اوج لذت انسان را مرده خواهي يافت آن دميکه تلخ ابه مرگ نوش کام تو گردد و روح مسيحايي خويش را به صليب بندگي ابليس بکشي و در غروبي ابدي تا انتهاي تاريکي پيش روي چونانکه ديگر هر گز سحر گاه عصمت را نيابي و در گاهي که به خويش آيي ياسي مرگوار تو را در بر خواهد گرفت چنانکه بر آستان مقدس بودن خويش مهر بطلان خواهي زد و اسمتراري بر ,وجودت نخواهي يافت و مرگ را تنها رهيافتت ميابي براين فلاکت شوم تا رهايت سازد. و آنک ذهن تو در گستره پوچي ها خواهد ماند و تنهايي تو روح وجسم ات را خواهد ساييد تا داغي باشد بر اين اضلال منفور که خود روياندي بر پهنه معصوم وجودت و در آميختي با آن و هر گز نخواهي رست از دامش.مگرت معبودي يابي که بر تفهيم قدرتش واقف باشي تا نجاتگري باشد در اين کوره راه ضلالت که در آن محبوسي و عاشقانه ترين سروده ها را در دفتر زندگي او بسرايي و تنها اينگونه ميتوان گريزي يافت بر اين رذيلت تاريک
0 comments:
Post a Comment