Thursday, January 27, 2005

شوق بهار

مانوسي من با شب مقود تو رازیست
کز عشق برافروخته همسان نمازیست
دل محو کمال خوش نظار تو شد اما
سودای غمت آتش پر سوزو گدازیست

آه غم تو خفته میان دل وعقلم
حسن رخ تو برده ز دل شادی عهدم
این دلشدگی ها همه از راز غم توست
دریاب مرا ای همه شب ناجی شبرم

دانم که مرا در گذر از غصه تو یاری
نازک دلی و تاب غم هجر نداری
عمریست در آن وادی اندوه مقیمم
شاید که شتا را بشوی شوی شوق بهاری
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

0 comments:

 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده