Friday, March 02, 2012

من و بوکوفسکی (دانلود کتاب)



زندگی هرکسی سختی‌های خودش را دارد! هر آدمی بسته به جایگاهی که در آن قرار گرفته با فراز و نشیب‌های متعددی روبرو می‌شود که گاهاَ برایش ناخوشایند است. من‌هم از این قاعده مستثنی نیستم، اما گاهی اوقات فکر می‌کنم تمام این زندگی یک شوخی بیشتر نیست! یعنی چیزی که به ما گفته‌اند بسیار بسیار جدی‌ست چیزهای پیش پا افتاده‌ای هستند و آن‌کارهایی که از انجامشان لذت می‌برم اصل زندگیم را تشکیل می‌دهد.
بسیاری از نویسندگان و شاعرانی بوده‌اند که زندگی خوش‌آیندی نداشتند، دائم آواره بودند و در فقر و فلاکت زندگی می‌کردند اما از میان تمام آنها بیشتر از همه من با «چارلز بوکوفسکی» احساس همدردی می‌کنم. این شاعر/نویسنده کسی بوده که از همان کودکی‌‌اش فلاکت را به سان یک همزاد همراه خویش می‌دیده! پدر او که دوره خدمتش را در آلمان گذرانده بود و پس از بازگشت به آمریکا و سپری کردن دوران خدمت، دچار مشکلات مالی شدید می‌شود و به الکل روی می‌آورد. بنظر می‌آید تلخی رفتار و کتک‌های پدرش هیچگاه او را رها نکرد! اما او در سن 15 سالگی دریچهء رهاشدن از این جهان ناخوشآیند را پیدا می‌کند: کتاب!
آری او وقتی بخاطر بیماری آکنه خانه‌نشین شده بود با معجزهء ادبیات آشنا شد، از آن به‌بعد ادبیات ماوای امن این پسر بیچاره شد! ماوایی که تا پایان عمرش در آن‌زیست! این‌جاست که حس همدردی من با بوکوفسکی گل می‌کند، باید اعتراف کنم که زندگی من به سختی و فلاکت این خانوادهء آمریکایی آن‌هم در دوران رکود دهه سی در امریکا نبوده، اما من هم فکر می‌کنم آن چیزهایی که کلمات را در خود جای می‌دهند می‌توانند همان ماوای همیشگی من برای فرار از روزمرگی‌های طاقت فرسا باشند! کلماتی که گاه در نشریات گاه در اینترنت و گاه در کتاب‌های جورواجور می‌یابم‌شان! گاهی به عینه باور می‌کنم مشغول شدن به این قسم از زیستن و گذراندن عمرم دراین وادی کاریست که به زندگی من اصالت می‌بخشد و من چرا باید لذت این زندگی اصیل را از خود بگیرم! بنظرم سال‌ها و ساعت‌هایی که برسر زندگی آدمی‌زادی (که بخش غالب آن صرف تامین معاش می‌شود) سالهایی‌ست که نیست! یا بهتر است بگویم سالهایی‌ست که نیستم!
اما همدردی من با بوکوفسکی به فقط به دوران نوجوانی‌ او ختم نشد. چه اینکه او در دوران بزرگسالی‌اش در روزهای آغازین دهه 1970 دست به انتخابی بزرگ زد! او تصمیم گرفت قید آن زندگی بی اصالت را بزند و تا آخر عمرش در همان ماوایی زندگی کند که سالهای نوجوانی آن را یافته بود. هرچند که غم نان نگرانش می‌کرد! گواه این نگرانی جمله‌ایست که او در نامه‌ای به کارل وایسنر نگاشته :
«دو راه داشتم، در اداره ی پست بمانم و ديوانه بشوم و يا نويسنده بشوم و گرسنگی بکشم. انتخاب من گرسنگی بود.»
از اداره پست استعفا داد و خودش را وقف نوشتن کرد
اینگونه بود که او نتیجه اطمینانش به ادبیات را گرفت و در سال 1982 معروف ترین رمان خود به نام
Ham on Ray
را نوشت و تبدیل به یکی از بهترین‌ها شد!
ولی شاید هرگز نتوانم چنین تصمیمی بگیرم، به‌فرض هم بگیرم، اگر من مثل بوکوفسکی نشدم بروم یقهء چه کسی را بگیرم؟


پرنده ی آبی: سروده‌ای زیبا از بوکوفسکی

پرنده‌ای آبی در قلب من هست
که می‌خواهد پر بگیرد
اما درون من بسیار تنگ و تاریک است برای او
می‌گویم آنجا بمان!
نمیگذارم کسی [تو را] ببیند

پرهنده‌ای آبی در قلب من هست
که می‌خواهد بیرون برود
اما شراب‌ام را سر می‌کشم
دودسیگارم را قورت می‌دهم
و روسپیان و می‌فروشان ...
هرگز نمی‌فهمند که او آنجاست

....

پرنده‌ای آبی درون من هست
که می‌خواهد پر بگیرد!
اما درون من بسیار تنگ است و تاریک برای او!
به‌ او می‌گویم: همان پائین بمان!
                 می‌خواهی آشفته‌ام کنی
                 می‌خواهی همه کارها [- َ یم] را بهم بریزی؟

...

وقت هایی که همه‌گان در خوابند
بهچشمانش زل می‌زنم
به او می‌گویم: می‌دانم آنجایی
غمگین مباش

آن گاه می‌بلعم‌ش!
اما او در آن جا
کمتر آواز می‌خواند
نمی‌گذارم تا کاملاً بمیرد
و ما باهم می‌خوابیم
چونان عهد نهانی که باهم بستیم


× پانوشت: هرچند در مورد آثار این نویسنده برای ما یک واقعیت تلخ وجود دارد و آن اینست که بسیاری از آثار این شاعر و نویسنده مطرح را نمی‌توان به کل به فارسی ترجمه و منتشر کرد! یعنی ترجمه می‌شود اما انتشار .... اما درحال حاضر معروف‌ترین اثر او که آخرین کتابی‌ست که در سالهای پایانی عمرش نگاشته زیر نام «عامه پسند» توسط پیمان خاکسار منتشر شده. که این مترجم اصلی ترین مترجم آثار بوکوفسکی‌ در ایران است. که از میان آنها می‌توان به «هالیوود» نیز اشاره کرد. اما غیر از اینها بهمن کیارستمی یک مجموعه بنام «موسیقی آبگرم» منتشر کرده و افشین رضایی نیز به انتشار 5 مجموعه از آثار وی با ترجمه خودش همت گماشته‌است
اما جالب ترین این ترجمه‌ها برای کسانی‌ که می‌خواهند شعرهای بوکوفسکی (و نه داستانهایش را) بخوانند، کتاب «آنسوی پنجره سه پرنده کوچک» را توصیه می‌کنم که توسط افشین هاشمی ترجمه شده و سیدعلی صالحی اقدام به بازسرایی این اثر کرده است.
در مورد داستهای این نویسنده بنظر من ترجمه‌های پیمان خاکسار از همه بهتر است.

عناوین مرتبط:
کتاب زندگی در یک نجیب‌خانهٔ تگزاس – چارلز بوکوفسکی – ترجمهٔ م . ع. سپانلو [لینک دانلود] - پی دی اف *
 poems • stories • articles • interviews *


ادامه مطلب

Tuesday, February 28, 2012

حکایت تلخ و شیرین یک «جدایی...»

اصغر فرهادی توانست جایزه بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان را در اسکار 2012 از آن خود سازد. طبعاً این توفیق مایه خوشحالی همه وطن‌خواهانان ایرانی‌ست. وقطعاً خوشحالی و تبریک حال غالب این روزها خواهد شد و خنده‌ای که در میانهء این همه بحران و امواج سیل آسای گرانی و تورم و ارز، برلبان مردم می‌نشیند شاید ارزشمندتر از هرچیز دیگری باشد! باری خوشحالی مردم می‌تواند مهمترین چیز باشد!

اما....

اینروزها که دیگر می‌دانیم حکایت اصغر و اسکار نقل محافل خواهد شد و شادی و سرخوشی آن خاطره‌ای ماندنی، گفتن یک واقعیت گرچه شاید کمی برایتان خوشایند نباشد اما اولاً آنقدر نخواهد بود که اثر این سرخوشی را نابود کند و دوماً دانستن آن بهتر از ندانستن آن‌ست!

برای گفتن این حرف باید به عقب برگردیم، به روزهایی که اصغر فرهادی فیلم جدایی را داشت می‌ساخت و بخاطر بیان یک "آرزوی کوچک" فیلمش تهدید به توقیف شد! نمی‌دانم آیا می‌توان این مسئله را شروع ماجرا دانست یا نه؟ اما به هر روی این فیلم ساخته شد و برای دیدن و فهمیدن و قطعا خوب دیده شد اما فهمیده را نمی‌دانم. در میانهء اکران این فیلم عده‌ای از هواداران این جدایی بحث رقابت یا شاید بهتر باشد بگوییم تقابل این جدایی را با یک فیلم (به اصطلاح) سیاسی پیش کشیدند! رقابتی که در ظاهر بین دو فیلم از دوکارگردان و با دو خواستگاه فکری و فرهنگی متفاوت بود، اما باطن آن رقابتی بین طیفی از جامعه با طیف دیگر آن بود!

درست یا غلط آن را کار نداریم، اما اگر بخواهیم به راه حقیقت برویم باید قبول کنیم که این تقابل صورت گرفت اگرچه غایت آن از پیش معلوم بود! اما باید قبول کرد که این قاعده مشمول تمام مخاطبان این دوفیلم نبود! عده‌ قابل توجهی از مخاطبان اخراجی‌ها تنها هدف‌شان خندیدن با قیمتی نسبتاً ارزان بود و عدهء قابل توجهی از مخاطبان «جدایی...» هم هدف‌شان دیدن یک فیلم خوب بود! آن‌ها کاری به این نداشتند که دو طیف مختلف از جامعه تجلی رقابت خود را (که گاهاً به دشمنی بدل می‌شد) در این دو فیلم می‌دیدند! و دعوی آنها برسر این بود که پس از اکران این دو فیلم و اعلام فروششان معلوم شود کدام طبف در اقلیت است و کدام طیف در اکثریت!

و این‌گونه بود که هنر سینما چونان که فرهادی در نطق کوتاهش پس گرفتن نوبل بدان ازعان داشت: زیر غبار سنگین سیاست پنهان شد! لفظ بیان این حرف می‌تواند خود حکایتگر مخالفت فرهادی با برخوردهای سیاسی مخاطبان با فیلمش نیز باشد

اما جالب آن‌جاست که بخش قابل توجهی از فیلم فرهادی خود حکایت شرح این «جدایی...» بود. جدایی نادر از سیمین فقط برسازنده این جدایی طبقاتی نبود بلکه جدایی سیمین از پدر نادر (به رغم آنکه آن پیرمرد در لحظه رفتن سیمین دست او را محکم می‌گیرد)، جدایی این زوج در حال طلاق از زوج جوان دیگری که خواستگاه فکری و فرهنگی‌شان متفاوت است و حتی جدایی ترمه از پدرش به رغم تمام تعلقاتی که به وی دارد؛ همه و همه می‌تواند مبیّن دیوارهایی باشد که ما دورخودمان کشیده‌ایم تا کمتر با دیگران برخورد کنیم!و به همان طبع کمتر از عمق و ژرفای این «جدایی» باخبر گردیم! تا شاید به این بهانه تلخی‌های آن را فراموش کنیم!

اگر پدر نادر را به عنوان نماد نیمه‌جان سنت در خانوداهء این زوج متجدد فرض نماییم، و صحنهء نگه داشتن دست سیمین توسط آن پدر ناتوان را در خاطرمان نگه داشته باشیم می‌توانیم قبول کنیم، که این سنت نیمه جان و دست و پا گیر می‌تواندعامل حفظ پیوندهای درونی یک جامعه نیز باشد! هرچند که به موازات آن می‌تواند عامل جدایی هم بشود!

 هنر فرهادی این بود که روایت را طوری نوشت و به تصویر کشید که قضاوت به‌عهده ما مخاطبان باشد، اما این تفصیل فرهادی خود تاویلی ست که قضاوت را برای ما سخت و حتی غیر ممکن ساخته است! سینمای فرهادی نشان داده که او فیلم‌سازی‌ست که دغدغهء تعین و تحقق «امر اخلاقی» را در روایت‌های کاملا محسوس و واقعی دارد. حضور و یا عدم حضور این مولفه در آثار فرهادی را می‌توان به اندیشهء غالب در فیلم‌های او تاویل کرد، چونان که وی در فیلم‌های پیشین خود هم شخصیت‌هایش را در معرض آزمون‌هایی سخت و واقعی قرار داده بود!

منتهای مراتب در فیلم «جدایی...» این مسئله بسیار پیچیده‌تر است و همین پیچیدگی‌ست که بر اهمیت این جدایی افزوده است! این پیچیدگی برساختهء مواجههء جامعه با تجدد و تغییر نگاه آن به سنت است! باری بازهم همان دعوای سنت و مدرنیته! در شرایطی که نه می‌توان جامعهء ما را سنتی دانست و نه مدرن (که فکر می‌کنم این یکی از مهم‌ترین عوامل جذابیت فیلم برای غربی‌ها باشد) ما خودمان را در فضایی برزخ مانند می‌یابیم، که در آن بسیاری از پارادایم‌های سنتی و یا مدرن آن کارایی یا عدم کارایی سابق را ندارند! و اوج این پیچیدگی درآنجاست که فرهادی در چنین شرایطی به دنبال «امر اخلاقی» می‌گردد! و در این جستجو به رغم اعتراض برخی مخالفان، وی سعی می‌کند نگاهی بی‌طرفانه و از بیرون نسبت به ما داشته باشد! نگره‌ای که در فلسفه مدرن از آن بنام نگاه ابژکتیو یاد می‌شود! اما باید بدانیم که ما علی‌رغم اینکه در مقام یک ابژه در معرض قضاوت قانون و همدیگر قرار می‌گیریم، به موازات آن هرکدام ازما یک فاعل شناساییم که با اندیشه و عمل‌مان در تحقق امر اخلاقی و غایت این قضاوت تاثیر می‌گذاریم.
و در این مقال همانطور که فرهادی نشان داده اگرچه ما هرکداممان با تمام خوب و بدهایمان آینهء طرف مقابلمان هستیم، اما اگر قادر به همیاری و درک واقع‌بینانه از همدیگر نباشیم عاقبت خوبی نخواهیم داشت! اما این همیاری و درک واقع بینانه را چگونه می‌توان بدست آورد؟
  
ادامه مطلب

Tuesday, February 07, 2012

ملاقات با بانوی سالخورده!‌(شیمبورسکا)

او هم از جرگه نویسندگان و اهل قلمی بود که به کمونیسم و شاید به‌تر باشد بگوئیم به سوسیالیسم اعتقاد داشت اما هنگامی که طعم استبداد زیر پرچم داس و چکش را کشید شجاعانه با خبط خویش روبه‌رو شد و از آن اعلام برائت کرد. و نخواست مثل بسیاری هم به خود و هم به جهانی دیگر دروغ بگوید. شعر زیر ترجمه یکی از آثار او به نام "عکسی از 11 سپتامبر" است که با ترجمه شیوای علیرضا بهنام در کتاب «بام شکسته دنیا» منتشر شد.
یادش گرامی باد

عكسي از 11 سپتامبر

پريدند پايين از طبقات سوزنده
يكي ، دو تا ، چند تايي ديگر
بالاتر ، پايين تر
تصويري در بر گرفت شان وقتي هنوز زنده بودند
و حالا دست نخورده نشان شان مي دهد
بالاتر از زمين ، سرازير سوي زمين
هنوز سالم اند هر كدام
با صورت هاي خودسان
و خون قشنگ پنهان شده است
هنوز فرصت هست
براي موها شان تا پريشان شود
و براي كليد ها و پول خرد ها
تا بريزند از جيب ها شان
آن ها هنوز در قلمرو آسمان اند
كنار فضا هايي كه تازه باز شده
تنها دو كار است كه مي توانم برايشان بكنم
توصيف اين پرواز
  و اضافه نكردن حرفي به انتهاي آن
ادامه مطلب

Saturday, December 24, 2011

بهار انتخابات

مدتها بود که اینجا خاک میخورد و من دلم پر بود اما حرفی برای گفتن نداشتم! نه که نداشتم همان محرمعلی خان معروفی روی متون قلمی شده ام مهر «روا» ی معروف خود را نمی زد و من مجبور بودم که هیچ نگویم...
اما ...نشد این همه دیده را نادیده بینگارم و این امور مشتبه را به طاق نسیان بسپارم! همهء کسانی که اوضاع و اخبار سیاسی ایران را پیگری میکنند، میدانند که این روز ها هیچ گربه‌ای بی چشم داشت به انتخابات نهم مجلس موش نمی‌گیرد. البته بسیاری کسان که بر اوضاع جامعه نگاه واقع بینانه تری دارند اما در عرصهء عمومی صورت اعتبار خود و نظام را با سیلی سرخ نگه می‌دارند، به واقع دریافته‌اند که بخش اعظمی از نیروی‌های محرک برای حضور مردم پای صندوق‌رای میل و مجالی برای شرکت در انتخابات ندارند، ولی چون حضور مردم پای صندوق‌ها خود نمادی از مشروعیت نظام بوده در رسانه‌هایشان با زبان بی‌زبانی از اصلاح طلبان می‌خواهند در بازی شرکت کنند، تا هم آنها به اتحاد دست یازند و هم مردم به‌پای صندوق ها بیایند.
امروز در رسانه منتسب به آقای لاریجانی هم مطلبی خواندم که بوی همین رویکرد را داشت. اما آنچه برای من عجیب بود کور بودن و یا محتملاً کر بودن نویسندهء گم‌نام این مطلب بود. حضرات در نوشتار خود اورده بودند:

سخن گفتن درباره تحریم انتخابات حرفی تکراری و نخ‌نما در میان مخالفان خارج نشین نظام جمهوری اسلامی است اما همین سخن در میان اصلاح‌طلبان داخل ایران حرفی است قابل بررسی.

خب تا اینجای کار حرفی نیست . اما خودفریبی (یا عوام‌فریبی ) از آنجا شروع می‌شود که اساتید افاضه فرمودند:


حرکت‌های رادیکال برخی اصلاح‌طلبان پس از انتخابات سال 88 ریاست جمهوری باعث شد تا رویکرد نظام نسبت به آن‌ها تغییر کند. از سوی دیگر این یک اتهام تکراری است که از زمان انتخابات مجلس هفتم و در تمام انتخابات‌ها اصلاح‌طلبان به عملکرد شورای نگهبان اعتراض و بررسی صلاحیت‌ها را سلیقه‌ای عنوان می‌کردند. اتهامی که هیچگاه شاهدی برای اثبات آن ارایه نشد.

 گویا دوستان ردصلاحیت 2000 نفر در انتخابات مجلس هفتم را کور بوده ندیده‌اند! یا اینکه اصلا خبر ندارند برای اصلاح طلبان حزب و یا تشکلی باقی نمانده که بخواهند در بازی شرکت کنند! آن چند نفر کبریت بی‌خطر و احزاب بی نفر هم  با رسانه‌های منفعل‌شان صرفاً برای خالی نبودن عریضه است. وگرنه کیست که نداند چهره‌های شاخص اصلاح طلب یا در زندانند یا در کنج عافیت تر شاهد و ساقی کرده‌اند. 

برای من همیشه این سوال بوده که ایا آقایان این‌گونه توجیهات را از روی جهالت‌شان روی خروجی رسانه‌هاشان می‌گذارند یا از روی مثلاً تدبیر و تعقل‌شان؟ تازمانی که چنین تحلیل‌های کودکانه‌ای در رسانه‌ها شان منتشر می‌شود کسب پایگاه اجتماعی اطلاح‌طلبان برای ایشان یک آروز خواهد بود. نیروهای تند رو ترهم باید قبول کنند که رفتار بی فکرشان حمایت مقامات عالی‌رتبه نظام را دربر نخواهد داشت! امروز داشتم با یکی از بچه‌حزب‌الهی‌های همشهری‌مان (که پدرش را همه می‌شناسند) خیلی دوستانه بحث می‌کردم و از او پرسیدم چرا بر خلاف آیت‌الله خمینی که با تدبر از اشغال کنندگان سفارت سابق امریکا حمایت کردند، من چیزی از حمایت آیت الله خامنه‌ای از اشغال کنندگان سفارت انگلیس نه شنیدم و نه خواندم؟

بگذریم! 

این روزها وقتی تاریخ مشروطه و وقایع پیش و پس‌از آن را می‌خوانم متوجه می‌شوم.... اصلا بهتراست هیچ نگویم و شما خودتان قضاوت کنید!

ملک‌الشعرای بهار در سنه 1289 شمسی در مشهد و در هنگامهء شروع انتخابات مجلس سروده بود:

ماه مشروطه در اين ملک طلوعيدن کرد
انتخابات دگر باز شروعيدن کرد
شيخ در منبر و محراب خشوعيدن کرد
حقه و دوز و کلک باز شيوعيدن کرد
وقت جنگ و جدل و نوبت فحش و کتک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است

 

صاحب الرايا! رو صبح نشين روی خرک
رايها پيش نه و داد بزن های جگرک
پوت قند آيد از بهر تو و توپ برک
می دود پيشتر و می دهدت بيشترک
هر که عقلش کم و فضل و خردش کمترک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است.
اين وکالت نه به آزادی و خوش تعليمی است
نه به دانستن تاريخ و حقوق و شيمی است
بلکه در تنبلی و کم دلی و پر بيمی است
يا به پوتين و کلاه و فکل و تعليمی است
يا به تسبيح و به عمامه و تحت الحنک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است.

منبع: روزنامه نوبهار مشهد\\ مرداد 1289ش

 پیوند مستقیم به این مطلب

ادامه مطلب

Wednesday, October 26, 2011

بیانیه اعتراضي در محكوميت نحوه برخورد با اهالی رسانه استان قزوین


در تمام دنیا رسم بر این است که دستگاه مدیریت برای رسانه ها به عنوان همکاران و ناظران بی مواجب خود حساب و اعتباری ویژه قائل می‌شود، از حق مسلم آنها برای آزادی بیان حمایت می‌کند و از نظارت بی وقفه آنها بر افراد و سازمانهای دارای قدرت بهره می‌برد. در کشور و به خصوص استان ما گویا برخی دوست ندارند اوضاع اینگونه باشد، چرا که در غیاب یا سکوت اهالی رسانه طرف حسابشان مشخص است و هر طرف حسابی هم نقطه ضعفی دارد. اختلاس و تخلف میلیاردی یا زمینخواری های آنچنانی جز در شرایط مبهم سکوت رسانه ای ممکن نیست.

رسانه ها چشمان باز و بیدار جامعه و افکار عمومی اند و کیست که نداند دنیای امروز، بدون رسانه ها برای مجرمان جایی امن تر است؛ مجرمانی که با سوء استفاده از فضای نه چندان روشن به حقوق مردم دست اندازی می‌کنند و در غیاب یا سکوت رسانه های منتقد بهتر و بی دردسرتر به مقاصدشان می‌رسند.

كارشناسان خبر را اينگونه تعریف می‌کنند که همواره "کسی می‌خواهد از انتشارش جلوگیری کند" و آنها که از انتشار "خبر"هایی می‌هراسند، برای بستن فضای رسانه ای از هیچ اقدامی دریغ ندارند. شواهد اخیر در قزوین از طرح ریزی حملاتی به رسانه ها حکایت دارد و گام اول این حملات شکایتی بی مورد از علیرضا خدابخش، مدیر سایت «قزوین امروز» است که عنقریب به اجرای محکومیت برای او خواهد انجامید؛ در حالی که هر كاربري ذره ای آشنایی با این سایت داشته باشد مي داند مدیر سایت در خصوص لینک هایی که مخاطبان روی سایت قرار می‌دهند دخالت و (در نتیجه) جرمی ندارد.

علیرضا خدابخش که نقشی برجسته در توسعه فرهنگ رسانه های مجازی استان داشته، با طراحی و مدیریت بی حاشیه سایت «قزوین امروز» به عنوان پر بازدیدترین و محبوبترین سایت استان، محلی برای ابراز عقاید، همفكری، تضارب آراء، شكوفايي استعدادها و تبادل اطلاعات را فراهم کرده و این امر نه تنها در هیچ قانونی جرم نیست که شایسته تقدیر هم مي باشد. اگر به عمق ماجرای شکایت و قرار صادر شده بنگریم متوجه خواهیم شد كه خطری بسيار جدی فضای رسانه ای استان را تهدید می كند. وقتی انتقادی به آن کوچکی با برخوردی چنین مستحکم و غیر اصولی مواجه می‌شود، دیگر چه امیدی به امر به معروف و نهی از منکر مورد تاکید عقل، دین و اخلاق است؟ شاید برخی که از انتشار خبر می‌ترسند، منافع خود را بر این سه مرجّح می‌دانند.

چون روز روشن است که اگر امروز با اهمال ما چنین فضایی برای بیان دردها و درمان احتمالی از بین برود، اگر جوانان ببینند تحمل انتقاد و اصلاح تا بدین حد پايين است و اگر اندك ظرفیت موجود برای گفتگو از میان برود، آنگاه انباشت مطالبات کوچک همچون بغضی فروخورده بعدها تبدیل به فریادی بلند و سیلی بنیان برانداز خواهد شد که خشک و تر را با هم می‌سوزاند. ادامه چنين روند ناصواب و هشدار دهنده اي، هراسي را در بر دارد كه مبادا اين كار در بين ساير مديران رواج پيدا كند، موضوعی که در نهایت حوض بی ماهی در غیاب رسانه ها را جولانگاه مجرمانی پدید می‌آورد که از این آب گل آلود عرض خود می‌برند و زحمت مردم می‌دارند.

ما جمع كثيري از وبلاگ نویسان و اهالي رسانه قزوین بدینوسیله اعتراض شديد و مخالفت قاطع خود را نسبت به محاكمه يك فرد رسانه اي و از اهالي رسانه در محكمه اي كه جاي چك بازان، دزدان، درندگان نواميس، اشرار و اوباش است اعلام کرده و خواهان برخورد مناسب و در خور شأن با اهالی رسانه و مطبوعات هستیم. از استاندار محترم، امام جمعه محترم، نمایندگان محترم استان و مدیر کل محترم ارشاد و همچنین دادستان محترم استان می‌خواهیم به وظیفه خود برای دفاع از حق مسلم و مصرّح مردم در قانون اساسی که همانا حق امر به معروف و نهی از منکر، انتقاد و آزادی بیان است، عمل کرده و با بررسی دقیق موضوع در محکمه صالحه نگذارند عده اي فضای رسانه ای استان اعم از نشريات و سايتها را از نعمت انتقاد محروم نمايند.
والسلام عليكم


ادامه مطلب

Monday, August 08, 2011

غیر قابل چاپ



غیر قابل چاپ
لنگستن هیوز
ترجمه: احمد شاملو

راسی راسی مکافاتیه
اگه مسیح برگرده و پوسّش مث ما سیاه باشه‌ها!
خدا می‌دونه تو ایالات متحد آمریکا
چن تا کلیسا هس که اون
نتونه توشون نماز بخونه،
چون سیاها
هرچی هم که مقدس باشن
ورودشون به اون کلیساها قدغنه;
چون تو اون کلیساها
عوض مذهب
نژادو به حساب میارن.
حالا برو سعی کن اینو یه جا به زبون بیاری،
هیچ بعید نیس بگیرن به چارمیخت بکشن
عین خود عیسای مسیح!
ادامه مطلب

Monday, July 04, 2011

وقتی شیخ قدرت عصبانی میشود!


دفاع جانانه شیخ قدرت از روزنامه نگاران و حیثیت به خطر افتاده ی نمایندگان! بخاطر فحاشی سمبل ادب و متانت به خبرنگاران! از سوی نماینده ای که مهر ارزشی بودن را بر پیشانی خود  زده!
این فایل مربوط به مجلس هفتم می باشد!

ادامه مطلب

Sunday, July 03, 2011

شهروند امروز بالاخره منتشر شد.

شهروند امروز بالاخره منتشر شد. 

این نشریه که در قالب هفته نامه و به سردبیری محمد قوچانی منتشر میشد، از مجلات جریان ساز اصلاح طلبان و محصولی موفق از تجربه ی کار رسانه ایست. نویسندگان شهروند امروز در دوران اصلاحات در نشریه های منتسب به این جریان کار میکردند و در میان آن ها محمد قوچانی و تیم کاریش (رضا خجسته رحیمی، عماد الدین باقی ،مریم باقی، مهدی یزدانی خرم و حامد زارع و سرگه بارسقیان و...) پیش از این هم توانسته بودند تجربه ای موفق را در روزنامه شرق تجربه نمایند. هم اکنون این تیم علاوه به شهروند امروز مجلات : مهرنامه ، تجربه ، و نافه را منتشر میکنند، که بغیر مهرنامه که مجله ای راهبردی و مختص علوم انسانی ست دو نشریه دیگر بیشتر مطالب شان در حوزه ادبیات و هنر تولید می شود. 
آمدن صدای پای این نشریه بسیاری از مخاطبان پیشین این نشریه را خرسند کرده و به تکاپو انداخته است. تجربه توفیق این مجله بقدری بود که جریان های اصولگرا هم به تاسی و تقلید از این نشریه اقدام به انتشار مجلاتی در همین قطع و با با شمایل و گرافیک و صفحه بندی شهروند امروز منتشر کردند، اما هیچکدام از آنها توفیق شهروند امروز را نیافت. چراکه رمز توفیق این تیم در چیز دیگری بود!
 سری جدید شهروند امروز ، امروز و با سردبیری رضا خجسته رحیمی با مطالب متنوع و به همراه گفت‌ و گوي اختصاصي با جواد مجابي و محمود دولت‌آبادي، بهمن شعله‌ور، ابراهيم گلستان، گلي ترقي، عدنان غريفي، ناصر زراعتي و كلي مطالب خواندني ديگر منتشر شد.


انتشار این مجله را به تمام مخاطبان آن و "محمد قوچانی" تبریک گفته و طول عمر آن را از خداوند منان آرزو مندیم!
ادامه مطلب

Friday, May 27, 2011

برای سیمین بانوی شیرازی!

برای سیمین بانوی شیرازی! دردهایی جامانده در تاریخ...

آنموقع ها نمیدانستم این چه گنج با ارزشی ست! مدرسه که بودیم همیشه سر کلاس ادبیات برای من که از سر ذوقم درس هایش را جلو جلو میخواندم! به صفحه این داستان که می رسیدم، وقتی میدیدم خواندن متن ثقیلش برایم به تنهایی کمی مشکل است و هی باید آخر کتاب دنبال معانی لغات سنگین و اصطلاحات بومی بگردم، از خیر خواندش میگذشتم!
شاید کمتر کسی باشد که این درس را در کلاس ادبیات از یاد برده باشد!
سو وشون!

بعدها که کمی بزرگتر شدیم پشت لبمان سبز شد کم کم فهمیدیم این متن چه گنج گران و مانایی بوده است که ما از آن خبر نداشتیم! و ما در حق آن متن و نگارنده اش بی وفایی میکردیم...

امروز تصور اینکه یک زن ایرانی بخواهد دفتر شعری یا داستانی را منتشر کند، یک خاطره است نه یک آرزو! اما زمانی بود که تحقق این مهم همتی میخواست بلند، برای شکستن تلسم یک تقدیر ضعیفه شده در درازنای تاریخ! و کسانی بودند که جسورانه پای اینکار ایستادند و هزینه اش را دادند، خاصه فروغی که گناهش را سروده بود!

اما افتخار انتشار اولین رمان بقلم یک زن ایرانی، لایق هیچ کس به جز سیمین دانشور نشد! او به تشویق صادق هدایت، و فاطمه سیاح به این مهم دست یازید. و این فاطمه سیاح کسی نبود جز برادر زاده ی همان حاج سیاح معروف عصر مشروطه... هرچند که ذهنش اسیر ادبیات و سوسیالیسم واقعی! ِ روسیه شده و از اقطاب اروپای غربی و امریکا چیزی برنچید، اما اوهم از اولین زنانی بود که در دانشگاه به تدریس ادبیات پارسی پرداخت. که بسیاری از بزرگان من جمله پرویز خانلری از شاگردان او بودند و افسوس که بلندای عمرش به قدر بلندای بختش در تاریخ فرهنگ و ادب این سرزمین نبود و در 45 سالگی فوت کرد...
و بقولی سیمین بانو هم جز اولین زنان بزرگی بود که اتاق کار خود را از آشپزخانه و خیاط خانه جدا کرد...

انصافاً ما ایرانیها در قبال این مفاخر خود انسانهای بی وفایی هستیم، یادم است وقتی رسانه دولتی برای ساخت مستندی راجع به جلال به درب منزلشان رفته بود، حتی در را برایشان باز نکرد! که حق هم دارد! وگرنه کیست که نداند منزل این زوج پاتوق بسیاری از چهره های فرهنگی و ادبی و حتی انقلابی ما بوده است، از نیمایوشیج و شهریار بگیرید تا امام موسی صدر!

امروز وقتی نقل قولهای سیمین بانوی ادبیات معاصر ایران را میخواندم دلم گرفت! دلم گرفت از اینکه عمر دراز این بزرگان برای ما کوچکترها نعمت است و برای خودشان محنت.
سیمین بانو در سال 1328 دکترایش را گرفته! آنموقع نقشه ی سرقت من که هیچ! نقشه سرقت پدرم نیز از عالم ازل کشیده نشده بود! چندی بعد که این بانوی مفخر برحسب اتفاق با جلال آشنا میشود! در یک اتوبوس! در جاده ی شیراز! آنموقع ها شاید هیچوقت فکرش را نمی کرد سایه مردی که سال 1348 فوت کرد، آنقدر سنگین باشد که تاهنوز هم خانم دکتر سیمین دانشور را به عنوان "همسر جلال آل احمد" بشناسند! و این ظلم بزرگیست! در حق این بانوی گرانمایه!
باری ما هنوز هم بی وفاییم! هنوز هم...
حرفهایش را میخواندم! دلم گرفت! انگار دور از جان عزیزش! رسماً آرزوی وداع با این دار بی وفا را کرده بود! او گفته بود "دیگر طاقت دیدن فوت دوستانش را ندارد".

خاطرم هست در همان کتاب درسی بود حاوی بخشی از مناظره ی خسرو و فرهاد در منظومه ی گرانسنگ و گنجینه ی گنجوی! در ابتدای این مناظره ابیاتی بود که همیشه فهمشان برایم مشکل بود! در آن درس وقتی نظامی از قول خسرو از نام و کنام و کار و بار فرهاد میپرسد که:

نخستین بار گفتش کز کجایی؟
بگفت از دار ملک آشنایی!

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت اندُه خرند و جان فروشند!

بگفتا جان فروشی در ادب نیست!
بگفت از عاشقان این در عجب نیست!

باری اندُه خرند و جان فروشند! این هم از آن چیزهایی بود که آنموقع نمی فهمیدم، اما تنهایی سیمین بانو و وفای او جلال به من فهماند که اندُوه خرند و جان فروشند یعنی چه! باری ماجرا هنوز هم ماجرای بی وفایی ست!
جایی از او در باره مراودات جالب جلال با دوستانش میخواندم، که وقتی امام موسی صدر به منزلشان آمده از دیدن هیبت این مرد روحانی مسروقه به جذابیت چهره اش ازعان میکند! و حسادت را در چشمان دیگری [...] برمی انگیزاند!
اگر اشتباه نکنم، در ویژه نامه ای که هیوا مسیح برای نیما در "گوهران" درآورده بود، در مصاحبه با این نشریه وقتی حرف از تنهایی نیما به میان آمد، سیمین بانو حرفی زد که مرا ساعت ها به فکر فرو برد! حرفی بود حاوی یک حقیقت! حقیقتی که فقط زنها می توانند آنرا بفهمند! و آن این بود:

     نیما یک آیدا کم داشت!

ادامه مطلب

Saturday, May 21, 2011

در ذم ناقدان خاتمی از بالاترین تا پائین ترین


شاید آنطور که سیدخندان خصمانه در دههء شصت بر بازرگان تاخت هرگز گمان نمیکرد، بیست و اندی سال بعد خود او هم در مقام سیاست ورزی اصلاحگرا به سازش با دولتی متهم شود که پشیزی برای مخالفان و مستهزئانش ارزش قائل نیست.

خاتمی امروز به مثابه همان فولکس واگنی ست که میخواهد آهسته و پیوسته پیش برود و جماعت آنارشیست و رادیکال ِ فحاش در حکایت همان بولدوزر را دارند که کاری جز تخریب و زیر و رو کردن ندارند.*

من نمی خواهم برای خاتمی آبرو بخرم و بگویم دوستان رادیکال یا آنارشیست یا هرچی، لطفاً آهسته تر فحش بدهید که نامحرمان نشنوند چه اینکه نامحرمان خود را به نشنیدن زده اند.

من نمیخواهم بگویم خاتمی همان کسی ست که در دوران زعامت او برجماعت اصلاح طلب چونان مجالی مهیا کرد که در زمانی که سحابی (که خدایش شفا دهد) با آن موی سپید به جرم «پر رویی» در زندان افتاد و دگراندیشان به جرم تخالف اندیشه و رای خود با مبادی ومبانی نظام کشته میشدند، چنان فضایی مهیا ساخت کسی همنام سمبل نظام  لقب «عالی جناب سرخپوش» را به بیخ ریشه نداشته ی آن نماد وا رقته ببندد، پس نقدش نکنید. چرا که خاتمی خود کسی بود که با تساهل مصدق وارش در قبال ناقدان خویش نقد لامحال و علنی از رئیس جمهور را باب کرد...

من نمیخواهم بگویم خاتمی هموست که همگان از دوست و دشمن (البته دشمنانی که حرف حساب را میزنند و میفهمند یا در مثل عوام سرشان به تنشان می ارزد) از ایرانی انیرانی به او احترام میگذارند و به آبروی و پایگاه اجتماعی او غبطه می خورند، چرا که آدم نکته دان میداند که گنجاندن سیاست ورزی و آبرومندی در یک ظرف کار هر بز و یا گاوی نیست. این را وقتی میتوان فهمید که در بستن کابینه اش حتی از موتلفه نیز نظر خواست و حتی با حضور در کنگره آن تکریم و تحسین شد...

من نمیخواهم بگویم خاتمی همان عزیز کرده ی نظام است که جلوی سقوط نظام را گرفت، چنان که باهنر در لفافه گفت 2خرداد زلزله ی 5ریشتری بود که از یک زلزله 8ریشتری جلوگیری کرد - که به زعم نگارنده نکرد- چراکه زلزله سهمگین 88 که پس لرزه های آن تاهنوز هم ادامه دارد، نشان داد زلزله ای که قرار بر آمدن داشته باشد، میآید حال باخاتمی یا بی خاتمی

من نمیخواهم بگویم خاتمی با ان حرفهای ماتأخرش آهنگ نادیده گرفتن خونهای ریخته شده و ظلمهای روا رفته را سرداده، چراکه یکی از معلول های عرائض اخیر خاتمی همان کسانی ست که در حق شان ظلم رفته.

من نمیخواهم بگویم خاتمی با آن حرفهایش قصد بیمه کردن آتیه ی خود در آینده ی جمهوری اسلامی داشته. چراکه خاتمی هموسط که در میان داد و فغان های چپ و راست به فکر مردمانی ست که بیشترینه ی ظلم و آسیب بر ایشان می رود، و این ازآنروست که خاتمی آنچه برای ما نسل مان آرزو می بیند برای خویش خاطره ای میداند و در همه ی آرمان خواهی سوداپردازی آروزهای محال در عرصه ی مجاز به واقعیت و آنچه که هست می اندیشد و نه آنچه دلش میخواست باشد

من تنها و تنها میخوایم بگویم آنان که خود را زخم خورده ی فقدان دمکراسی می بینند، هنوز استبداد زده اند و تاب تحمل رای مخالف خیال خویش را (فارغ از خام یا پخته بودن) آن ندارند، این دوستان که آمال و ارزش هایشان را در میانه ی منافع ارباب قدرت منتفی و تحریم شده میپندارند اینگونه برخاتمی و گاه بر مقدسات موهنانه می شورند، تا نشان دهند ما جماعت ایرانی هنوز که هنوز است استبداد زده ایم و مشکل نه حکام که خودمائیم. وگر خاتمی مظروفی ست که در ظرفی معین قرار میگیرد، و در میانه ی تبلیغات 88 گفت «ملت می بایست پیش و بیش از آنکه فرد را انتخاب کرده باشد، راه را انتخاب کند» و آنگونه از خیر یا شر کاندیداتوری برای ریاست جمهوری گذشت. خاتمی در دل این نظام خاتمی  شد و هنوز که هنوز است آنچه راکه اصلح میداند بقای نظام است. چراکه او معتقد به تلفیق دین و دمکراسی و تعین جایگاه خدا در مقابل حق مردم است. و با اندیشه ی مصحّح دمکراسی و تعدیل منطق و عقلانیت و واقع گرایی باید دانست که صرفاً و صرفاً آنچه اسلام نامیده میشود نمی تواند محقق در جمهوری اسلامی باشد. بقول سیدجمال الدین همدانی «اسلام یک چیز است و مسلمان یک [یا هزار چیز و ناچیز] دیگر»

القصه آنکه خاتمی چه عزم تحصیل قدرت و کسب مقامی در چارچوب مشروع داشته باشد و چه نداشته باشد کسانی مترصد بهانه جویی راه توشه راه خود میکنند،
گذشته از اینهاهمان مغرضان که بخش های مهم دیگر ِ حرفهای خاتمی را نشنیده و ندیده میگیرند، حود میدانند که راهی دیگر برای تحقق خواسته هایشان ندارند
و به آنان که تنها رهبری را واجد تظلم خواهی می می بینند باید گفت خودفریبی و ریاکاری  دورویی و ددمنشی ست اگر بگوییم به مردم ظلمی نشده است
باری خاتمی اگر هنوز به آنجا که بازرگان گفت «آخرت و خدا؛ هدف از بعثت انبیاء» - درست یا غلط- نرسیده است، اما میداند که بقول بازرگان فقید: « آزادی نه گرفتنی ست ، نه دادنی, آزادی یادگرفتنی ست»

ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده