Wednesday, September 22, 2010

تهران‌زدگی قزوینیان


احمد فردید در دوران پیش از انقلاب اصطلاحی را برای تحلیل روزگار خود وضع کرد که اسباب شهرت آن بیشتر به نام جلال آل‌احمد است. این اصطلاحی بود که فردید اول بار بنیاد نهاد و آل‌احمد آن را کج‌فهمانه دستمایه نگارش کتابی قرار داد به همین عنوان. غرب‌زدگی!
اما نوشتار حاضر اصلا نه ربطی به آل‌احمد دارد و نه به روشنفکران فردید زده! آنچه منظور نظر ماست، استعمال همین فرهنگ لغت سازی در موردی ورای این مفاهیم است. به واقع نگارنده نیز در این باب به ساخت اصطلاحی از این جنس دست زده که شاید مثل غرب‌زدگی آل‌احمد یا بهتر است بگوئیم فردید، بار منفی داشته باشد اما از اساس با آن متفاوت است. خواندن مطلبی زیر عنوان «درد دلی با مخاطب؛ عکس تلخ» در سایت حدیث یاد معضلهء واقعا تلخی افتادم که در قزوین تبدیل به یک قانون نانوشته شده و آن قانون نانوشته اینست:
تهران‌زدگی!
فهم این اصطلاح مستلزم زندگی در شهرستان‌هایی‌ست که ترجیحا نزدیک پایتخت (همان تهران) باشند. مثل همین قزوین
براساس این اصطلاح تمام فعالین حوزه‌های مختلف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و هنری و... خواستگاه و مرکز فعالیت خود را در تهران دانسته و برای افزایش سطح کیفی و کمی کار خود همواره رو به سوی پایتخت دارند... شاید برای بسیاری از شما این جمله آشنا باشد:
اگر میخواهی پیشرفت کنی باید از قزوین [به تهران] بروی!

حقیقت نهفته در پس این جمله برسازندهء بزرگترین تراژدی توسعه نیافتگی در شهر یا شهرهایی مانند قزوین است. توگویی این قانون نانوشته در سنگوارهء ذهن ما به تیشهء تقدیر و چکش تجربه، نقش بسته و هیچ راه گریزی از آن نیست. انگار که تمام آنهایی که نامی و نشانی دارند با رفتن خودشان از این شهر خاک‌خورده به ما فهماندند که دل‌های کوچک مردمان این شهر کوچک تاب نگاهداشتن انسانهای بزرگ را ندارد. و هرکس که بخواهد از یک حدی بیشتر از دیگران رشد کند باید بار و بْنه را ببندد و از دروازه تهران جدید بگذرد...
اگر بخواهم از دردل‌واره و شاعرانه شدن این مطلب بکاهم و کمی منطق و انصاف را هم چاشنی رای خود بسازم باید قبول کرد که کمی مسافت بین شهر ما تا تهران نیز خود یکی از دلایل این رخوت و جمود و ایستائی‌ست. وگرنه کم نیستند شهرهایی که بسیار دورتر از پایتخت هستند و برای بقا و پیشرفت‌شان خود دست‌به‌کار شده‌اند، امثال گلشیری و جنگ اصفهان‌شان و شمس لنگرودی و... از این قماش‌اند...

اگر امثال سعید عاشقی و یا محسن آقالر و حسن لطفی و وکیلیها و ... اینجا مانده‌اند برای آنست که پایشان اینجا گیر کرده وگرنه اگر کمی مجال آزادتری داشتن یا می‌رفتند و یا می‌شدند مثل امثال مهدی وثوق‌نیا و یا اسحاق چگینی که یک پایشان اینور است و یک‌پایشان آنور.
بماند که امثال رضا تیموری (فیلمبردار) و یوسف علیخانی (نویسنده)  و محمدخیرخواه (عکاس) که دیگر به کل از این شهر کوچیده‌اند و مرکز ثقل هنرخویش رفته‌اند. تازه این‌ها جوانترهایند که تا همین چند سال پیش در قزوین و پیش چشممان بودند و دیگر امثال جواد مجابی و خرمشاهی یحتمل یادشان رفته که روزگاری بچه شهرستان بوده‌اند.
البته به هرچه اعتقاد دارید سوگند اینها را نه از سر ملامت ایشان که از سر وخامت حال شهر می‌گویم. من به این بزرگواران و هرکه چو ایشان باشد حق می‌دهم که برای «پیشرفت» از این شهر کوچک دلان بروند تا چندی بعد با تمام استعدادها و جذابیت‌هایشان تبدیل به آب‌انبارهای بی‌روح و خاک‌خورده‌ای نشوند، که اگرچه به ظاهر یگانه‌اند اما در باطن به‌راستی سرد و تنهایند...
و این‌ست حدیث «تهران زدگی» ما...

  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

0 comments:

 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده