مي نويسم اسم خود را رويِ ديوانی که نیس
ترويِ ديــوان غزلــهاي پــريشانی که نیست
مثل پنهان گريه اي شبهاي شعرم بي صداست
بي صداتر از نفــوذ روحِ پنهانی که نیست.
اختناقي در پس پشت ِصدايم حاكم است،
گر زبان را كرده ام سردرگريبانی که نیست
صدقناري خون ميان ساقه هايم لخته بست
لخته ازدرجازدن درحجم گلدانی که نیست
بيت آخر اولين حرف خودم را ميزنم
با تو اي سنگين ساكت!از زمستانی که نیست
بين عادتهاي مردم گم نخواهم شد اگر
دست سردم را بگيري در خيابانی که نیست
0 comments:
Post a Comment