Tuesday, April 12, 2011

به مناسبت شصتمین سالمرگ یک کافه‌نشین!


محمد تاج‌احمدی: صادق هدایت معروف‌ترین نویسنده معاصر که شاید بتوان او را بنیانگذار ادبیات داستانی (در شکل مدرن آن) در ایران خواند کسی است که کافه‌نشینی در معنای فرانسوی آن را در پاتوق‌های تهران باب کرد.

می‌گویند هدایت در سال ۱۳۰۵ که به اروپا رفت پس از مهاجرت از بلژیک به پاریس به علت کمبود جا با دوستان و رفقایش در کافه قرار می‌گذاشت. چه اینکه او به‌زعم اینکه خیلی‌ها می‌گویند، انسانی منزوی بود، باید گفت همیشه هم اینطور نبود، چراکه او اساساً آدم رفیق‌بازی بود و کافه‌نشینی و پاتوق کردن سنت افراد رفیق باز است. اما فرق و ارزش آنچه در عصر و هم عنان هدایت در ایران باب شد (یعنی کافه‌نشینی) با آنچه پیش از وی در چایخانه‌ها و قهوه‌خانه‌ها شکل می‌گرفت، در این بود، که در این امکنه سنتی، اوقات اغلب به بطالت و هرزه‌گویی می‌گذشت و چندان جنبه و زمینه‌ای برای کار جدی در آن وجود نداشت. اما در دوران رجعت هدایت به ایران او در کنار دوستانش که هرکدام برای خودشان آدم‌های اسم و رسم‌داری شدند، مرام فرانسوی کافه‌نشینی در ایران را باب کردند. هدایت به همراه امثال مسعود فرزاد و مجتبی مینوی و بزرگ علوی غروب‌ها بعد از فراغت از کار و زندگی یومیه در کافه‌ای گردهم می‌آمدند. نقل است با وجود آنکه در باور عام از میان کافه‌های پررونق آن دوران کافه نادری، کافه فردوسی و فیروزه محمل گردهمایی این قسم افراد بوده، اما طبق اقوال وابستگان هدایت، او و رفقایش یکجا را مدام پاتوق نمی‌کردند و به کافه‌های رُز نوآر، فردوسی، کنتینانتال، نادری، پرنده آبی، ماسکوت (که آندوران در تهران باز بودند) هم سر می‌زدند. آنچه امروز ما از آن به‌عنوان حلقه ربعه یاد می‌کنیم، در دل همان دوران و در همین کافه‌ها شکل گرفت. ماجرا از این قرار بود که هدایت و دوستانش که نگاهی ساختارشکنانه به سنت‌ها و دیروزینه‌های جامعه داشتند، در مقابل سیاست‌های کهنه‌پرستانه، نامداری که ادبیات کلاسیک ایران را در فرمی محافظه‌کارانه و سنتگرایانه آکادمیزه کرده بودند ایستادند، اینان (رشیدیاسمی، بدیع‌الزمان فروزانفر، سعید نفیسی، ملک‌الشعرای بهار، عباس اقبال‌آشتیانی، نصرالله فلسفی و جلال‌الدین همایی) در آن دوران به سبب تعدادشان به حلقه سبعه معروف شدند و  هدایت و دوستانش نیز به حلقه ربعه.
آنطور که می‌گویند کار جدال این دو طیف به وزارت فرهنگ رسید و وزیر فرهنگ وقت از این عده «جوانک‌های بی‌سروپای تازه از فرنگ برگشته و سردسته‌شان صادق هدایت» شکایت کرد که اگر نبود نفوذ و مکنت خاندان هدایت برای وی در همان دوران دردسری بزرگ درست می‌شد چراکه یک وزیر از وی شکایت کرده بود. (وغ‌وغ صاحاب، یادگار همان دوران است)
اما امثال سعید نفیسی و بهار برای خودشان کم آدم‌هایی نبودند پس به راستی شاید برای ما که امروز آن دوران را مرور می‌کنیم، کمی درک آن راحت نباشد پس بهتر است ماجرا را با رعایت امانت از زبان خود هدایت بشنویم که در ذم اصحاب سبعه می‌گوید: «معلومات اربعه را احتکار کرده و به کمک شهرت متقدّمان برای خود اسمی به دست آورده‌اند. پس از چندی خرده‌خرده خود را از استادان خویش هم بالاتر شمرده ایشان را به هیچ می‌گیرند و عاقبت لقب ادیب اریب و دانشمند شهیر و یگانه فرزند ادیب‌پرور و فیلسوف هنرمند را به دمب خود می‌بندند و استفاده‌های مادی می‌نمایند.» و در مقابل حال و روز خود و امثال خود را نیز چنین توصیف می‌نماید: «[باید] سال‌ها صبر کنیم و غازغاز پس‌انداز نماییم یا با ربح گزاف قرض کنیم تا مخارج چاپ یک کتاب کوچولو فراهم شود. سپس وقت و پول و قوای جسمی و فکری خودمان را صرف آن کنیم که قطع و نمره حروف کتاب را معین نماییم و جنس کاغذ و رنگ جلدش را انتخاب کنیم و شکنجه غلط‌گیری‌اش را بکشیم و بالاخره که با صد خون دل از چاپ درآمده کتاب‌ها را نقد و یکجا به کتاب فروش بسپاریم و اگر بخت‌مان آورد و او از طبقه کتاب فروش‌های صحیح بود پول خود را نسیه و خرد خرد به مرور زمان از او دریافت داریم و اگر خدا نکرده او از آن طبقه دیگر باشد که پناه به عزرائیل!» این بود یادگار دوران کافه‌نشینی هدایت پیش از سفر به هند...
اما حقیقت آن است که هدایت نیز مثل برخی و شاید تمام کسانی که در حلقه سبعه بودند خاصه ملک‌الشعرای بهار و سعید نفیسی تحت تاثیر گفتمان پان‌ایرانیستی آن دوران بودند که از آن به‌عنوان ناسیونالیسم رمانتیک ایرانی یاد می‌شود. گفتمانی که رجعت به ایران باستان (پیش از اسلام) و ستایش تمدن ایرانی را در آن دوران به عنوان حربه‌ای برای مواجه با مدرنیته در دستورکار قرار داده بود. در میان آثار هدایت نوشتارهایی نظیر «کارنامه اردشیر بابکان» و «کاروان اسلام» و نمایشنامه «پروین دختر ساسان» خود گواه این مدعاست...
در مقابل امثال بهار نیز در آثاری چون «زندگانی مانی»، «خط و زبان پهلوی»، «اندرز خسرو کواتان» نیز می‌توان تاثیر امثال او را در این گفتمان مشاهده کرد.  به طبع هدایت نیز با خواندن آثاری نظیر «چهار خطابه» از بهار که در مدح رضاشاه است و ابتذال حاکم بر داستان‌های صدمن یک غازی نظیر (هما، پریچهر، فتنه، ماجرای آن شب، گل پژمرده، مکتب عشق، کوعشق من، عشق پاک، جوان ناکام، من هم گریه کرده‌ام و...) که به قول احسان طبری سرشار بود از «بی‌وفایی مردان، دغل‌کاری زنانی که... » با عواطف آبکی به موازات رویکرد کانزواتیو اصحاب سبعه در مقابل این وضعیت، شاید باید به عصیان این جوانان کافه‌نشین در مقابل اساتید عصا قورت داده دانشگاهی حق داد...


پانوشت: این مقاله در شماره 22 فروردین روزنامه فرهیختگان منتشر شد


ادامه مطلب

Friday, March 11, 2011

قابل توجه وبلاگ نویسان ارتش سایبری


رهبر انقلاب دیروز در دیدار با اعضای مجلس خبرگان حرفهایی را به زبان آوردند که بسیار کسان که خود را مرید و غلام حلقه به گوش ایشان می نامند و به نام و کُنام ایشان خطا می کنند , می بایست آویزه گوششان کند.
رفتارهای موهن برخی از سیاسیون در پای تریبون ها و در مجالس که هیچ,  بسیار کسان از این طیف در شهر ما زیر نام (ارتش سایبری) بنا بر نیت رهبر انقلاب به ارتکاب رفتارهایی میپردازند که هیچ عقل سلیمی آنها را نمی پسندند. مدتی پیش دیدیم که همین دوستان در عالم واقعی و در فضای مجازی چه بلبشویی به راه انداختند و نماز جمعه را مصادره به اهداف خویش نمودند. اینان که خویش را مرید رهبر انقلاب می دانند خوبست به این بیانات وی توجه کافی و وافی داشته باشند.که ازعان داشتند «رفتارهای خلاف اخلاق» را از عوامل تصعيف جمهوری اسلامی ايران دانست و گفت: «فضای اهانت و هتک حرمت، مخالف اسلام، خلاف شرع و خلاف عقل سياسی است و موجب خشم خداوند می‌شود

و در ادامه فرمودند:

 «بيان صريح و شجاعانه عقايد» بايد به‌دور از «هتک حرمت و اهانت و فحاشی» باشد.

رهبر جمهوری اسلامی گفت: «برخی جوانان بااخلاص، مؤمن و خوب، متأسفانه تصور می‌کنند اين‌گونه اقدامات وظيفه است اما اين رفتارها، دقيقاً خلاف و عکس وظيفه است.»


آيت‌الله خامنه‌ای به «برخی رفتارهای غيراخلاقی» در «بعضی نماز جمعه‌ها يا محيط های درس» اشاره کرد و تأکيد نمود که اين‌گونه رفتارها موجب «اختلاف و دودستگی» می‌شود.
 

این حضرات که به اسم ارزشها تندروی و تعصب را به پای عقلانیت و اعتدال قربانی می کنند، به رغم شلوغ کاری هفته پیش شان این روزها اصلا به روی خود نمی آورند که چه کارهایی کرده اند و خود را به آن راه زده اند. چرا که سخنان رهبر انقلاب مستقیماً ایشان را مورد هدف قرار داده است و هم ازین روست که که قادر به هیچ توجیهی نیستند و باید  هم خود را به کوچه علی چپ بزنند
چرا که رهبر انقلاب اسلامي در سخناني صريح به همه بويژه جوانان افزودند: 

پيام من به همه كساني كه حرف مي زنند و يا در مطبوعات، وبلاگ ها و محيط هاي ديگر مي نويسند اين است كه مخالفت كردن، رد كردن و محكوم كردن يك فكر سياسي و ديني يك چيز است و ابتلاي به رفتار غير اخلاقي و دشنام و هتك حرمت چيز ديگر. من اين مسائل غير اخلاقي را قاطعانه و بطور كامل رد مي كنم و نبايد انجام شود.

نمیدانم بعد از نگارش این پست حضرات عالی مقام چه برخوردی با حقیر میکنند؛ و آیا توپخانه بد و بیراه و فحش شان را به جانب من می چرخانند یا نه. ولیکن من پیشاپیش اعتراف می کنم که حقیر ایشان را تنها  و تنها به اطاعت و پیروی از فرامین  و بیانات رهبری دعوت نموده ام و نه دیگر هیچ




ادامه مطلب

Friday, February 18, 2011

تجمع مقابل منزل هاشمی؛ خاتمی و شیخ قدرت علیخانی

شب گذشته حدود 70نفر با تجمع در مقابل منزل خاتمی و هاشمی شعارهای تندی علیه این دو نفر سر دادند.
، از ساعت 19 شب گذشته حدود 70 نفر با عبور از مقابل پست بازرسی واقع در جماران به سوی منزل سید محمد خاتمی رفته و شعارهایی علیه وی سر دادند.
تجمع كنندگان نسبت به هاشمی رفسنجانی كه منزل وی در نزدیكی منزل خاتمی قرار دارد نیز اقدام به ابراز شعارهای تند كرده و درباره به خانواده وی نیز از الفاظ خاصی استفاده كردند.
برخی منابع از پرتاب سنگ به سوی منزل هاشمی خبر می دهند، اما سایر منابع این بخش از خبر را تایید نكردند.
برخی تجمع كنندگان همچنین علیه سید حسن خمینی شعارهای توهین آمیزی داده  و در راه خود در مقابل منزل قدرت الله علیخانی، نماینده فعلی مجلس، علیه او نیز شعار دادند.
گفتنی است سایت جهان و خبرگزاری فارس از برخی تجمعات همراه با شعار مقابل منازل موسوی و كروبی در ظهر و شب دیروز خبر داده بودند.
ادامه مطلب

Wednesday, February 09, 2011

گری مور درگذشت

گری مور، خواننده، گيتاريست و آهنگساز موسيقی راک، جاز و پانک و از ستاره‌های دنيای موسيقی به‌شکل ناگهانی درگذشت.

آدام پارسونز، مدیر گروه تین‌لیزی نخستین بار روز گذشته این خبر را به شبکه جهانی بی‌بی‌سی اعلام کرد و گفت جسد‌ گری مور در هتلی در کوستا دل سول پیدا شده است. او گفت‌ گری مور از سلامت کامل جسمانی برخوردار بود و این خبر او را شوکه کرده است.

‌گری مور در سال ۱۹۶۹ در زمانی که تنها ۱۶ سال داشت، از زادگاهش، بلفاست، به برلین رفت و به گروه اسکید رو (Skid Row) پیوست که خوانندگی اصلی آن را فیل لینوت به عهده داشت.

گری مور وقتی روی صحنه می‌آمد با تمام وجودش گیتار می‌نواخت. او به هر سبکی اعم از جاز، پانک یا راک روی می‌آورد و سویه‌هایی از بلوز در آثارش شنیده می‌شد.
مور در این‌باره گفته بود: «من مدتی راک می‌زدم، و ظاهراً موسیقی راک مرا تحت تأثیر قرار داده بود، اما حالا می‌بینیم همه این سبک‌ها، اعم از جاز و پانک یا راک با هم خودبه‌خود در نوازندگی من تلفیق می‌شوند و فکر می‌کنم این اتفاق خوبی‌ست، چون فقط به این شکل است که من می‌توانم زبان و شکل بیان خود را پیدا کنم و اگر این اتفاق نمی‌افتاد، موسیقی من چیزی نبود جز کپی‌برداری از کارهای دیگران.»

گری مور هشت ساله بود که گیتار به‌دست گرفت. هشت سال بعد او به گروه اسکید رو ملحق شد. به خاطر همین گروه هم بود که زادگاهش بلفاست را ترک کرد و به دوبلین رفت. از آن پس او نه تنها با اسکید رو همکاری می‌کرد، بل‌که به‌عنوان یک نوازنده که آهنگساز و ترانه‌نویس هم هست خود را شناساند.‌

گری مورد در این دوره از زندگی هنری‌اش با بسیاری از هنرمندان برجسته دنیای موسیقی، هنرمندانی مانند جورج هریسون، باب دیلن و بی‌بی کینگ به اجرای قطعه‌های مختلف پرداخت.

در سال‌های دهه ۹۰ اما‌گری مور یک فترت هنری را از سر گذراند. او در این باره گفت: «احساس می‌کردم راک همه انرژی خلاق‌ام را از من گرفته. مثل یک ماهی بودم که او را از آب گرفته باشند.»

با وجود آن‌که در سال‌های دهه ۹۰ موسیقی راک فراگیر بود،‌گری مور به بلوز روی آورد و به‌زودی به یک هنرمند شاخص در این نوع از موسیقی شناخته شد. قطعه معروف Still Got The Blues حاصل این دوره از زندگی هنری اوست.

در سال ۲۰۰۱ یک هنرمند آلمانی به نام یورگ وین‌تر ادعا کرد که‌گری مور این قطعه معروف را از روی دست او ساخته است. مور به این گفته‌ها خندید، اما دادگاه هر چند که اتهام گرته‌برداری آگاهانه را رد کرد، اما‌گری مور را به پرداخت جریمه محکوم کرد. این تنها نقطه تاریک در زندگی پربار این هنرمند سر‌شناس دنیای موسیقی است.

حاصل فعالیت گری مور در قلمرو موسیقی، ۲۰ آلبوم استودیویی است.


ادامه مطلب

Wednesday, January 26, 2011

پول، پولِ هاشمی بود!

مطالب زیر گوشه هایی از خاطرات جالب آیت الله محی الدین انواری است كه بیش از 12 سال (1344 تا 1356) از عمر خود را به جرم مشاركت در قتل حسنعلی منصور و همراهی با گروه های مؤتلفه اسلامی در زندان گذراند.
این گفتگو و مصاحبه كه به وسیله استاد رسول جعفریان انجام شده، دارای مطالب پراكنده و فراوانی است، هر چند به اذعان خود ایشان، تقریباً فاقد نظم و نسق منطقی است، اما می توان گفت كه همه مطالب آن سودمند است:

«...هاشمی آدم خوش بینی بود. من ندیدم در سخت ترین شرایط، خوش بینی اش را از دست بدهد. وقتی با او حرف می زدند، قبول می كرد. حداكثر استفاده را از وقتش می كرد.
روزهای اول شروع كرد پیش (دكتر) شیبانی درس (زبان) فرانسه خواندن. بعد از مدتی هاشمی بحث قرآن (تفسیر راهنما) را شروع كرد كه همان جا بخش عمده آن را تنظیم كرد. از صبح بعد از درس تفسیر آقای طالقانی (در زندان)، كار را شروع می كرد و می نوشت. قدری هم روی نهج البلاغه كار می كرد. بالاخره هاشمی آدم صبور و پشت كاردار بود. آدم احساس می كرد دوستش دارد. برخوردهای جالب و مهربانانه داشت.

تعدادی از طلبه ها را سال 55 ، در سالگرد 15 خرداد گرفتند و آوردند زندان... آنها ملاقاتی نداشتند. در زندان، هر چه جنس می آمد، می رفت انبارِ زندانی ها و تقسیم می شد. خیلی چیزهاكه عمومی استفاده می شد هاشمی تهیه می كرد. خیلی خرج می كرد. هیچ كس خرج نمی كرد. پول، پولِ هاشمی بود. سخاوت مند بود. دست ودل باز بود و خرج می كرد. یك بار سید تقوی می خواست (از زندان) آزاد شود. هاشمی تمام لباس هایش را كه زنش آورده بود و فاستونی خیلی عالی بود، همه را به تقوی داد. فقط عمامه سیاه نداشت بدهد! و او خیلی شیك از زندان رفت.
معاشرتش، معاشرت شیرینی بود. شب های شنبه هم شب قصه گویی بود. اول باید همه یك آوازی می خواندند. خودش هم از بد صداهای روزگار بود كه همه از خنده غش می كردند!...

از زندان پیدا بود كه هاشمی نبوغ دارد. در مشورت ها خوب نظر می داد و با فكرش بچه ها را اداره می كرد. ما از ایشان نه خشونت دیدیدیم و نه بد اخلاقی. آقای طالقانی هم همین طور بود...
آقای هاشمی آدم خوش بینی بود، ‌بر عكس آنهایی كه همه چیز را تاریك می دیدند، اضطراب نداشت، خیلی شوخ بود!...
... (مرحوم) تولیت اسلحه‌ اهدایی شاه (به خودش) را به هاشمی داد. او هم آن را به شهید عراقی داده بود. در بازجویی ها، این اسلحه پای عراقی نوشته شد. عراقی برای این كه جریان پرونده را منحرف كند،‌ گفته بود: از نواب صفوی گرفتم. حتی ناخن های عراقی را هم كشیده بودند (اما آقای هاشمی را) لو نداده بود! نواب هم كه زنده نبود، دیگر نمی شد سراغ او بروند. به هر حال این جالب بود كه با همان اسلحه (اهدایی شاه) منصور كشته می شود!...
من و آقای هاشمی در یك سلول و آقایان طالقانی و لاهوتی هم با هم بودند. در این سلول ها وقتی وارد می شدیم دست چپ یك توالت فرنگی بود. این توالت دری داشت كه میز غذا خوری بود. یك دستشویی هم كنارش بود. یك تشك هم بود جای دو نفر كه دراز بكشند.

این مطالب مربوط به سال 55 بود. روزی ماشین آوردند و ما را بردند كمیته موقت... تا عَضدی با ما صحبت كند... عضدی همان بود كه هاشمی را با سیگار سوزانده بود...»

ادامه مطلب

Sunday, January 16, 2011

غزل ؛ هبوط زیبائی


تمام متن غزل در هبوط زیبایی
شبیه فلسفه های عجیب رویایی

در استتار تن عقل و روح استعلاست
نیچه معلم تاریخ ِ پشت دادایی

غروب علت عالم؛ غروب تبعیدی!
طلوع جملهء «انسان دچار تنهایی»

جهان فاقد هستی؛ جهان بی مضمون!
جهان مثابه متن بدون معنایی

که مینوسم و امضای آن برایم نیست
شبیه آن هنری که بدون زیبایی

  نزول طنز «حقیقت» درون یک فیلم است
درون کاغذ بی خط؛ درون «تقوایی»
ادامه مطلب

Tuesday, January 11, 2011

شایعه یا واقعیت؟ فیس‌بوک تعطیل می‌شود

روز گذشته خبری منتشر شد که زاکربرگ، موسس و رییس فیس‌بوک در اظهارنظری گفته است فیس‌بوک از کنترل خارج شده و برای پایان بخشیدن به این وضعیت آشفته، تصمیم گرفته‌ام این شبکه اجتماعی را تعطیل کنم.
فرهیختگان آنلاین: روز گذشته خبری منتشر شد که زاکربرگ، موسس و رییس فیس‌بوک در اظهارنظری گفته است فیس‌بوک از کنترل خارج شده و برای پایان بخشیدن به این وضعیت آشفته، تصمیم گرفته‌ام این شبکه اجتماعی را تعطیل کنم.


این خبر به‌سرعت در اینترنت منتشر شد و پانصد میلیون کاربر اینترنتی این شبکه اجتماعی را به حیرت انداخت. براساس این خبر، موسس فیس‌بوک در کنفرانسی خبری گفته بود: «استرس مدیریت فیس‌بوک زندگی مرا نابود کرده و باید به این اوضاع دیوانه‌وار خاتمه دهم. سایت فیس‌بوک تمام و کمال در ۱۵ مارس / ۲۴ اسفند امسال تعطیل می‌شود و دیگر کسی نمی‌تواند به محتوای اینترنتی صفحه خود ازجمله عکس‌ها و فیلم‌ها دسترسی داشته باشد».

ماجرا به همین پایان نیافت و زاکربرگ در گفتگوی تلفنی اختصاصی با خبرنگار ویکلی‌وورلدنیوز گفت: «فکر کنم بدون فیس‌بوک زندگی بهتر است. مردم مجبور می‌شوند از پشت رایانه‌های خود بلند شوند و در کوچه و خیابان دوستان واقعی پیدا می‌کنند».

این همه درحالی است که ویکلی‌وورلدنیوز به انتشار خبرهای مضحک و دروغ و شایعات بی‌اساس مشهور است و داستان‌های مفصلی از نامزدی جورج‌کلونی (بازیگر مشهور هالیوود) برای انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات متحده و صحنه‌سازی مایکل‌جکسون (ستاره پاپ) برای مرگ تقلبی‌اش تا حمله فضاپیماهای بیگانه به زمین در سال ۲۰۱۱ را منتشر کرده بود؛ اما خبر تعطیلی پرمخاطب‌ترین وبسایت اینترنتی که به‌تازگی رتبه اول سایت‌های پربیننده کاربران آمریکای شمالی را از آن خود کرده سبب شد این خبر در صدر خبرهای تکنولوژی خبرگزاری‌ها قرار گیرد.

هرچند بسیاری از کاربران نظر دادند که این خبر شایعه‌ای بیش نیست و زاکربرگ باید یک دیوانه باشد که بخواهد وبسایتی را که هم‌اکنون بیش از ۵۰ میلیارد دلار می‌ارزد، به همین سادگی تعطیل کند!

آخرین خبر هم این‌که ای.اف.پی ۴ ساعت پیش خبر داد یکی از سخنگویان فیس‌بوک رسما هرگونه برنامه‌ای برای تعطیلی فیس‌بوک را رد کرد.

ادامه مطلب

Sunday, January 09, 2011

محکومیت نصور نقی پور به هفت سال حبس

نصور تقی‌پور، مدير تارنمای «نصور» به اتهام عضويت در مجموعه فعالان حقوق بشر از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به هفت سال حبس تعزيری محکوم شد.
به گزارش تارنمای رهانا، تقی‌پور در دادگاه، «قوياً» عضويت در مجموعه فعالان حقوق بشر را رد کرده بود. مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران (هرانا)، سازمانی برای دفاع از حقوق بشر است که می‌گوید برای بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران تلاش می‌کند.

روابط عمومی دادسرای عمومی و انقلاب تهران، ١٢ اسفند ٨٨ با انتشار اطلاعیه‌ای از این سازمان به عنوان «شبکه پوشش منافقین (سازمان مجاهدین خلق)» یاد کرد که داری «ارتباطات گسترده» با دولت آمریکا است.
دادستانی تهران، «جاسوسی، جنگ روانی عليه نظام جمهوری اسلامی و مقدسات دينی، انجام اقدامات ايذايی و هكری و نفوذ به سرورهای دولتی، برنامه‌ريزی برای اختلال در سيستم مديريت شهری و ايجاد پوشش امنيتی براي ورود به فاز اقدام مسلحانه عليه نظام جمهوری اسلامی» را از اهداف مجموعه فعالان حقوق بشر اعلام کرده بود.

تارنمای «نصور» که توسط تقی‌پور مدیریت می‌شود، حاوی مقالاتی درباره فلسفه، انديشه سياسی، ادبيات، هنر و اجتماع است. وی هم‌چنین دانشجوی رشته فناوری ارتباطات است.

اين فعال فرهنگی ۱۱ اسفند ۱۳۸۸ توسط تيم سايبری سپاه پاسداران ايران در منزل خود در قزوين بازداشت شد. وی پس از ۱۱۰ روز حبس در زندان اوين، با وثيقه ۱۰۰ ميليون تومانی از زندان آزاد شد.

يلدا مظفريان و امير رئيسيان دو تن از وکلای تقی‌پور، به حکم صادره شده عليه وی اعتراض کرده‌اند. آن ها ابراز اميدواری کرده‌اند «تا با طی مراحل قانونی، زمينه ی کاهش حکم مزبور را به ميزان زيادی کاهش دهند.»
گزارش‌گران بدون مرز مهر ٨٩ با انتشار اطلاعیه‌ای، «نگرانی عميق خود را از نقض فاحش حقوق بشر در زندان‌های جمهوری اسلامی که عمدتاً از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عليه روزنامه‌نگاران و شهروند وب‌نگاران انجام می‌شود، اعلام کرد.»

بنا بر اطلاعیه این انجمن بین‌اللی مدافع آزادی مطبوعات «مرکز بررسی جرايم سازمان يافته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سايت رسمی آن گرداب به شکل فعال در سرکوب شناسايی و دستگيری شهروند وب‌نگاران نقش داشته‌اند.»

این اطلاعیه افزوده «فرماندهی پدافند سايبری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و هکرهای وابسته به آن مسئول دستگيری بسياری از وبلاگ نويسان و شهروند وب‌نگاران در ايران هستند.»

ادامه مطلب

Tuesday, December 07, 2010

شمس آل احمد برادر جلال هم درگذشت.

شمس آل احمد برادر جلال هم درگذشت.

شمس آل احمد نویسنده و ناشر ایرانی که از چهل‌روز پیش به دلیل مشکل ریوی در بیمارستان باهنر بستری شده بود، در ساعات پایانی یکشنبه (پانزدهم خرداد) درگذشت.

شمس آل احمد بیشتر اعتبار و اصالتش در دوران پس از انقلاب به خاطر امتیاز «برادر بودن با جلال» بود؛ و شاید همین مسئله باعث عضویت او در ستاد انقلاب فرهنگی به فرمان امام خمینی بود بود.

برای خواندن خاطرات او و جلال می توانید به کتاب «از چشم برادرم» مراجعه کنید.

وی حوزه های مختلفی از فرهنگ و هنر را تجربه کرد از عکاسی و فیلمبرداری گرفته تا تصحیح متون کتب قدما. همچنین دو مجموعه داستان به نام‌های «گاهواره» و «عقیقه» منتشر شد.
مجلس ترحیم این ناشر،نویسنده و پژوهشگر ایرانی روز پنج‌شنبه 18 آذرماه در مسجد نور تهران برگزار می‌گردد.

ادامه مطلب

Wednesday, September 29, 2010

موازنه دولت و ملت در ایران معاصر


ساختار حکومتی ایران در طول تاریخ؛ از پیش تا پس از اسلام طبقه عامه را شامل توده‌هایی مکلف و پاسخ‌گو می‌طلبیده که نه تنها حق استنطاق ندارند، بلکه همیشه می‌بایست در برابر مستنطقی بنام دولت یا حکومت پاسخگو باشد، از صدر مشروطه تابحال مردم ایران در طی فرآیندی که بطور توافقی می‌توان آن را فرآیند «موظف کردن» و یا «پاسخگو کردن» دولت دانست در حال نبرد و کش و قوس با دولت‌هاست تا به‌نوعی «شاید» بتواند دولت را پاسخگو کند.
اما به واقع مشکل چیست که ملت تا بحال نتوانسته است که دولت را آنگونه که باید و شاید پاسخگو نماید؟
از تمام خوانندگان محترم این متن که لطف کرده و مرا مفتخر به خواندن این نوشتار می‌نمایند خواهشمندم ضمن حفظ عقاید و اعتقادات محترم خود تعصب و دگمیت را کنار بگذارند، و وجود امکان اشتباه را در نظامی که انسانهای غیر معصوم خلق می‌کنند محتمل دانسته و دور از واقعیت ندانند، حتی اگر آن نظام بر مبنای اتکا و جستجوی امر قدسی تشکیل شده باشد و حتی اگر تشکیل دهندگان و بنیانگذاران آن انسانهایی آزاده و به واقع «معصوم» باشند.
وقتی با این واقعیت به مسئله نگاه کنیم و آن را به معنای واقعی کلمه باور داشته باشیم باور کنید نیمی از راه را برای حل مشکل در پیش رفته‌ایم. پیشترهم در نوشتارهای همین خوانه مجازی گفته بودم که بقول بزرگی یک انسان «عادی» {تکرار می‌کنم انسان عادی} اگر خود را بری از عیب بداند قطعا شخصیتاً بیمار است.
شاید این مسئله بداهتی به واقع مسلم و غیرقابل انکار باشد اما اگر بخواهیم از موضع انصاف تنها به کرده و کردار خویش (و نه دیگری نگاه کنیم) بعید است از هیچ نقد و سخن خلاف میل‌مان نرنجیده باشیم. در این هنگامه گویی انسان مغروری در درون‌ما سعی در کتمان واقعیت دارد و از ما میخواهد که واقعیتی را که اگرچه واقعی‌ست کتمان کنیم، چرا که با تائید آن واقعیت گویی خویش را کتمان کرده‌ایم. بنابراین گاه برای حل مشکلی که ریشه‌ای بنیادی و اساسی دارد و محتاج به عمل جراحی موشکافانه‌ای‌ست از مسکن‌های موقتی و درمان‌های کوتاه مدت استفاده می‌کنیم. اگرچه عوارض بعدی آن برای ما بیشتر و دردناک‌تر باشد. اما ما به بعداً کاری نداریم ما میخواهیم حالیه دردمان درمان شود و فکر آتیه را آتیه خواهیم کرد. اما همین ضعف به ظاهر ساده بارها و بارها مسیر تاریخ این کشور را تغییر داده است.
وجود چنین خصلتی ما را در مواجه با پدیده‌ای عالمگیر و جهان‌ستا که بازهم می‌توان آن را بازهم بصورت توافقی «مدرنیته» نامید، دچار چالشی بنیادی و فرهنگی در سطح کلان کرده است. پیش‌تر از آن حتی اگر قوم جهانگیر و ویرانگری مثل  غربیان مقدونی و شرقیان مغول به ایران حمله کرده و کاخ‌ها را کوخ کردند، اما بازهم فرهنگ غنی ایران تمام این اجانب و فرهنگ بربری و هرهری ایشان را در خویش هضم میکرد و بازهم دوباره از جای برمی‌خواست. اگرچه ایشان معترضین را کشتند، کتابهایی که حامل فرهنگ غنی ایرانی بود سوزاندند، دادگاههای دروغین برپا کردند و حقانیت تصنعی برای خویش به مردم عرضه نمودند اما سرآخر بی آنکه بخواهند و بدانند و بفهمند سر تسلیم در مقابل فرهنگ ایرانی فرود آوردند و اسکندر مقدونی بسیاری از رسوم ایرانیان را مقلدانه به کار گرفت مجبور به تعظیم در برابر مزار مردی بزرگ (کورش) شد که خود نماد شرافت ایرانیان پیش از اسلام است و زنی ایرانی (رکسانا) را برگزید.
ویا همان مغولانی که با سوزاندن کتابخانه و گنجینه‌های ارزشمند فرهنگ و ادب ایرانی سعی در قبولاندن جبری خود بر مردم داشتند سرانجام خود اسیر تفاخر و تناظم شعر و ادب ایرانی شدند.

اما آن فرهنگی که ما در طی تجربه [پذیرایی از]  آن هستیم، تجربه‌ای کاملا متفاوت با میهمان‌های ناخوانده پیشین برای ما به همراه داشت. ما در جدل های قبلی‌مان در مقابل هر بدل بیگانه بدیلی شایسته‌تر و ارجح‌تر ارائه می‌دادیم و می‌توانستیم، در جدل‌هایی نابرابر بازهم پشت آن رقیبان قدر و چالاک را به خاک بمالیم. هم ازینرو ما در مواجهه کثیر سوم با رقیب قدیمی در لباسی جدید از داشته‌های پیشین خود وام جستیم و در مقابل فنون رغیب پی بدل‌های آن در خرمن تجربت تاریخی خود می‌گشتیم.
آری آنچه ما تجدد یا مدرنیته خواندیمش و در دو الی سه قرن اخیر به خبیثانه‌ترین شکل ممکن {یعنی استعمار} خود را به ما نمایاند را ما سالها و شاید بهتر است بگوئیم قرنها پیش می‌شناختیم.
درآن ایام ما هوشیارتر از این بودیم و این هوشیاری نه صرفاً از آخور ایرانی بودن که از توبره اسلامی بودن ما مقدر بود. باری آن هنگام که علم و فرهنگ و جهان بینی و حتی دین غربی هنوز عنانش را به دکارت و نیوتن و لوتر و  روسو و... نسپرده بود، به یمن نهضت ترجمه و شایسته سالاری نسبی نظام حاکم در آنزمان ما توانستیم دستاورد فرنگی‌های قدیم را که حکمای آتنی می‌دانستند هضم کنیم. در آن برهه ابن سیناها و خواجه نصیرهای ما از مرحمت حکام برخوردار بوده و تدوین و تنظمیم فرهنگ ایرانی {و اسلامی} را عهده دار شدند و عصری را خلق کردند که بعدها مسلمانان با حسرت بدان نگریستند و آرزوی برگشت بدان عصر را داشتند. کسانی مثل سیدجمال‌الدین اسدآبادی که اسلام فعلیه را اسلامی منحرف شده از مسیر راستین می‌دانستند و همهء هم و همت‌شان آن بود که بازهم جهان اسلام را به عصر ابن‌سیناها و خواجه‌نصیرها و بیرونی‌ها برسانند. درحالی که رغیب جدید آن رفیق قدیم نبود و مجهز و مبتلا به تغییراتی ماهوی شده بود.
درک این تغییرات ماهوی و تلاش برای بومی کردن این جهان تغییر یافته همان کاریست که ما از دوران عباس‌میرزا و بلکه از قدیم‌تر از دوران شاه عباس کبیر درپی فهم آنیم...

هیچ فرد فهیمی به مدد تجربه این دوران نهایتاً چهارصد ساله مواجهه با مدرنیته را صرفاً عبور از یک دروازه تاریخی نمی‌داند، تحلیل تئوریک این فرآیند که به زعم نگارنده یک پروسه است (نه یک پروژه) می‌توان گفت دغدغه فکری تمام روشنفکران و اندیشمندان و فرهنگ‌وران معاصر از صدر مشروطه تا به امروز است.

حال می‌توانیم به مبحث اصلی برگردیم. یعنی همان مسئله پذیرش به چالش کشیده شدن در جهان جدید است. توضیح و توجیه لزوم وجود «عقل نقاد» بن مایه فلسفی فرهنگ مدرنیته (یا همان مدرنیسم) را تشکیل می‌دهد. جالب آنست که بسیاری از دین ستایان از این نکته غافلند که کانت (که اصلی‌ترین برسازنده عقل نقاد است) هدفش از این‌کار را باز کردن جایی برای خدا می‌خواند. فرآیندی که این اندیشه را از میان اوراق کتب سنگین فلسفی به متن اجتماع آورد را می‌توان در اتفاقات قرون 18 تا 20 میلادی مشاهده کرد. در این دوران بود که کانت از مردم خواست «جرأت دانستن داشته باشند» و مردمان غرب برآن شدند تا جایگاه حکام را با خود عوض کنند. بدین نحو که این دیگر این حکومت‌ها نبودند که خواست‌هایشان را به مردم تحمیل می‌کردند بلکه این مردم بودند که حکومت را مطیع خواست‌های خود می‌خواهند. آنچه ما دمکراتیزه کردن فرهنگ اجتماعی و سیاسی یک سرزمین میدانیم محصول فرآیندی پیچیده است که نمی‌توان آنرا در یک پست وبلاگی بصورت کامل طرح کرد.

فهم آنچه در طول تاریخ مدرنیزاسیون بر فکر و فرهنگ ایران تاثیر گذارد، مستلزم واکاوی و بازخوانی گفتمان‌های معاصر فرهنگی ایران است، که خود محتاج پژوهشی سترگ است، لکن آنچه مورد نظر نگارنده است و در ابتدای بحث بدان اشارت شد همان مقوله‌های 1- انتقاد ناپذیری و 2- حال اندیشی‌ست.

این‌ها مسائلی‌ست که بدون تعارف هنوز به صورت نهادینه در بطن حاکمیت و جامعهء ایران وجود دارد. منظور از حال‌اندیشی همان «دریافتن امروز، در امروز» و «واگذاشتن فردا، به فردا» است. یعنی «عدم تعهد به آینده» ، یعنی «استفاده از مسکن‌ها» ی مختلف برای درمان موقت. اگر شاکله گفتمان رسمی حاکم بر بافت جمهوری اسلامی را در ذیل پروژه فکری «بازگشت به خویش» جلال آل‌احمد و شریعتی و ... جستجو کنیم در‌خواهیم یافت که این پروژه نیز خود به سامان همان مسکن مقطعی بود که هدفی کوتاه مدت را دنبال می‌کرد. و آن هدف عبارت بود از «استفاده از پتانسیل مذهبی جامعه برای براندازی حکومت پهلوی» یا به بیان ساده‌تر انقلاب. در این راستا بود که سردمداران این گفتمان پیامبروار به نصیحت خود، جامعه، حاکمیت و هنرمندان و روشنفکران می‌پرداختند و منتقدین خود را به قبیحانه‌ترین شکل ممکن زیر به فحش می‌بستند. جملاتی نظیر «فیلسوفان پفیوزهای تاریخ‌اند» و یا خوانش «قشری» جلال از روشنفکران عهد مشروطه همه یادگاران آن ایام هستند.
وقتی به مباحث مطروحه در نوشتارهای این روشنفکران احساساتی و بعضاً سطحی‌اندیش می‌نگریم در می‌یابیم، که بسیاری از مباحثی که امروز در فرهنگ رسمی کشور نهادینه شده‌اند، در سخنرانی و مقالات این دوستان انقلابی فرم و قوام خویش را یافته‌اند، مسائلی از قبیل «زیر سوال بردن مشروطه خواهان» ، «غربزدگی» ، «حسینی بودن» و در روبروی آن «یزیدی بودن» ، «اسلام انقلابی» ، «اسلام آمریکایی» و... بسیاری از این مفاهیم درآن دوران قوام و در این دوران دوام یافته‌اند.

اما امروز...
حکومت و جامعه‌ای که وارث این گفتمان است وارد فضای جدیدی شده است، دیگر آن کارآیی سابق را در ارضاء نیازهای معرفتی ما ندارد. وقوع اتفاقات تلخ و دردناک سال 88 نقطهء عطفی بود که منتهای ناکارآمدی گفتمان مذکور را (حد اقل در سیرت و صورت فعلی) برای تیزهوشان و نخبه‌گان مسجل کرد.
اما حقیقت آنست که در موازنه مردم و حکومت، علاوه بر روحانیان و روشنفکران، عنصر بسیار قدرتمند دیگری شکل گرفت که ما در ادبیات سیاسی «رسانه» می‌نامیم. اساس و فلسفه تولد چنین چیزی و در واقع راستا و ابتنای تئوریک آن بر مبنای همین واقعیت و جمله کلیدی کانت است «جرأت دانستن داشته باش» . در اساس رسانه از آنرو ایجاد شد که در جهان مدرن معرفت بر امور «حق» مردم است و پاسخگویی «تکلیف» غالبان و حاکمان زمان. لکن این ابزار یعنی رسانه براساس فلسفه‌ای ایجاد شد که به زبان ساده و در بیان عامه می‌توان آن را «رو بازی کردن» دانست. برای ما که وارث فرهنگی پوشیده پسند و مستور پرست هستیم، زیستن در چنین جهانی بسیار سخت است و هزینه‌های گزافی برای‌مان دارد.
داشتن خصائصی نظیر همان انتقاد ناپذیری و حال‌اندیشی که میراث گفتمان انقلابی ماست باعث شد که مردمی که همیشه «مکلف» هستند، و حاکمیتی که خود را «محق» میداند، برخورد نادرست و نامعقولی با یکدیگر نمایند و در این مواجههء نامعقول بود که احساساتی گری، قشری گری و استفاده از مسکن‌های موقتی و عدم تعهد و تفکر به آینده، ضربات سنگینی بر پیکر ما وارد آورد.
آری اینگونه است نظام ما (حاکمیت) و مردم جامعه (طبقه متوسط شهری) هر دو از یک درد رنج می‌برند.

در این میانه 2 عنصر مهم و غیر قابل چشم پوشی به ایفای نقش می‌پردازند، «رسانه» و «نسل سوم» که به ترتیب در دو پست جداگانه بدانها پرداخته خواهد شد. البته احزاب نیز باید در این مقال جای بگیرند اما به دلایلی که بسیاری میدانند, ایران فاقد حزب واقعی ست.


ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده