Sunday, September 19, 2004

شام رویا

یاس پنهانی گلویم را گرفت
آسمان را یکسره دلخورده گیهایم گرفت
شوق دیدارش مرا دیونه کرد
بزم رویا خواب را از من گرفت
باز هم من بودم و او بودو یک دنیا نیاز
هیبتش ناگه وجودم را گرفت
شکوه ها کردم از این چرخ فلک از بی کسی
در همان دم دست او دستان سردم را گرفت
نابرآورده کلامم در دهان گوئی شکست
با نگاهی دردهای قلب بیروحم گرفت
خواستم پنهان شوم در تیرگیها. پشت درد
لیک او آمد مرا از تیرگیهایم گرفت
هیکس اینسان گران مهری به من ارزان نکرد
سیل اشکی خشکی چشمان تارم را گرفت
برگشودم پلکها را تاکه بازآیم به خویش
نوصباحی دیگر آمد شام رویائی گرفت
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

0 comments:

 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده