امروز 29 سپتامبر مصادف است با صدمین سالگرد تولد «مارتین هایدگر»(1) فیلسوف ِ معاصر ِ آلمانی، که میتوان او را به عنوان ِ آخرین بازمانده و یادگار از دوران شکوه فلسفه در آلمان تلقی کرد. که انسان مدرن را خواب ِ غفلتی تلخی و دردناک بیدار ساخت و فلسفه معاصر را مدیون ِ خود ساخت.و به همین خاطر من هم به عنوان ِ یکی از کسانی که هایدگر را به عنوان بهترین الگوی ِ علم فلسفه میدانم، بر آن شدم تا مطلبی در این باب در وبلاگ بنویسم، هرچند که توصیف و تبیین ِ اندیشه هایِ غامض و نسبتا پیچیدهء این فیلسوف در این مجال، بیانگر ِ کلِّ حقایق نیست.
بیهوده نیست نیست که خیلی ها او را به عنوان ِ بزرگترین فیلسوف ِ معاصر و کتاب ِ معروف ِ «وجود و زمان»(2)- ِ او را به عنوان ِ برترین و تاثیر بخش ترین اثر فلسفی قرن میدانند.
به اعتقاد ِ نگارنده ء این سطور هایدگر را میتوان از سرآمد ترین ِ فلاسفه پست مدرنیسم تلقی کرد، کسی که بعد از نیچه(3) و قبل تر از آن مارکس(4) و در دوران ِ خود بسیار عمقی تر از سارتر(5)؛ به فلسفه ء مدرنیسم ضربه ای کاری وارد آورد که باعث ِ تزلزل ِ بنیان و پایه های اصلی ِ این فلسفه تاریخی گردید.
مارتین هایدگر اولین باری که شیفته فلسفه شد و تصمیم گرفت آن را بطور ِ جدی دنبال کند، به واسطه کتابی (6) بود که در دوران ِ نوجوانی اش از معلم خود گرفته بود. کتابی نوشته برنتانو(7) که به تبیین منطق ِ ارسطویی از منظر ِ پدیدار شناسانه پرداخته بود و در واقع معانی ِ چند گانه وجود را در منطق ِ ارسطویی مطرح کرده بود. هرچند هایدگر بعدها و در زمانی که به بلوغ فلسفی رسید ارسطو را هم مورد نقد خویش قرار داد، لیکن خودش نیز هیچگاه تاثیری که ارسطو بر اندیشه اش گذاشته بود را منکر نشد.
او تنها کسی بود که به راسیونالیسم(8) یی که برگرفته از فلسفه افلاطونی ست – و معتقد به اصالت ِ عقل- از منظری انتولوژیک(9) (یعنی وجودشناختی) و نه اُنتیک(10) (یعنی تجربی) نقد کرد. راسیونالیسمی که در دوران ِ دکارت(11)، کسی که از او بعنوان ِ پدر ِ فلسفه مدرنیسم یاد می کنند؛ به اوج ِ خود رسید، و در فیلسوفان ِ بعد از او و حتی کانت(12) اثر گذاشت. این نوعِ خردگرایی در فلسفه دکارت انسان را به عنوان ِ یک فاعل ِ شناسنده(13)و عنصری منفک از هستی تلقی کرد و جهان را به سان ِ ساعت واره ای مکانیکی و فاقد از هر نوع بودنی در کنار ِ انسان معرفی کرد(14).چنین اندیشه ای هرچند به مرور ِ زمان با فیلسوفان ِ انگلیسی نظیر جان لاک(15)، و دیوید هیوم(16) و آلمانی نظیر کانت، و هگل(17) تکمیل تر شد،و پایه های مدرنیسم را بنا کردند. لیکن در دوران ِ معاصر که از آن به عنوان ِ دوران ِ پسا مدرن(18) یاد می شود، انسان گرفتار و اسیر ِ سردرگمی و غرابتی شده است که منجر به تغییر رویکرد مثبت و خوشبینانه اش به مدرنیسم شده. به همین سبب در تاریخ ِ فلسفه معاصر ما شاهد ِ ظهور ِ اندیشه ای انتقادی هستیم، که مدرنیسم و معلولات ِ آن در جوامع ِ امروزین انسان، را نقد میکند(19)
هرچند که واژه «بودن» در ذهن و زبان ِ همه ء ما انسانها جاری ست، و هر فردی مطابق با میزان و معیار ادراکات ِ خود، از مفاهیمی چون «بودن» و یا مشتقات ِ آن مانند هستنده گی، موجودیت، موجود و... که انحاءِ مختلف ِ فعل، یا بهتر است بگوئیم مصدر ِ «وجود داشتن» است؛ درک، دریافت و برداشتی از وجود داریم. در واقع تمام مواجهات و تصورات ِ ما از تمام ِ موجودات ِ عینی و موجودیت های ِ ذهنی و حتی خودمان را بر مبنای همین درک، دریافت و برداشت ِ خود مان از «وجود» درمی یابیم. به قول ِ هایدگر "ما همواره در فهمی از وجود زندگی میکنیم، و تمام اعمال و فعالیت های ِ فیزیکی(20) و متافیزیکی(21) ما بر مبنای همین فهم صورت گرفته می توانیم دغدغه های ذهنی و عینی ِ خود را به «انجام»(درمورد اعمال ِ فیزیکی) و «انسجام»(در مورد اعمال ِ متافیزیکی) برسانیم." شاید فهم ِ «چیستی ِ معنای ِ وجود» در ظاهر و برای کسی که در این زمینه تحقیق نکرده بسیار آسان و ممکن بنظر برسد. در واقع باید گفت که نه تنها عامه مردم بلکه فیلسوفان نیز غالبا وجود را امری بدیهی می انگاشتند و چندان که باید بدان نمی اندیشیدند. حال با ذکر این مطلب یقینا این سوال در ذهنمان نقش خواهد بست که : این چه معنا و مفهومی از وجود بوده است که هایدگر تمام ِ جوانی و اندیشه اش را مصروف ِ فهم - َاش ساخت؟ در حالی که بسیاری از فیلسوفان ِ پیشین و هم عصر ِ او وجود را امری بدیهی و مسلم میدانستند!
توصیه میکنم برای فهم پاسخ ِ این سوال ادامه این متن را نیز بخوانید:
هایدگر اولین کسی بود که به این فلسفه (فلسفه مدرن) از منظری پدیدار شناسانه نگاه کرد وی با نقد ِ فلسفه ء راسیونالیستی ِ دکارت مدعی شد که این ساختار ِ فلسفی منجر به ایجاد دوآلیسم یا ثنویتی در جهان ِ معاصر ِ ما شده است، که در آن با تفکیک قائل شدن میان ِ میان ِ ابژه یا متعلق شناسایی و سوبژه یا فاعل شناسَنده انسان را به عنوان عنصری جدا از هستی محسوب کرد.
به اعتقاد ِ هایدگر چنین رویکردی، که خودش از آن به عنوان سوبژکتیویسم(22) – ِ دکارتی یاد می کند؛ سبب گردیده که انسان ویژه گی ِ اصلی درک و دریافت ِ اُنتیک یا تجربی ِ خود را، که همان وصف ِ در-عالم-بودن(23) است؛ فراموش کند. البته نباید از ذکر این نکته بسیار مهم غافل شد که در چنین شرایطی هایدگر تمام ِ عمر ِ فلسفی خود را (قریب به 60سال) برای رفع ِ این معضله مصروف ساخت. وی با ارائه مفهومی هرمنوتیک(24) از مقوله انتولوژیک (وجود شناسی) از جهان بر آن شد که فهم از دست رفته انسان از عالَم را؛ به وی باز گرداند. و انسان را به وجود(25) یا هستی(26) ِ اصیل ِ خود باز گرداند.
هایدگر برای انجام این پروژه عظیم و دشوار ِ فلسفی اش مفهومی را که در ساختار ِ فلسفی ِ اُستاد ِ خود هوسرل (که با پدیدار شناسایی ِ استعلایی(27) ِ خود بر علوم انسانی به خاطر ِ نیّت مند نبودن شان خرده گرفت) و قبل تر از آن در فلسفه کانت بود را از ایشان وام گرفت ضمن ایجاد تغییراتی در آن این مفهوم (یعنی استعلا) آن را به عنوان ِ ریشه ء اصلی و اصیل انسان، و به قول خود هایدگر دازاین(28)؛ مطرح کرد.
او با ریختن چنین طرحی از هوسرل و فلاسفه قبل تر از آن و حتی خود کانت، انتقاد کرد. به نظر هایدگر تمام فلاسفه ء مدرنیسم حتی فیلسوفان ِ معاصر ِ خود، فی المثل هابرمارس(29) را، تحت تاثیر ِ دوآلیسم ِ دکارتی و قبل تر از آن اصالت عقل ِ افلاطونی قرار گرفته اند. در واقع غفلت ِ تاریخی ِ این فیلسوفان، منجر به ایجاد ِ گسستی بین ِ انسان و هستی در طول ِ تاریخی فلسفه گردید. و به همین خاطر هایدگر آن را به عنوان ِ سنّت ِ فلسفی ِ اشتباهی میدانست که با گذشت ِ زمان، و پس از آخته شدن زیر ِ تیغ ِ نقد ِ فیلسوفان؛ سبب شده انسان ِ امروز نتواند به فهم و درک ِ انتولوژیک یا وجود شناسانه اش از عالَم ِ هستی، که همان هستنده گی و بودن-در-عالم-بودن است؛ نائل آید.
هایدگر اولین کسی بود که در قرن ِ بیستم (که از آن به عنوان ِ امپراطوری ِ مدرنیسم یاد می کنند)، با تفهیم و تبیین ِِ این مهم، یعنی نظریه «وجود شناسی بنیادین»(30) یا «وجود شناسی ِ مبتنی بر مفهوم ِ جوهر»(31)؛ به مثابه اس و اساس ِ دستگاه ِ عظیم ِ فلسفی ِ خود، برآن شد تا تمام ِ وقت و نیروی ِ اندیشه اش را در راه ِ حل ِ این معضل ِ فلسفی صرف کرده، و برای رفع گسست ِ ایجاد شده ما بین انسان و مدرنیسم تلاش نماید. و به گواه ِ تاریخ ِ فلسفه و حاکم کردن ِ قاضی ِ انصاف باید هایدگر را در بیان ِ این معضل، دوآلیسم ِ عقل گرایان و دکارت که آدمی را از عالم جدا میدانست؛ مُویَّد و در ارائه راه ِ حل آن، که همانا مطرح کردن مفهوم ِ بودن-در-عالم به نحوی بنیادین و اساسی در اثر عظیم ِ فلسفی ِ خود «وجود و زمان» است؛ موفَّق دانست. اصلا به همین خاطر است که بسیاری «وجود و زمان» ِ هایدگر را بزرگترین و تاثیر گزار ترین کتاب ِ قرن ِ بیستم میدانند.
او تنها کسی بود که توانست فلسفه را در دنیای امروز که در حصار ِ دیوارهای ِ بلند مدرنیسم و در محافل و مجامع ِ آکادمیک و انزوای مباحث ِ دانشجویان و علاقه مندان ِِ این رشته اسیر شده بود، به بطن جامعه و در میان ِ همه اسلاف و اصناف بازگرداند. هرچند در حال ِ حاضر و در کشوری همچون ایران نمی توان این تاثیر را به درستی درک کرد و فهمید چرا که وقوع این مهم، یعنی کسب شکوه ِ مجدد ِ علم فلسفه؛ به غیر از ایران در بسیاری از کشورهای جهان ِ سومی و مصطلح به واژهء «درحال توسعه»! فی الحال میسر نیست و نیاز به مرور زمان دارد.
اما با گذشتن از تمام ِ این مسائل باید قبول کرد که هایدگر سهم خویش را به اندیشه ء بشری و دین ِ خود را به علم ِ فلسفه ادا کرده است. البته هنوز هم هستند کسانی که گمان میکنند که "او نه یک فیلسوف بلکه یک زبان شناس ِ قهّار بود، که میتوانست از طریق ِ بازی کردن با کلمات، و اصطلاحات ِ زبان ِ فلسفی؛ خود را به دروغ عنوان ِ یک متفکر ِ بزرگ در تاریخ ِ فلسفه جا بزند! در حالی که اصلا شایسته این مقام نبوده و نیست، چه رسد به اینکه بزرگترین فیلسوف ِ قرن باشد!" که از جمله ایشان می توان به هانا آرنت(32) اشاره کرد که او را به سان ِ روباهی مکّار در سرزمین ِ پهناور ِ فلسفه میدانست{*} لیکن باید قبول کرد که چنین استنتاجاتی نه از سر ِ واقع بینی بلکه از روی حسد و یا جزمیَّت گرایی(33) ِ نهفته در تاریخ ِ فلسفه ء مدرنیسم است. و حقیقت چیز ِ دیگری ست.
اثیری ِ فلسفه هایدگر و مثمر ِ ثمر بودن تلاش ِ وی را می توان، از تاثیری که فلسفه ء او بر بسیاری از اندیشمندان، متفکران، و فلسفه مندان ِ فلسفه گذاشته است؛ فهمید. آنجا که میشل فوکو(34) او را به عنوان ِ معشوق و محبوب فلسفی ِ خود معرفی می کند، و ژاک داریدا(35) فلسفه را بدون هایدگر قابل فهم نمی داند، و حتی فیلسوفانی چون یورگن هابرمارس که بدوا متاثر از فلسفه ء هایدگر شده بودند و بعدها به مخالفت با وی پرداختند، را میتوان وامدار ِ اندیشه های هایدگر دانست. از سوی دیگر وقتی در مراسمی که امروز به مناسبت صدمین سال ِ تولد ِ این فیلسوف در دانشگاه ِ برکلی برگزار شده بود
به غیر از اساتید،علاقه مندان و دانشجویان ِ فلسفه، حضور ِ بسیاری از چهره ها و شخصیت های معروف وادی ِ سیاست، اجتماع, اقتصاد، و حتی پزشکان و روانشناسان
که همه گی وامدار و مدیون هایدگر و نظریه وجود شناختی او هستند، خود گواهی بر صدق ِ این مدّعاست.
بیهوده نیست نیست که خیلی ها او را به عنوان ِ بزرگترین فیلسوف ِ معاصر و کتاب ِ معروف ِ «وجود و زمان»(2)- ِ او را به عنوان ِ برترین و تاثیر بخش ترین اثر فلسفی قرن میدانند.
به اعتقاد ِ نگارنده ء این سطور هایدگر را میتوان از سرآمد ترین ِ فلاسفه پست مدرنیسم تلقی کرد، کسی که بعد از نیچه(3) و قبل تر از آن مارکس(4) و در دوران ِ خود بسیار عمقی تر از سارتر(5)؛ به فلسفه ء مدرنیسم ضربه ای کاری وارد آورد که باعث ِ تزلزل ِ بنیان و پایه های اصلی ِ این فلسفه تاریخی گردید.
مارتین هایدگر اولین باری که شیفته فلسفه شد و تصمیم گرفت آن را بطور ِ جدی دنبال کند، به واسطه کتابی (6) بود که در دوران ِ نوجوانی اش از معلم خود گرفته بود. کتابی نوشته برنتانو(7) که به تبیین منطق ِ ارسطویی از منظر ِ پدیدار شناسانه پرداخته بود و در واقع معانی ِ چند گانه وجود را در منطق ِ ارسطویی مطرح کرده بود. هرچند هایدگر بعدها و در زمانی که به بلوغ فلسفی رسید ارسطو را هم مورد نقد خویش قرار داد، لیکن خودش نیز هیچگاه تاثیری که ارسطو بر اندیشه اش گذاشته بود را منکر نشد.
او تنها کسی بود که به راسیونالیسم(8) یی که برگرفته از فلسفه افلاطونی ست – و معتقد به اصالت ِ عقل- از منظری انتولوژیک(9) (یعنی وجودشناختی) و نه اُنتیک(10) (یعنی تجربی) نقد کرد. راسیونالیسمی که در دوران ِ دکارت(11)، کسی که از او بعنوان ِ پدر ِ فلسفه مدرنیسم یاد می کنند؛ به اوج ِ خود رسید، و در فیلسوفان ِ بعد از او و حتی کانت(12) اثر گذاشت. این نوعِ خردگرایی در فلسفه دکارت انسان را به عنوان ِ یک فاعل ِ شناسنده(13)و عنصری منفک از هستی تلقی کرد و جهان را به سان ِ ساعت واره ای مکانیکی و فاقد از هر نوع بودنی در کنار ِ انسان معرفی کرد(14).چنین اندیشه ای هرچند به مرور ِ زمان با فیلسوفان ِ انگلیسی نظیر جان لاک(15)، و دیوید هیوم(16) و آلمانی نظیر کانت، و هگل(17) تکمیل تر شد،و پایه های مدرنیسم را بنا کردند. لیکن در دوران ِ معاصر که از آن به عنوان ِ دوران ِ پسا مدرن(18) یاد می شود، انسان گرفتار و اسیر ِ سردرگمی و غرابتی شده است که منجر به تغییر رویکرد مثبت و خوشبینانه اش به مدرنیسم شده. به همین سبب در تاریخ ِ فلسفه معاصر ما شاهد ِ ظهور ِ اندیشه ای انتقادی هستیم، که مدرنیسم و معلولات ِ آن در جوامع ِ امروزین انسان، را نقد میکند(19)
هرچند که واژه «بودن» در ذهن و زبان ِ همه ء ما انسانها جاری ست، و هر فردی مطابق با میزان و معیار ادراکات ِ خود، از مفاهیمی چون «بودن» و یا مشتقات ِ آن مانند هستنده گی، موجودیت، موجود و... که انحاءِ مختلف ِ فعل، یا بهتر است بگوئیم مصدر ِ «وجود داشتن» است؛ درک، دریافت و برداشتی از وجود داریم. در واقع تمام مواجهات و تصورات ِ ما از تمام ِ موجودات ِ عینی و موجودیت های ِ ذهنی و حتی خودمان را بر مبنای همین درک، دریافت و برداشت ِ خود مان از «وجود» درمی یابیم. به قول ِ هایدگر "ما همواره در فهمی از وجود زندگی میکنیم، و تمام اعمال و فعالیت های ِ فیزیکی(20) و متافیزیکی(21) ما بر مبنای همین فهم صورت گرفته می توانیم دغدغه های ذهنی و عینی ِ خود را به «انجام»(درمورد اعمال ِ فیزیکی) و «انسجام»(در مورد اعمال ِ متافیزیکی) برسانیم." شاید فهم ِ «چیستی ِ معنای ِ وجود» در ظاهر و برای کسی که در این زمینه تحقیق نکرده بسیار آسان و ممکن بنظر برسد. در واقع باید گفت که نه تنها عامه مردم بلکه فیلسوفان نیز غالبا وجود را امری بدیهی می انگاشتند و چندان که باید بدان نمی اندیشیدند. حال با ذکر این مطلب یقینا این سوال در ذهنمان نقش خواهد بست که : این چه معنا و مفهومی از وجود بوده است که هایدگر تمام ِ جوانی و اندیشه اش را مصروف ِ فهم - َاش ساخت؟ در حالی که بسیاری از فیلسوفان ِ پیشین و هم عصر ِ او وجود را امری بدیهی و مسلم میدانستند!
توصیه میکنم برای فهم پاسخ ِ این سوال ادامه این متن را نیز بخوانید:
هایدگر اولین کسی بود که به این فلسفه (فلسفه مدرن) از منظری پدیدار شناسانه نگاه کرد وی با نقد ِ فلسفه ء راسیونالیستی ِ دکارت مدعی شد که این ساختار ِ فلسفی منجر به ایجاد دوآلیسم یا ثنویتی در جهان ِ معاصر ِ ما شده است، که در آن با تفکیک قائل شدن میان ِ میان ِ ابژه یا متعلق شناسایی و سوبژه یا فاعل شناسَنده انسان را به عنوان عنصری جدا از هستی محسوب کرد.
به اعتقاد ِ هایدگر چنین رویکردی، که خودش از آن به عنوان سوبژکتیویسم(22) – ِ دکارتی یاد می کند؛ سبب گردیده که انسان ویژه گی ِ اصلی درک و دریافت ِ اُنتیک یا تجربی ِ خود را، که همان وصف ِ در-عالم-بودن(23) است؛ فراموش کند. البته نباید از ذکر این نکته بسیار مهم غافل شد که در چنین شرایطی هایدگر تمام ِ عمر ِ فلسفی خود را (قریب به 60سال) برای رفع ِ این معضله مصروف ساخت. وی با ارائه مفهومی هرمنوتیک(24) از مقوله انتولوژیک (وجود شناسی) از جهان بر آن شد که فهم از دست رفته انسان از عالَم را؛ به وی باز گرداند. و انسان را به وجود(25) یا هستی(26) ِ اصیل ِ خود باز گرداند.
هایدگر برای انجام این پروژه عظیم و دشوار ِ فلسفی اش مفهومی را که در ساختار ِ فلسفی ِ اُستاد ِ خود هوسرل (که با پدیدار شناسایی ِ استعلایی(27) ِ خود بر علوم انسانی به خاطر ِ نیّت مند نبودن شان خرده گرفت) و قبل تر از آن در فلسفه کانت بود را از ایشان وام گرفت ضمن ایجاد تغییراتی در آن این مفهوم (یعنی استعلا) آن را به عنوان ِ ریشه ء اصلی و اصیل انسان، و به قول خود هایدگر دازاین(28)؛ مطرح کرد.
او با ریختن چنین طرحی از هوسرل و فلاسفه قبل تر از آن و حتی خود کانت، انتقاد کرد. به نظر هایدگر تمام فلاسفه ء مدرنیسم حتی فیلسوفان ِ معاصر ِ خود، فی المثل هابرمارس(29) را، تحت تاثیر ِ دوآلیسم ِ دکارتی و قبل تر از آن اصالت عقل ِ افلاطونی قرار گرفته اند. در واقع غفلت ِ تاریخی ِ این فیلسوفان، منجر به ایجاد ِ گسستی بین ِ انسان و هستی در طول ِ تاریخی فلسفه گردید. و به همین خاطر هایدگر آن را به عنوان ِ سنّت ِ فلسفی ِ اشتباهی میدانست که با گذشت ِ زمان، و پس از آخته شدن زیر ِ تیغ ِ نقد ِ فیلسوفان؛ سبب شده انسان ِ امروز نتواند به فهم و درک ِ انتولوژیک یا وجود شناسانه اش از عالَم ِ هستی، که همان هستنده گی و بودن-در-عالم-بودن است؛ نائل آید.
هایدگر اولین کسی بود که در قرن ِ بیستم (که از آن به عنوان ِ امپراطوری ِ مدرنیسم یاد می کنند)، با تفهیم و تبیین ِِ این مهم، یعنی نظریه «وجود شناسی بنیادین»(30) یا «وجود شناسی ِ مبتنی بر مفهوم ِ جوهر»(31)؛ به مثابه اس و اساس ِ دستگاه ِ عظیم ِ فلسفی ِ خود، برآن شد تا تمام ِ وقت و نیروی ِ اندیشه اش را در راه ِ حل ِ این معضل ِ فلسفی صرف کرده، و برای رفع گسست ِ ایجاد شده ما بین انسان و مدرنیسم تلاش نماید. و به گواه ِ تاریخ ِ فلسفه و حاکم کردن ِ قاضی ِ انصاف باید هایدگر را در بیان ِ این معضل، دوآلیسم ِ عقل گرایان و دکارت که آدمی را از عالم جدا میدانست؛ مُویَّد و در ارائه راه ِ حل آن، که همانا مطرح کردن مفهوم ِ بودن-در-عالم به نحوی بنیادین و اساسی در اثر عظیم ِ فلسفی ِ خود «وجود و زمان» است؛ موفَّق دانست. اصلا به همین خاطر است که بسیاری «وجود و زمان» ِ هایدگر را بزرگترین و تاثیر گزار ترین کتاب ِ قرن ِ بیستم میدانند.
او تنها کسی بود که توانست فلسفه را در دنیای امروز که در حصار ِ دیوارهای ِ بلند مدرنیسم و در محافل و مجامع ِ آکادمیک و انزوای مباحث ِ دانشجویان و علاقه مندان ِِ این رشته اسیر شده بود، به بطن جامعه و در میان ِ همه اسلاف و اصناف بازگرداند. هرچند در حال ِ حاضر و در کشوری همچون ایران نمی توان این تاثیر را به درستی درک کرد و فهمید چرا که وقوع این مهم، یعنی کسب شکوه ِ مجدد ِ علم فلسفه؛ به غیر از ایران در بسیاری از کشورهای جهان ِ سومی و مصطلح به واژهء «درحال توسعه»! فی الحال میسر نیست و نیاز به مرور زمان دارد.
اما با گذشتن از تمام ِ این مسائل باید قبول کرد که هایدگر سهم خویش را به اندیشه ء بشری و دین ِ خود را به علم ِ فلسفه ادا کرده است. البته هنوز هم هستند کسانی که گمان میکنند که "او نه یک فیلسوف بلکه یک زبان شناس ِ قهّار بود، که میتوانست از طریق ِ بازی کردن با کلمات، و اصطلاحات ِ زبان ِ فلسفی؛ خود را به دروغ عنوان ِ یک متفکر ِ بزرگ در تاریخ ِ فلسفه جا بزند! در حالی که اصلا شایسته این مقام نبوده و نیست، چه رسد به اینکه بزرگترین فیلسوف ِ قرن باشد!" که از جمله ایشان می توان به هانا آرنت(32) اشاره کرد که او را به سان ِ روباهی مکّار در سرزمین ِ پهناور ِ فلسفه میدانست{*} لیکن باید قبول کرد که چنین استنتاجاتی نه از سر ِ واقع بینی بلکه از روی حسد و یا جزمیَّت گرایی(33) ِ نهفته در تاریخ ِ فلسفه ء مدرنیسم است. و حقیقت چیز ِ دیگری ست.
اثیری ِ فلسفه هایدگر و مثمر ِ ثمر بودن تلاش ِ وی را می توان، از تاثیری که فلسفه ء او بر بسیاری از اندیشمندان، متفکران، و فلسفه مندان ِ فلسفه گذاشته است؛ فهمید. آنجا که میشل فوکو(34) او را به عنوان ِ معشوق و محبوب فلسفی ِ خود معرفی می کند، و ژاک داریدا(35) فلسفه را بدون هایدگر قابل فهم نمی داند، و حتی فیلسوفانی چون یورگن هابرمارس که بدوا متاثر از فلسفه ء هایدگر شده بودند و بعدها به مخالفت با وی پرداختند، را میتوان وامدار ِ اندیشه های هایدگر دانست. از سوی دیگر وقتی در مراسمی که امروز به مناسبت صدمین سال ِ تولد ِ این فیلسوف در دانشگاه ِ برکلی برگزار شده بود
به غیر از اساتید،علاقه مندان و دانشجویان ِ فلسفه، حضور ِ بسیاری از چهره ها و شخصیت های معروف وادی ِ سیاست، اجتماع, اقتصاد، و حتی پزشکان و روانشناسان
که همه گی وامدار و مدیون هایدگر و نظریه وجود شناختی او هستند، خود گواهی بر صدق ِ این مدّعاست.
___________________________________________________________
1- Matin Heidegger
2- Being And Time
3- Fredric Wilhelm Niche
4- Karl Marx
5- Jan Poll Sartre
6- On the Several Sence of Being in Aaristoe
7- Franz Berntano
8- Rationalism
9- Ontology
10- Ontic
11- René Discard
12- Immanuel Kant
13- Subject
14- Object
15- Johan Luck
16- David Hieume
17- Fredric Wilhelm Hegel
18- Post Modern
19- Post Modernism
20- Physician
21- Meta Physician
22- Subjectivism
23- Being-in-world
24- Hermeneutic
25- Being
26- Existence
27- Transcendental
28- Dassin
29- Jorgen Haber Mars
30- Fundamental Ontology
31- Substance Ontology
32- Hannah Arendt
33- Dogmatism
34- Michael Foucault
35- Zahak Daaridda
پانوشت:
* - برای خواندن ِ این متن رجوع کنید به متن ترجمه شدهء این نوشتار توسط دکتر حنائی کاشانی و در سایت شخصی ایشان
در اينباره بخوانيد :
0 comments:
Post a Comment