Friday, September 15, 2006

وجز این چیزی نیست و من نیز مثل همیشه که بودم هستم

جز این چیزی نیست که مثل همیشه که بودم هستم

گفتگو با منم . منی بود که رفت.
(خواندن این شعر برای زیر هیجد ساله ها و حزب اللهی ها ضرر دارد)

- نمیدانم چرا دستم موقع نوشتن میلرزد
- نه حالا میدانم.
- چون عزا دارم.
- با امروز من هفت روز و هفت سال است که من عزادارم
- عزادار تواحمق
- وهفت این مقدس نحس برایم گران تما م شد.
- پس فکر کنم فهمیده باشی
- که من بد شانس ترین آدم دنیا هستم
- تنها آدمی در دنیا که زخم خورده مقدس نحس است هفت
- میفهی
- به خدا اگر فهمیده باشی

سکانس بعد ( لوکیشن بازیگر در حالی که روی یک صندلی لهستانی نشسته است و روی یک میز چوبی مینویسد. برداشت اول و آخرم یکی شد.برداشت همه از من بد است همه برداشت های من نیز بد است):
- - هیچ مییدانی که مردی؟
- برای من که هفت روزو هفت سال است زندهِ تو نیستم
هیچ میدانی که رفتی؟
- از جایی که یک هفت ثانیه را حتی نتوانستی در آن ماندگار شوی
- قلبم را میگویم
- - امروز تصاعد را بر حلقه دار آویختم
- - مقدار ازدیاد عشق تو بود آخر که با الهام از آن خدابیامرز زیاد میشد
- - اه تو چقدر گیجی تصاعد خدا بیامرز را میگویم
- - واز چشمان تو گریختم
- و به جایی که مسیح هم از آنجا گریخت رفتم
- ولی برای من از بودن در مقابل چشمان تو بهتر است
- - صلیب را میگویم
- - تازه میخواهم امشب که شب جمعه هم هست دو کار خیر انجام دهم
- 1- درونش بگذارم آنقدر که پرده پاره شود
- 2- و هم بکشمش
- - پس روی تخت خوابیدم لخت و عور مثل همیشه که بودم

- برای 1- پایم را در راهم بگذارم و پرده عصمت شرم را پاره کنم
- برای 2 – تظاهرم را بکشمش

- و تا کار دستم نداده و آبش در نیامده بروم (پای آبرو در میان است!!!!!!!)

- اشک چشمم را میگویم از مقابل چشمان تو!!!

از اینکه با ذهنت بازی کردم نخند – بیچاره از همه جا بیخبر!!
این یک سوگنامه است
- این سکس شعر نبود یا این شعر سکس نبود
ولی بدون هیچ نه ماه انتظاری و تنها با یک روز یا بهتر بگویم یک لحظه دردناک خارج شد از من فرزند این همآغوشی دردناک!!
- فکر میکنم آن روسپی که رفت
اولین پدری باشد در جهان که زن است

- و فکر میکنم منی که زخم خورده نحسیت هفت شدم
اولین مادری باشم در جهان که مرد است

- و تو که این قصه را میخوانی حق نداری بکنی

- حتی اگر زن باشی و آلت مردانه هم نداشته باشی
باز میتوانی بکنی و لی مجرم شناخته میشوی و باید اعدام شوی
- کردنش به دردسرش نمی ارزد می بینی ؟
چون اصلا ربطی به آلت تو ندارد
- خنده هایی را میگویم که از جنس مسخَّر مسخره کردن است
نمی گویم معشوقه ام را – نه خطش میزنم محبوبه ام را
- چون گریه اش میگیرد.
- اما امروز میخواهم باز هم بدهم
- (شما که این شعر را مخوانید و از ماجرا خبر دارید به کسی نگویید. چون اگر بفهمند او را وبال من خواهند کرد)
تازه فکر بدنامی راهم نمی کنم
چون همین یکبار را میدهم
تازه شما هم که مرا لو نمیدهید.
- پس من میدهم

بچه حرامزاده ماورایی و نامملموس اش را به خودش
عجب رابطه ی سکر آور ولی مسخ کننده ای بود

- اما هنوز هم نمیدانم
نمیدانم کجایی این مرگ آشویی لذت داشت
- تو میدانی؟

محمد تاج احمدی
31/ 5 /85 (سالروز تولد خودم این شعر را نوشتم)
اصلا هم زیبا نیست
شعرم را میگویم !!!!!
راستی این جز جزیی از آن نیست. یک وقت اشتباه نکنید!-
این جز شعرم را میگویم نیست.
این جز پی نوشت مثل همیشه که بودم است و جز این چیزی نیست
آری
وجز این چیزی نیست و من نیز مثل همیشه که بودم هستم

  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

0 comments:

 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده