چند وقت پیش در این وبلاگ مطلبی را نوشتم که انعکاس بازخوردهای آن برای شخص من غیره منتظره ، جالب و به نوعی غافلگیر کننده بود.
اما در میان این دیدگاهها و نقدها که برای مطلب انتقادی من در طرح نابخردانه و دیکتاتور مآبانه ی دولت در مبارزه با بد حجابی آنهم با شعار بی ربط و متناقض امنیت اخلاقی دوست عزیزی که گرایشات اصولگرایانه داشت طی ایمیلی که برای من فرستاده بود گفت مطلب من هم بدون داشتن استناد و استنتاج معتبر و قابل قبول است! به همین بهانه من متن توضیحی زیر را در جواب نقد آن دوست عزیز نوشتم و بد ندیدم که شما بازدید کننده گان محترم نیز این نوشته را بخوانید و زیر تیغ نقد خود قرار دهید :
اما در میان این دیدگاهها و نقدها که برای مطلب انتقادی من در طرح نابخردانه و دیکتاتور مآبانه ی دولت در مبارزه با بد حجابی آنهم با شعار بی ربط و متناقض امنیت اخلاقی دوست عزیزی که گرایشات اصولگرایانه داشت طی ایمیلی که برای من فرستاده بود گفت مطلب من هم بدون داشتن استناد و استنتاج معتبر و قابل قبول است! به همین بهانه من متن توضیحی زیر را در جواب نقد آن دوست عزیز نوشتم و بد ندیدم که شما بازدید کننده گان محترم نیز این نوشته را بخوانید و زیر تیغ نقد خود قرار دهید :
اگر اين قبيل مسائل و موضوعات تأسف آور و خلاءهاي ناشي از عدم توجه به «فطرت» بر شمرده شود و براي بررسي و توضيح هر كدام تنها دو صفحه نوشته شود دهها كتاب در اين زمينه فراهم خواهد آمد. زيرا از هر جانب به هرم علوم انساني غربي نگاه كنيد چندين موضوع اساسي و چندين خلاء و شكاف عميق در آن خود نمايي ميكند. بنابراين تا علم «انسان شناسي» به صورت علمي خاص و با روش علمي به طور وسيع بررسي نشود و فطرت شناخته نشود مسئله عين و ذهن حل نميشود، بدون حل مسئله عين و ذهن كار علوم انساني به جايي نخواهد رسيد. تنها فايده اين علوم (كه فايده كمي هم نيست) همان «علم بودنشان» است و چون هر بهره و فايدهاي قهراًو جبراً در مسيري به كار گرفته ميشود كه خواست دولتهاست در نتيجه علوم در خدمت دولتها خواهند بود. يعني همان سخني كه پارتو گفته است. خواه او را به قول ريمون آرون «نويسنده ملعون» بناميم و خواه به قول من به «نويسنده مبهوت» موسومش كنيم، همچنين دوركيم را «جامعه شناس مبهوت». ريمون آرون متاسف است كه چرا پارتو به طور متعصبانه احترام نظريات همكاران جامعه شناسش را مراعات نكرده است. من نيز از فرصت استفاده ميكنم و نظرم را در مورد ريمون ميگويم: كتاب «مراحل اساسي انديشه» او با اينكه اثري مهم و پر از مطالب مهم و استدلالهاي محكم است با اين همه خالي از انگيزه «سياسي» نيست، آن هم «سياست نسخهاي» كه بر اساس آشتي ميان مسيحيت و علم و تكنيك تدوين شده. بنابراين نسخهاي است براي پيش بينيهاي «اشپنگلر» و «كيسنجر» و مثل آنها. نسخهاي كه به نظر ميرسد همين امروز به اجرا گذاشته شده و عملي ميگردد كه جهان بايد جهان... باشد، همان طور كه ريمون خود عمري كوشنده راه تحقق «اتحاد غرب به رهبري ايالات متحده» بوده است. نظريههاي پارتو در مقايسه با او، معصومانه و كاملا علمي و بيطرفانه است. هر چند كه ريمون نسبت به پارتو مذهبيتر است و اگر من تعصب به خرج ميدادم ميبايست او را بر پارتو ترجيح ميدادم. شايد ريمون از اين ناراحت است كه چرا پارتو علنا و بيپرده اعلام ميكند كه علم بيشتر به درد اسير كردن و كنترل تودهها ميخورد و مانند خود او عملا اين نظر را پوشيده نميدارد و ملعون ميشود.البته من در اين ابراز نظر از منطق خود ريمون خارج نشدهام زيرا او در آثار علمياش از رندي، رفتار زيركانه! مذهب، نژاد، تبار، گرايشهاي فردي، سوابق عملي، حتي از قيافه و زيبايي يا نازيبايي شخصيتهاي علمي سخن ميگويد. چون خودش نقّاد و تحليلگر امور اجتماعي و سياسي در روزنامههاي غربي بود بنابراين حوصله شنيدن نقد و انتقاد ديگران را نيز داشت.بنابر پيش فرض مذكور قهراً بايد همه افعال و رفتار و كنشهاي انسان را با معيار غريزه تفسير كرد. در اين صورت همه رفتارهاي بشر نابخردانه ميشود. مگر خود دوركيم تكون جامعه (پيدايش جامعه) را بوسيله افراد، نابخردانه نميداند؟ و به همين دليل نيست كه اصل «فرد زائيده جامعه است» را عنوان ميكند؟دوركيم تصريح ميكند كه انسانها در جامعه اوليه نه تنها نابخرد بل فاقد «ذهن» يعني احمق به معناي تام بودهاند و در جامعه پيشرفته، نيز عروسكهاي خميه شب بازي هستند كه ساخته دست جامعهاند.در بينش پارتو، لااقل در صورت فرض يك نسخه اصلاحي پيش فرضي كه مستنتج از علم نباشد، انسان ميتواند از علم براي رسيدن به همان نسخه اصلاحي استفاده كند. اما در بينش دوركيم انسان عروسكي است در دست جامعه، بنابراين توان چنين كاري را (نه در تعيين نسخه پيش فرض و نه در راه رسيدن بدان) ندارد. مشكل اساسي اين دانشمندان در اين است كه دو بخش مجزاي رفتار را با هم خلط ميكنند. يعني رفتارهاي غريزي را با رفتارهاي فطري و بالعكس در هم و آميخته به هم بررسي ميكنند. اين عمل يعني رفتارهاي منطقي و غير منطقي را در هم آميختن آن هم با اين پيشداوري كه همه آنها غريزي هستند. در اين صورت روشن است كه يك آهو منطقيتر از انسان جلوه خواهد كرد. زيرا دست كم رفتاري عليه غريزه خود ندارد. ولي «رفتار آميخته» و در هم و برهم انسان نشان ميدهد كه كنشهايي عليه خود دارد.پس رفتارها به صورت زير هستند:منطقيرفتارهاي غريزياحساساتيرفتارهاي فطريمنطقيمجموع رفتارهاي منطقي متعادل از نظر فطري و غريزي شخصيت سالم فردي جامعة سالم و معتدل.مجموع رفتارهاي غير منطقي غير متعادل افراط در غريزه يا افراط در فطرت شخصيتِ بيمارِ فرد جامعه بيمار و نامتعادل.ديالكتيك ميان غريزه و فطرتفطرت و غريزه دو جهان جدا از هم نيستند تا موجب شوند مانند اديان و مذاهب ديگر جهان به دو بخش «مقدس» و «نامقدس» تقسيم شود. مثلا «فعاليت اقتصادي» نامقدس شمرده شود. مكتب اهلبيت(ع) چنين بينشي ندارد. بر عكس وقتي جهان به دو بخش تقسيم شود محكوم است. زيرا يك رفتار صرفا فطري به همان ميزان محكوم است كه يك رفتار صرفاً غريزي (سركوبي غرايز به همان ميزان حرام است كه سركوبي فطريات) آنچه از رفتار مطلوب است كه بر اساس «تعاطي» منظم و ديالكتيك صحيح ميان غريزه و فطرت باشد.وقتي كه اين «تعاطي» از بين ميرود يا از نظم خارج ميشود يكي از دو رفتار زير صادر ميشود:1ـ رفتار احساساتي غريزي (در صورت سركوبي فطرت بوسيله غريزه).2ـ رفتار احساساتي فطري (در صورت سركوبي غريزه بوسيله فطرت).تصوير نادرست: احساساتي رفتار غريزي منطقي جهان انسان احساساتي رفتار فطري منطقي تصوير درست:جهان انسان رفتار فطري غريزي منطقي، يا احساساتي (بسته به تعادل و عدم تعادل است)البته در اين صورت ماهيت «منطق» عوض ميشود و «ارزش»هاي فطري وارد حوزه اصول منطق ميشود و در نتيجه ماكياوليسم و نيز آنچه كه پارتو تقريبا قرين به ماكياوليسم (خصوصا در مورد اقدامات دولت) بيان ميكند، در زمره رفتار غير منطقي قرار ميگيرد.گفته شد: ارزشهاي فطري، بايد دانست در اينجا هنوز در مرحله «انسان شناسي» هستيم زيرا در مرحله جامعه شناسي دايره ارزشها گستردهتر ميشود و رفتارهايي كه مبتني بر افراط غريزه يا افراط فطرت صادر ميشوند گاهي به «سنت» تبديل شده و در نتيجه مبدل به ارزش و ملبس به لباس ارزش ميگردند. آن گاه از همين ارزشهاي بدلي منشاء رفتارهاي غير منطقي به راه ميافتد كه موجب ميشود اكثر رفتارهاي انسان غير منطقي جلوه كند.
0 comments:
Post a Comment