افسانه افسون چشمانت چه شیواست
غمنامه پرخون هجرانت چه زیباست
شبگردی من جلوگاه فرقت توست
وین ارمغانت بهر این مجنون شیداست
باران جو ماوای غم پنهان من گشت
شبها دکر پیدا ترین زندان تن گشت
او را که گوید بیقرارم بارالها
کینجا فقط رویای او آرام من گشت
در آستانش پرگشودن آرزوم است
در این فنا چشمان او تنها دلیل آبروم است
دردا که در چشمش همیشه شرمسارم
آری خدایا سرفرازی آرزوم است
0 comments:
Post a Comment