Tuesday, February 01, 2005

شکرستان

باز فرود آمديم بر در سلطان خويش
باز گشاديم خوش بال و پر جان خويش
باز سعادت رسيد دامن ما را کشيد
بر سر گردون زديم خيمه و ايوان خويش
ديده‌ی ديو و پری ديد ز ما سروری
هدهد جان بازگشت سوی سليمان خويش
ساقی مستان ما شد شکرستان ما
يوسف جان برگشاد جعد پريشان خويش
دوش مرا گفت يار: «چونی از اين روزگار؟»
چون بود آن کس که ديد دولت خندان خويش
آن شکری را که هيچ مصر نديدش به خواب
شکر که من يافتم در بن دندان خويش
بی زر و سر سروريم، بی حشمی مهتريم
قند و شکر می‌خوريم در شکرستان خويش
تو زر بس نادری، نيست کس‌ات مشتری
صنعت آن زرگری، رو به سوی کان خويش
دور قمر، عمرها ناقص و کوته بود
عمر درازی نهاد يار به دوران خويش
مولانا
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

0 comments:

 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده