Saturday, January 29, 2005

شهادت معاون پارلماني قوه قضاييه درباره رفتگري شهردار تهران در نيمه‌شب! !!!!!!

هفته‌نامه «يالثارات‌الحسين(ع)» نوشت: حسن حميدزاده، معاون پارلماني قوه قضاييه، در همايش نهضت پاسخگويي در شاهرود گفته است: من چند بار، شهردار تهران را ساعت يك نيمه‌شب در لباس رفتگران در حال نظافت شهر تهران مشاهده كرده‌ام.حميدزاده افزوده است: چندين بار اتفاق افتاده كه من ساعت يك بعد از نيمه شب در مسير رفتن به منزل، احمدي‌نژاد را مشاهده كرده‌ام كه با لباس رفتگرها كار مي‌كند.
ادامه مطلب

Thursday, January 27, 2005

شوق بهار

مانوسي من با شب مقود تو رازیست
کز عشق برافروخته همسان نمازیست
دل محو کمال خوش نظار تو شد اما
سودای غمت آتش پر سوزو گدازیست

آه غم تو خفته میان دل وعقلم
حسن رخ تو برده ز دل شادی عهدم
این دلشدگی ها همه از راز غم توست
دریاب مرا ای همه شب ناجی شبرم

دانم که مرا در گذر از غصه تو یاری
نازک دلی و تاب غم هجر نداری
عمریست در آن وادی اندوه مقیمم
شاید که شتا را بشوی شوی شوق بهاری
ادامه مطلب

Tuesday, January 25, 2005

قصه شب

در میان یک شب تاریک و پر سوز و غریب
در حضوری خسته در منزلگه یاری غریب
داغ دل را تازه کردم ساده واران در وجود
از تماشای همان چشمان نازو دلفریب

چهره فرخ پی اش جان مرا از خستگیهایم ستاند
خنده پر غمزه اش قلب مرا از بی کسیهایم رهاند
با وجودش در دل دریایی ام هفت آسمان را آرزوست
با فراقش بر دلم اندوه هجران را چشاند

من که از آن بی وفائیهای نیازردم خدا
دل نبستم در فراقش هیچ دم بر ماسوی
آن زمان کز نازک مژگان او خون در دلم دریا نمود
زین نهیب پر جفا از او نگردیدم جدا
ادامه مطلب

Wednesday, January 19, 2005

رابطه آمار و مدیران پرشین بلاگ

برادر جدیدی که مدیر فعلی پرشین بلاگ هستندبیست آذرماه 1383 - ایتنا- رضا هاشمی یکی از مدیران پرشین بلاگ در حال در حال حاضر (دویست و هفتاد هزار)270 هزار وبلاگ‌نويس در اين محيط به ثبت رسيده‌اند و روزانه حدود 500 هزار بازديدكننده وجود دارد.
بیست دی ماه1383 - ایسنا - مهدی بوترابی مدیر پرشین بلاگ پرشين بلاگ داراي بيش از (سیصد و هفتاد هزار) 370 هزار كاربر، 56 هزار وبلاگ فعال و بيش از 2 ميليون نفر بازديد كننده در ماه است،
نتیجه گیری آماری: در سه سال پرشین بلاگ 270 هزار را جذب کرده و در تنها یک ماه 100 هزار نفر کاربر جدید
!نتیجه گیری تجاری : غلو در آمار یعنی ما خیلی بزرگ هستیم
.نتیجه گیری حقوقی : مدیران محترم لطف کنید در راستای شفاف سازی فهرست این 370 هزار کاربر را منتشر کنید
.نتیجه گیری اینترنتی : مدیر پرشین بلاگ نه رضا هاشمی، نه عطا خلیقی و نه بهرنگ (مرحوم) بلکه مهدی بوترابی است
.نتیجه گیری مدیریتی : هر مدیر جدید وظیفه افزایش آمار سایت را تا صد هزار دارد
!نتیجه گیری اطلاع رسانی : لطف کنید قبل از اینکه آمار بدهید نگاهی به ادعای ماه های قبل دیگر مدیران نیز بیندازید
.نتیجه گیری آنتی پرشین بلاگی : هیچ وقت برای گرفتن ماهی از آب گل آلود تردید نکنید.


ادامه مطلب

Tuesday, January 18, 2005

سلام
امروز یه حرفی شنیدم که یکم بلاگ گیر شدم (تو مایه های جو گیر واینا) یکی از دوستام گفت که تا منو می بینه یاد وبلاگ میفته
ادامه مطلب

Monday, January 10, 2005

سوگ دل

تب و تاب دل تنگم ندیدستی در این ایام
سکوت قلب پررنجم نباید می شدن ناکام
من از شوق نیایشها در آن هر لحظه خواهشها
ندیدم ماتم دل را در این کوران خواهشها
شکستن در غبار این شکست پر نهیب دل
گزار از خویش در شام نیاز بی شکیب دل
مقرب من به درگاهش نبودستم خداوندا چه گویم چون
مرا خوانند این نا دیگران از سوگ دل مجنون
ادامه مطلب

Wednesday, January 05, 2005

قابل توجه مدعیان حکومت اسلامی!!!





کلاهتان را بگذارید بالاتر



جنین در جوی خیابان ولیعصر
ادامه مطلب

Saturday, January 01, 2005

تا هنوز

هنوز می جنگم تا از رخنه خویش بیرون آیم.
هنوز می تازم تا بر من مطلوب خویش برسم.
شاید این فقط یک سودا باشد
یا یک آرزوی ساده...
اما چیزی از عمق وجودم به من می گوید نآیست نگذار دستار های تاریک یاس تو را
از شدنت بازدارد.
بیم از ماندن و سوختن در این بودن به دل راه مده.
حتی اگر نشوی باز هم خشنودی به همان اندازه که شرمسار خویش نیستی.چون تلاش کرده ایی که نمانی
در فردایی که خواهد آمد
بر گردن زمان افسار اراده خویش را بینداز و اشتیاقت را افزون کن
می توانی از رویایت مدد بگیری.
اما در آنها غرق نشو
بلکه تو انها را هادی باش.
هرگز در گذار لحظه ها و دقایق اشکهای سادگیت را نابود نکن.
که جاری این اشکهاست که عصمت روحت را گواه است
ادامه مطلب

Wednesday, December 29, 2004

نامه چاپلین به دخترش در شب نوئل

امشب شب نوئل است.در خانه کوچک ما همه اهل خانه خفته اند.برادر و خواهر تو حتي مادرت.بزحمت توانستم بدون آنکه اين پرندگان خفته را بيدا کنم خودم را با اين اتاق کوچک نيمه روشن که به اتاق انظار پيش ازمرگ مي ماند برسانم. دخترم من از تو خيلي دورم اما يک لحظه تصوير تو از ديدگانم دور نمي شود..اما تو آنجا در پاريس افسونگر بر روي آن صحنه پر شکوه تئاتر اين را ميدانم و چنانست که گويي در اين سکوت شبانگاهي آهنگ قدم هايت را مي شنوم.شنيده ام نقش تو در اين نمايش پر نور و پر شکوه نقش ان شاهدختي است که اسير خان تاتار است.ژرالدين در رل شاهزادهع باش ستاره باش و بدرخش اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران و عطر مستي آور گلهايي که برايت فرستاده اند ترا فرصت هوشياري داد در گوشه اي بنشين و نامه اي که برايت نوشته ام بخوان.من پدرت هستم چارلي چاپلين .دلقک پيري بيش نيستم.امروز نوبت توست روی صحنه هنر نمايي کن .اين هنر نمايي ها وقتي به اوج ميرسد صداي کف زدن تماشاگران گاه ترا به آسمان خواهد برد بآسمان هم برو اما گاهي نيز بر روي زمين بيا و زندگي انها و فقيزان دوره گرد کوچه هاي تاريک را که با شکم گرسنه هنر نمايي مي کنند و يا پاهايي که از بينوايي مي لرزند. من نيز يکي از آنها بودم.داستان من داستان آن دلقک پيريست که در پست ترين محله ها آواز مي خواند مي رقصيد و صدقه جمع مي کردمن طعم گرسنگي را چشيده ام .درد بي خانماني را کشيده ام.و از اين بالاتر من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسي از غرور در دلش موج مي زند اما سکه صدقه آن رهگذر غرورش را مي شکند احساس کردم.با اينهمه من زنده ام و از زندگان پيش از آنکه بميرند نبايد حرف زد.در دنيايي که تو زندگي مي کني تنها هنر پيشگي و موسيقي نيست. نيمه شب هنگامي که از سالن پر شکوه تئاتر بيرون مي آيي آن ستايشگران ثرتمند را فراموش کن.اما حال آن رانند تاکسي را که ترا به منزل ميرساند بپرس.حالش زنش را بپرس اگر آبستن بود و پولي براي خريد لباس بچه نداشت چکي بکش و پنهاني توي جيب شوهرش بگذار.به نماينده خود در پاريس گفته ام فقط اين نوع خرجهاي تو را بي چون و چرا قبول کند.اما براي خجهاي ديگرت بايد صورت حساب بفرستي.گاهگاه با اتوبوس يا قدم زدن در شهر بگرد مردم را نگاه کن دست کم روزي يکبار با خود بگو من هم يکي از آنان هستم تو يکي از آنان هستي دخترم نه بيشتروهنر بيش از آنکه دو بال پرواز به انسان بدهد اغلب دو پاي او را مي شکند.وقتي بدانجا رسيدي که يک لحظه خود را برتر از تماشاگران يافتي همان لحظه سن را ترک کن و خود را به حومه شهر برسان من آنجا را خوب مي شناسم.از سالها پيش آنجا گهواره بهاري کوليان بوده است.در آنجا قاصد هايي مثل خودت را خواهي ديدوزيبا تر از تو و مغرور تر از تو آنجا از نور کور کننده شانزه لیزه خبری نیست.خوب نگاه کن آیا بهتر از تو نمی رقصند.اعتراف کن دخترم همیشه کسی هست که بهتر از تو میزند و این را بدان که در خانواده چارلی هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا به یک گدای کنار رود سن ناسزایی بگوید.من خواهم مرد و تو خواهی زیست.امید من آنست که هرگز در فقر زندگی نکنی.همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم اما همیشه یادت باشد وقتی دو فرانک خرج می کنی با خود بگو سومی مال من نیست شاید مال یک مرد گمنام باشد که به یک فرانک احتیاج دارد..این نیازمندان گمنام را هرجا بخواهی می توانی پیدا کنی.اگر از پول برای تو حرف میزنم برای اینست که از نیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم.من زمانی دراز در سیرک بوده ام و همیشه و هر لحظه بخاطر بند بازان نگران بوده اما مردمان روی زمین استوار بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار سقوط میکنند.شاید که شبی درخشش گرانبها ترین الماس جهان ترا فریب دهد.آنست که این الماس نا استوار خواهد بود و سقوط تو حتمی است.شاید روزی چهره ی شاهزاده ایی ترا گول زد در آنروز تو بند بازی ناشی خواهی بودو بند بازان ناشی همیشه سقوط می کنند.دل به زر و زیور مبند.زیرا بزرگترین الماس دنیا آفتاب است که خوشبختانه این آفتاب بر گردن همه می درخشد.اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی دادی پاکدل باش و با او یکدل باش.به مادرت گفته ام در اینباره نامه ای برایت بنویسد.او عشق را بهتر از من میشناسد.او برای تعریف یکدلی شایسته تر از من است.هیچ کس دیگری در این جهان شایسته آن نیست که دختری ناخن پایش را هم به خاطر او عریان کند.برهنگی بیماری عصر ماست. اما تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست میداری بد نیست اگر اندیشه تو در اینباره مال دهسال پیش باشد مال دوران پوشیدگی است نترس.این دهسال ترا پیر تر نخواهد کرد.به هر حال میدانم که پدران همیشه جنگی جاودانه با یکدیگر دارند با من و اندیشه های من جنگ کن چون من از کودکان مطیع خوشم نمی آید.با این همه پیش از آنکه اشک های من این نامه را تر کند.می خواهم یک امید به خود بدهم امشب شب نوئل است شب معجزه است و معجزه ای رخ دهد تا تو آنچه را که من می خواهم بگویم در یافته باشی.چارلی دیگر پیر شده است ژرالدین دیر یازود بجای این جامه های رقص لباس عزا باید بپوشی و بر سر مزار من بیایی حاضر به زحمت تو نیستم تنها گاهگاهی چهره ء خودت را در آیینه نگاه کن آنجا مرا نیز خواهی دید.خون من در رگهای توست و امیدوارم آن زمان که خون من در رگهایم می خشکد پدرت را فراموش نکنی. من فرشته نبودم اما تا آنجا که در توان من بود تلاش کردم تو نیز تلاش کن رویت را می بوسم
1964 سوئیس چارلی چاپلین
ادامه مطلب

Thursday, December 23, 2004

از آواز حقیقت


ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده