تو در جهان ِ غم و فقر و سرنوشت ،
در جاده های فکورانه، توقف نکرده ای؟
یا از صدای کسل وار ِ کهنه گی،
آیا شرارتی برای تفلسف نکرده ای؟
آیا تو از طعم ِ گس ِ «میقات در لجن»
در انحنای مرگ با خدایان، تصادف نکرده ای؟
با هر جنون پر از مستی و نیاز
در آینه برای خودت اظهار ِ تاسف نکردهای
در دود ِ سربی سیگار ِ نعشه گی
این بیضه ات را با جهان، هم ترادِف نکرده ای؟
در بستر ِ لطیف نیاز و برهنگی
تو مقعدت را به کسی تعارف نکرده ای؟
بر سایه ء نحوست کنار ِ نبود نت
تو تا بحال به خودت تف نکرده ای؟
رقصیده ای سماع را در شب ِ الست
در صبحگاه ِ خمار، کمی پف نکرده ای؟
در جاده های فکورانه، توقف نکرده ای؟
یا از صدای کسل وار ِ کهنه گی،
آیا شرارتی برای تفلسف نکرده ای؟
آیا تو از طعم ِ گس ِ «میقات در لجن»
در انحنای مرگ با خدایان، تصادف نکرده ای؟
با هر جنون پر از مستی و نیاز
در آینه برای خودت اظهار ِ تاسف نکردهای
در دود ِ سربی سیگار ِ نعشه گی
این بیضه ات را با جهان، هم ترادِف نکرده ای؟
در بستر ِ لطیف نیاز و برهنگی
تو مقعدت را به کسی تعارف نکرده ای؟
بر سایه ء نحوست کنار ِ نبود نت
تو تا بحال به خودت تف نکرده ای؟
رقصیده ای سماع را در شب ِ الست
در صبحگاه ِ خمار، کمی پف نکرده ای؟
محمد تاج احمدی - اسفند هشتاد و پنج
0 comments:
Post a Comment