Saturday, November 06, 2004

مهرزاد

امروز دوستم بهم میگفت ممد من چیکار کنم کم آوردم .میخواستم بهش بگم اما باز سکوت اختیار کردم.!
آخه باید این شعر رو براش میخوندم.اونم که قربونش برم ......
موج فریادمو بشنو اینجا دریای سکوته
راهی که ما پیش گفتیم یه کویر برهوته
منو تو قدم میزاریم روی ابر بی خیالی
زیر پامون زندگیمون قطره قطره میشه خالی
شبای فردا چه سرده توی خوابی نمیدونی
فردا هاتو همین امروز میسوزونی میسوزونی
روزی که نه خیلی دوره کلبه هامون سوت و کوره
شبی که نه خیلی دیره گرما تو سرما می میره
اگه تو سراب بمونیم دست پائیز و نخونیم
گل باشیم یا برگ یا ریشه همه همرنگ خزونیم
چشم خورشیدو نپوشون تاریکی دشمن روزه
شیشه فانوسو نشکن شبمون شتاره سوزه
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

0 comments:

 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده