Wednesday, October 06, 2004

شب و من

سایه شب در روزی که بلوای مردم برای کسب نانی از سر نمردن بود بر سرم افتاد.و گام های سست که پرسه های هرزگی را می شمارد در کوچه های سکوت طنین انداز می گشت.
تشخیص تیر دل از تیرگی در آن وهم شور انگیز میسر نبود و من فارغ از تمام اینها به سوی نا کجای خود می رفتم با چشمانی که گاه از سر سادگی غرق اشک میشد و پنجه هائی که از سر عجز به دیوار می کشیدم.
ودر آن هنگام هیچ نبودم جز خیره سری که مهتاب را نگرانست و ایستاده در آستانه فصلی سرد
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

0 comments:

 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده