Friday, February 04, 2005

دلسردی

فصل دلسری من راز نهان بی کسیست
غمگسار بی کسی هم در دم دلواپسیست

آسمان غربتم بس تیره و بی انتهاست
انتهای غربتم پرواز دل در ماوراست

هر دم این زندگی را تیرگی پژمرده است
در دم این تیره گی ها دلخوشی هم مرده است

طالعم محصور در یک بیکران درد و غم است
بهر شرح این عذا من هرچه بنویسم کم است

فصلم عمرم در زمستان سردو غمگین مانده است
جام عشقم خالی از ان میَ رنگین مانده است

روضه رضوان چو از کام مه جنت مکان جانم شنید
جز مسیر وصل او راهی به آفاقم ندید

جان من در بستر پر سوزاندوهش تنید
در میان بستر شوروشرارش آرمید

دل مرارت برگزید و راه بی پایان وصلش را ستود
در بروی ماتم و اندوه دردآگین هجرش برگشود

زین همه سرگشتگی ها فصل امید و جوانی پر کشید
دل ز وهم وصل او جام غمش را سر کشید

آنچنان یاسی گرفتار آمدم زین غم خدا
گریه هفت اسمان هم نیست با من همصدا
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

0 comments:

 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده