل این جدایی را با یک فیلم (به اصطلاح) سیاسی پیش کشیدند! رقابتی که در ظاهر بین دو فیلم از دوکارگردان و با دو خواستگاه فکری و فرهنگی متفاوت بود، اما باطن آن رقابتی بین طیفی از جامعه با طیف دیگر آن بود!<br />
<br />
درست یا غلط آن را کار نداریم، اما اگر بخواهیم به راه حقیقت برویم باید قبول کنیم که این تقابل صورت گرفت اگرچه غایت آن از پیش معلوم بود! اما باید قبول کرد که این قاعده مشمول تمام مخاطبان این دوفیلم نبود! عده قابل توجهی از مخاطبان اخراجیها تنها هدفشان خندیدن با قیمتی نسبتاً ارزان بود و عدهء قابل توجهی از مخاطبان «جدایی...» هم هدفشان دیدن یک فیلم خوب بود! آنها کاری به این نداشتند که دو طیف مختلف از جامعه تجلی رقابت خود را (که گاهاً به دشمنی بدل میشد) در این دو فیلم میدیدند! و دعوی آنها برسر این بود که پس از اکران این دو فیلم و اعلام فروششان معلوم شود کدام طبف در اقلیت است و کدام طیف در اکثریت!<br />
<br />
و اینگونه بود که هنر سینما چونان که فرهادی در نطق کوتاهش پس گرفتن نوبل بدان ازعان داشت: زیر غبار سنگین سیاست پنهان شد! لفظ بیان این حرف میتواند خود حکایتگر مخالفت فرهادی با برخوردهای سیاسی مخاطبان با فیلمش نیز باشد<br />
<br />
اما جالب آنجاست که بخش قابل توجهی از فیلم فرهادی خود حکایت شرح این «جدایی...» بود. جدایی نادر از سیمین فقط برسازنده این جدایی طبقاتی نبود بلکه جدایی سیمین از پدر نادر (به رغم آنکه آن پیرمرد در لحظه رفتن سیمین دست او را محکم میگیرد)، جدایی این زوج در حال طلاق از زوج جوان دیگری که خواستگاه فکری و فرهنگیشان متفاوت است و حتی جدایی ترمه از پدرش به رغم تمام تعلقاتی که به وی دارد؛ همه و همه میتواند مبیّن دیوارهایی باشد که ما دورخودمان کشیدهایم تا کمتر با دیگران برخورد کنیم!و به همان طبع کمتر از عمق و ژرفای این «جدایی» باخبر گردیم! تا شاید به این بهانه تلخیهای آن را فراموش کنیم!<br />
<br />
اگر پدر نادر را به عنوان نماد نیمهجان سنت در خانوداهء این زوج متجدد فرض نماییم، و صحنهء نگه داشتن دست سیمین توسط آن پدر ناتوان را در خاطرمان نگه داشته باشیم میتوانیم قبول کنیم، که این سنت نیمه جان و دست و پا گیر میتواندعامل حفظ پیوندهای درونی یک جامعه نیز باشد! هرچند که به موازات آن میتواند عامل جدایی هم بشود!<br />
<br />
هنر فرهادی این بود که روایت را طوری نوشت و به تصویر کشید که قضاوت بهعهده ما مخاطبان باشد، اما این تفصیل فرهادی خود تاویلی ست که قضاوت را برای ما سخت و حتی غیر ممکن ساخته است! سینمای فرهادی نشان داده که او فیلمسازیست که دغدغهء تعین و تحقق «امر اخلاقی» را در روایتهای کاملا محسوس و واقعی دارد. حضور و یا عدم حضور این مولفه در آثار فرهادی را میتوان به اندیشهء غالب در فیلمهای او تاویل کرد، چونان که وی در فیلمهای پیشین خود هم شخصیتهایش را در معرض آزمونهایی سخت و واقعی قرار داده بود!<br />
<br />
منتهای مراتب در فیلم «جدایی...» این مسئله بسیار پیچیدهتر است و همین پیچیدگیست که بر اهمیت این جدایی افزوده است! این پیچیدگی برساختهء مواجههء جامعه با تجدد و تغییر نگاه آن به سنت است! باری بازهم همان دعوای سنت و مدرنیته! در شرایطی که نه میتوان جامعهء ما را سنتی دانست و نه مدرن (که فکر میکنم این یکی از مهمترین عوامل جذابیت فیلم برای غربیها باشد) ما خودمان را در فضایی برزخ مانند مییابیم، که در آن بسیاری از پارادایمهای سنتی و یا مدرن آن کارایی یا عدم کارایی سابق را ندارند! و اوج این پیچیدگی درآنجاست که فرهادی در چنین شرایطی به دنبال «امر اخلاقی» میگردد! و در این جستجو به رغم اعتراض برخی مخالفان، وی سعی میکند نگاهی بیطرفانه و از بیرون نسبت به ما داشته باشد! نگرهای که در فلسفه مدرن از آن بنام نگاه ابژکتیو یاد میشود! اما باید بدانیم که ما علیرغم اینکه در مقام یک ابژه در معرض قضاوت قانون و همدیگر قرار میگیریم، به موازات آن هرکدام ازما یک فاعل شناساییم که با اندیشه و عملمان در تحقق امر اخلاقی و غایت این قضاوت تاثیر میگذاریم.<br />
و در این مقال همانطور که فرهادی نشان داده اگرچه ما هرکداممان با تمام خوب و بدهایمان آینهء طرف مقابلمان هستیم، اما اگر قادر به همیاری و درک واقعبینانه از همدیگر نباشیم عاقبت خوبی نخواهیم داشت! اما این همیاری و درک واقع بینانه را چگونه میتوان بدست آورد؟</div><div style="text-align: right;"> </div></div>محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-72773001240591781662012-02-07T06:02:00.002+03:302012-02-07T06:05:25.929+03:30ملاقات با بانوی سالخورده!(شیمبورسکا)<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on"><h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1}" style="text-align: right;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"><span style="font-weight: normal;">او هم از جرگه نویسندگان و اهل قلمی بود که به کمونیسم و شاید بهتر باشد بگوئیم به سوسیالیسم اعتقاد داشت اما هنگامی که طعم استبداد زیر پرچم داس و چکش را کشید شجاعانه با خبط خویش روبهرو شد و از آن اعلام برائت کرد. و نخواست مثل بسیاری هم به خود و هم به جهانی دیگر دروغ بگوید. شعر زیر ترجمه یکی از آثار او به نام "عکسی از 11 سپتامبر" است که با ترجمه شیوای علیرضا بهنام در کتاب «بام شکسته دنیا» منتشر شد</span>. </span></span></h6><h6 class="uiStreamMessage" data-ft="{"type":1}" style="text-align: right;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show">یادش گرامی باد</span></span></h6><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjwT9On56rbph7w1VX4R7vsAAAH2H-RqUhOEswqXLlbgoMvgWU2Xi3Podk6lXCv9_q7NgTUxaMEmVjRtp_muEEhni7fMVbVP4sb3r4JTpc-Q4QQ3NaSYZx5YXVuH5S9Mnsp3-za/s1600/421411_10150767526720550_565000549_12325584_619880366_n.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjwT9On56rbph7w1VX4R7vsAAAH2H-RqUhOEswqXLlbgoMvgWU2Xi3Podk6lXCv9_q7NgTUxaMEmVjRtp_muEEhni7fMVbVP4sb3r4JTpc-Q4QQ3NaSYZx5YXVuH5S9Mnsp3-za/s1600/421411_10150767526720550_565000549_12325584_619880366_n.jpg" /> </a></div><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><br />
</div><div style="text-align: center;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> </span></span>عكسي از 11 سپتامبر<br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> </span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> پريدند پايين از طبقات سوزنده</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> يكي ، دو تا ، چند تايي ديگر</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> بالاتر ، پايين تر</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> تصويري در بر گرفت شان وقتي هنوز زنده بودند</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> و حالا دست نخورده نشان شان مي دهد</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> بالاتر از زمين ، سرازير سوي زمين</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> هنوز سالم اند هر كدام</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> با صورت هاي خودسان</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> و خون قشنگ پنهان شده است</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> هنوز فرصت هست</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> براي موها شان تا پريشان شود</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> و براي كليد ها و پول خرد ها</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> تا بريزند از جيب ها شان</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> آن ها هنوز در قلمرو آسمان اند</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> كنار فضا هايي كه تازه باز شده</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> تنها دو كار است كه مي توانم برايشان بكنم</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> توصيف اين پرواز</span></span><br />
<span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"></span></span></div><div style="text-align: center;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show"> و اضافه نكردن حرفي به انتهاي آن</span></span></div><div style="text-align: center;"></div><div style="text-align: right;"><span class="messageBody" data-ft="{"type":3}"><span class="text_exposed_show">پانوشت:<a href="http://farheekhtegan.ir/content/view/35828/40/"> اینهم پیوند به مصاحبهایست با این بانوی شاعر با ترجمه مجتبی پورمحسن در فرهیختگان</a>! </span></span></div></div>محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-74311302926679927682011-12-24T06:07:00.001+03:302011-12-24T06:09:48.921+03:30بهار انتخابات<div style="text-align: right;">مدتها بود که اینجا خاک میخورد و من دلم پر بود اما حرفی برای گفتن نداشتم! نه که نداشتم همان محرمعلی خان معروفی روی متون قلمی شده ام مهر «روا» ی معروف خود را نمی زد و من مجبور بودم که هیچ نگویم...</div><div style="text-align: right;">اما ...نشد این همه دیده را نادیده بینگارم و این امور مشتبه را به طاق نسیان بسپارم! همهء کسانی که اوضاع و اخبار سیاسی ایران را پیگری میکنند، میدانند که این روز ها هیچ گربهای بی چشم داشت به انتخابات نهم مجلس موش نمیگیرد. البته بسیاری کسان که بر اوضاع جامعه نگاه واقع بینانه تری دارند اما در عرصهء عمومی صورت اعتبار خود و نظام را با سیلی سرخ نگه میدارند، به واقع دریافتهاند که بخش اعظمی از نیرویهای محرک برای حضور مردم پای صندوقرای میل و مجالی برای شرکت در انتخابات ندارند، ولی چون حضور مردم پای صندوقها خود نمادی از مشروعیت نظام بوده در رسانههایشان با زبان بیزبانی از اصلاح طلبان میخواهند در بازی شرکت کنند، تا هم آنها به اتحاد دست یازند و هم مردم بهپای صندوق ها بیایند.</div><div style="text-align: right;">امروز در رسانه منتسب به آقای لاریجانی هم مطلبی خواندم که بوی همین رویکرد را داشت. اما آنچه برای من عجیب بود کور بودن و یا محتملاً کر بودن نویسندهء گمنام این مطلب بود. حضرات در نوشتار خود اورده بودند:</div><div style="text-align: right;"><i><b><br />
</b></i></div><h4 style="font-weight: normal; text-align: right;"><i><b>سخن گفتن درباره تحریم انتخابات حرفی تکراری و نخنما در میان مخالفان خارج نشین نظام جمهوری اسلامی است اما همین سخن در میان اصلاحطلبان داخل ایران حرفی است قابل بررسی.</b></i></h4><h4 style="font-weight: normal; text-align: right;"></h4><div style="text-align: right;"></div><div style="text-align: right;">خب تا اینجای کار حرفی نیست . اما خودفریبی (یا عوامفریبی ) از آنجا شروع میشود که اساتید افاضه فرمودند:</div><div style="text-align: right;"><br />
</div><div style="text-align: right;"><i><br />
</i></div><h4 style="text-align: right;"><i>حرکتهای رادیکال برخی اصلاحطلبان پس از انتخابات سال 88 ریاست جمهوری باعث شد تا رویکرد نظام نسبت به آنها تغییر کند. از سوی دیگر این یک اتهام تکراری است که از زمان انتخابات مجلس هفتم و در تمام انتخاباتها اصلاحطلبان به عملکرد شورای نگهبان اعتراض و بررسی صلاحیتها را سلیقهای عنوان میکردند. اتهامی که هیچگاه شاهدی برای اثبات آن ارایه نشد.</i></h4><h4 style="text-align: right;"> <span style="font-weight: normal;">گویا دوستان ردصلاحیت 2000 نفر در انتخابات مجلس هفتم را کور بوده ندیدهاند! یا اینکه اصلا خبر ندارند برای اصلاح طلبان حزب و یا تشکلی باقی نمانده که بخواهند در بازی شرکت کنند! آن چند نفر کبریت بیخطر و احزاب بی نفر هم با رسانههای منفعلشان صرفاً برای خالی نبودن عریضه است. وگرنه کیست که نداند چهرههای شاخص اصلاح طلب یا در زندانند یا در کنج عافیت تر شاهد و ساقی کردهاند. </span></h4><h4 style="font-weight: normal; text-align: right;">برای من همیشه این سوال بوده که ایا آقایان اینگونه توجیهات را از روی جهالتشان روی خروجی رسانههاشان میگذارند یا از روی مثلاً تدبیر و تعقلشان؟ تازمانی که چنین تحلیلهای کودکانهای در رسانهها شان منتشر میشود کسب پایگاه اجتماعی اطلاحطلبان برای ایشان یک آروز خواهد بود. نیروهای تند رو ترهم باید قبول کنند که رفتار بی فکرشان حمایت مقامات عالیرتبه نظام را دربر نخواهد داشت! امروز داشتم با یکی از بچهحزبالهیهای همشهریمان (که پدرش را همه میشناسند) خیلی دوستانه بحث میکردم و از او پرسیدم چرا بر خلاف آیتالله خمینی که با تدبر از اشغال کنندگان سفارت سابق امریکا حمایت کردند، من چیزی از حمایت آیت الله خامنهای از اشغال کنندگان سفارت انگلیس نه شنیدم و نه خواندم؟</h4><h4 style="text-align: right;">بگذریم! </h4><h4 style="font-weight: normal; text-align: right;">این روزها وقتی تاریخ مشروطه و وقایع پیش و پساز آن را میخوانم متوجه میشوم.... اصلا بهتراست هیچ نگویم و شما خودتان قضاوت کنید!</h4><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="http://www.bbc.co.uk/worldservice/images/2006/07/20060729124252bahaar.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" src="http://www.bbc.co.uk/worldservice/images/2006/07/20060729124252bahaar.jpg" /></a></div><h4 style="font-weight: normal; text-align: right;">ملکالشعرای بهار در سنه 1289 شمسی در مشهد و در هنگامهء شروع انتخابات مجلس سروده بود:</h4><h4 style="font-weight: normal; text-align: right;"></h4><div class="storytext" style="text-align: center;"><b>ماه مشروطه در اين ملک طلوعيدن کرد<br />
انتخابات دگر باز شروعيدن کرد<br />
شيخ در منبر و محراب خشوعيدن کرد<br />
حقه و دوز و کلک باز شيوعيدن کرد</b></div><div class="storytext" style="text-align: center;"><b>وقت جنگ و جدل و نوبت فحش و کتک است<br />
انتخابات شد و اول دوز و کلک است</b></div><h4 style="font-weight: normal; text-align: center;"> </h4><div class="storytext" style="text-align: center;"><b>صاحب الرايا! رو صبح نشين روی خرک<br />
رايها پيش نه و داد بزن های جگرک<br />
پوت قند آيد از بهر تو و توپ برک<br />
می دود پيشتر و می دهدت بيشترک</b></div><div class="storytext" style="text-align: center;"><b>هر که عقلش کم و فضل و خردش کمترک است<br />
انتخابات شد و اول دوز و کلک است.</b></div><div class="storytext" style="text-align: center;"><b>اين وکالت نه به آزادی و خوش تعليمی است<br />
نه به دانستن تاريخ و حقوق و شيمی است<br />
بلکه در تنبلی و کم دلی و پر بيمی است<br />
يا به پوتين و کلاه و فکل و تعليمی است</b></div><div class="storytext" style="text-align: center;"><b>يا به تسبيح و به عمامه و تحت الحنک است<br />
انتخابات شد و اول دوز و کلک است.</b></div><h4 style="text-align: left;"><span style="font-family: Arial,Helvetica,sans-serif; font-size: x-small;"><u>منبع: روزنامه نوبهار مشهد\\ مرداد 1289ش</u></span></h4><h4 style="text-align: center;"> <a href="http://hooliganboy.blogspot.com/2011/12/blog-post.html">پیوند مستقیم به این مطلب</a></h4><div style="text-align: right;"></div>محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-6986106861332103272011-10-26T04:31:00.001+03:302011-10-26T04:33:47.626+03:30بیانیه اعتراضي در محكوميت نحوه برخورد با اهالی رسانه استان قزوین<div style="text-align: right;"><br />
در تمام دنیا رسم بر این است که دستگاه مدیریت برای رسانه ها به عنوان همکاران و ناظران بی مواجب خود حساب و اعتباری ویژه قائل میشود، از حق مسلم آنها برای آزادی بیان حمایت میکند و از نظارت بی وقفه آنها بر افراد و سازمانهای دارای قدرت بهره میبرد. در کشور و به خصوص استان ما گویا برخی دوست ندارند اوضاع اینگونه باشد، چرا که در غیاب یا سکوت اهالی رسانه طرف حسابشان مشخص است و هر طرف حسابی هم نقطه ضعفی دارد. اختلاس و تخلف میلیاردی یا زمینخواری های آنچنانی جز در شرایط مبهم سکوت رسانه ای ممکن نیست. <br />
<br />
رسانه ها چشمان باز و بیدار جامعه و افکار عمومی اند و کیست که نداند دنیای امروز، بدون رسانه ها برای مجرمان جایی امن تر است؛ مجرمانی که با سوء استفاده از فضای نه چندان روشن به حقوق مردم دست اندازی میکنند و در غیاب یا سکوت رسانه های منتقد بهتر و بی دردسرتر به مقاصدشان میرسند. <br />
<br />
كارشناسان خبر را اينگونه تعریف میکنند که همواره "کسی میخواهد از انتشارش جلوگیری کند" و آنها که از انتشار "خبر"هایی میهراسند، برای بستن فضای رسانه ای از هیچ اقدامی دریغ ندارند. شواهد اخیر در قزوین از طرح ریزی حملاتی به رسانه ها حکایت دارد و گام اول این حملات شکایتی بی مورد از علیرضا خدابخش، مدیر سایت «قزوین امروز» است که عنقریب به اجرای محکومیت برای او خواهد انجامید؛ در حالی که هر كاربري ذره ای آشنایی با این سایت داشته باشد مي داند مدیر سایت در خصوص لینک هایی که مخاطبان روی سایت قرار میدهند دخالت و (در نتیجه) جرمی ندارد. <br />
<br />
علیرضا خدابخش که نقشی برجسته در توسعه فرهنگ رسانه های مجازی استان داشته، با طراحی و مدیریت بی حاشیه سایت «قزوین امروز» به عنوان پر بازدیدترین و محبوبترین سایت استان، محلی برای ابراز عقاید، همفكری، تضارب آراء، شكوفايي استعدادها و تبادل اطلاعات را فراهم کرده و این امر نه تنها در هیچ قانونی جرم نیست که شایسته تقدیر هم مي باشد. اگر به عمق ماجرای شکایت و قرار صادر شده بنگریم متوجه خواهیم شد كه خطری بسيار جدی فضای رسانه ای استان را تهدید می كند. وقتی انتقادی به آن کوچکی با برخوردی چنین مستحکم و غیر اصولی مواجه میشود، دیگر چه امیدی به امر به معروف و نهی از منکر مورد تاکید عقل، دین و اخلاق است؟ شاید برخی که از انتشار خبر میترسند، منافع خود را بر این سه مرجّح میدانند. <br />
<br />
چون روز روشن است که اگر امروز با اهمال ما چنین فضایی برای بیان دردها و درمان احتمالی از بین برود، اگر جوانان ببینند تحمل انتقاد و اصلاح تا بدین حد پايين است و اگر اندك ظرفیت موجود برای گفتگو از میان برود، آنگاه انباشت مطالبات کوچک همچون بغضی فروخورده بعدها تبدیل به فریادی بلند و سیلی بنیان برانداز خواهد شد که خشک و تر را با هم میسوزاند. ادامه چنين روند ناصواب و هشدار دهنده اي، هراسي را در بر دارد كه مبادا اين كار در بين ساير مديران رواج پيدا كند، موضوعی که در نهایت حوض بی ماهی در غیاب رسانه ها را جولانگاه مجرمانی پدید میآورد که از این آب گل آلود عرض خود میبرند و زحمت مردم میدارند. <br />
<br />
ما جمع كثيري از وبلاگ نویسان و اهالي رسانه قزوین بدینوسیله اعتراض شديد و مخالفت قاطع خود را نسبت به محاكمه يك فرد رسانه اي و از اهالي رسانه در محكمه اي كه جاي چك بازان، دزدان، درندگان نواميس، اشرار و اوباش است اعلام کرده و خواهان برخورد مناسب و در خور شأن با اهالی رسانه و مطبوعات هستیم. از استاندار محترم، امام جمعه محترم، نمایندگان محترم استان و مدیر کل محترم ارشاد و همچنین دادستان محترم استان میخواهیم به وظیفه خود برای دفاع از حق مسلم و مصرّح مردم در قانون اساسی که همانا حق امر به معروف و نهی از منکر، انتقاد و آزادی بیان است، عمل کرده و با بررسی دقیق موضوع در محکمه صالحه نگذارند عده اي فضای رسانه ای استان اعم از نشريات و سايتها را از نعمت انتقاد محروم نمايند. </div><div style="text-align: right;">والسلام عليكم</div><div></div><div style="text-align: center;"><a href="http://hooliganboy.blogspot.com/2011/10/blog-post.html"><b>جمع كثيري از وبلاگ نویسان و اهالی رسانه قزوین</b></a></div><div style="text-align: right;"></div><div style="text-align: right;"><br />
</div><div style="text-align: right;"></div><div style="text-align: right;"><b><br />
</b></div>محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-6727640963768913292011-08-08T05:12:00.000+04:302011-08-08T05:12:42.129+04:30غیر قابل چاپ<div style="text-align: center;"><b><br />
</b></div><div style="text-align: center;"><b><br />
</b></div><div style="text-align: center;"><b>غیر قابل چاپ</b></div><div style="text-align: center;"></div><div style="text-align: center;">لنگستن هیوز</div><div style="text-align: center;">ترجمه: احمد شاملو<br />
<br />
راسی راسی مکافاتیه<br />
اگه مسیح برگرده و پوسّش مث ما سیاه باشهها!<br />
خدا میدونه تو ایالات متحد آمریکا<br />
چن تا کلیسا هس که اون<br />
نتونه توشون نماز بخونه،<br />
چون سیاها<br />
هرچی هم که مقدس باشن<br />
ورودشون به اون کلیساها قدغنه;<br />
چون تو اون کلیساها<br />
عوض مذهب<br />
نژادو به حساب میارن.<br />
حالا برو سعی کن اینو یه جا به زبون بیاری،<br />
هیچ بعید نیس بگیرن به چارمیخت بکشن<br />
عین خود عیسای مسیح!<br />
</div><div style="text-align: center;"></div>محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7915772.post-48200012217234106972011-07-04T03:59:00.000+04:302011-07-04T03:59:23.908+04:30وقتی شیخ قدرت عصبانی میشود!<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><iframe allowfullscreen='allowfullscreen' webkitallowfullscreen='webkitallowfullscreen' mozallowfullscreen='mozallowfullscreen' width='320' height='266' src='https://www.blogger.com/video.g?token=AD6v5dxWDGDMTVd3fvdI1tBH_J5y814N-EAKPEFzHzcXeNa3QoYDsPCB0rDYiYMtsFLiW5sd_Zz7kWFLzw' class='b-hbp-video b-uploaded' frameborder='0'></iframe></div><br />
<div style="text-align: center;">دفاع جانانه شیخ قدرت از روزنامه نگاران و حیثیت به خطر افتاده ی نمایندگان! بخاطر فحاشی سمبل ادب و متانت به خبرنگاران! از سوی نماینده ای که مهر ارزشی بودن را بر پیشانی خود زده!</div><div style="text-align: center;">این فایل مربوط به مجلس هفتم می باشد!</div><div style="text-align: center;"><br />
</div><div style="text-align: center;"><a href="http://hooliganboy.blogspot.com/2011/07/blog-post_04.html"><b>لینک مستقیم به این مطلب</b></a></div>محمد تاج احمدیhttp://www.blogger.com/profile/12875855120311897634noreply@blogger.com0