زندگی هرکسی سختیهای خودش را دارد! هر آدمی بسته به جایگاهی که در آن قرار گرفته با فراز و نشیبهای متعددی روبرو میشود که گاهاَ برایش ناخوشایند است. منهم از این قاعده مستثنی نیستم، اما گاهی اوقات فکر میکنم تمام این زندگی یک شوخی بیشتر نیست! یعنی چیزی که به ما گفتهاند بسیار بسیار جدیست چیزهای پیش پا افتادهای هستند و آنکارهایی که از انجامشان لذت میبرم اصل زندگیم را تشکیل میدهد.
بسیاری از نویسندگان و شاعرانی بودهاند که زندگی خوشآیندی نداشتند، دائم آواره بودند و در فقر و فلاکت زندگی میکردند اما از میان تمام آنها بیشتر از همه من با «چارلز بوکوفسکی» احساس همدردی میکنم. این شاعر/نویسنده کسی بوده که از همان کودکیاش فلاکت را به سان یک همزاد همراه خویش میدیده! پدر او که دوره خدمتش را در آلمان گذرانده بود و پس از بازگشت به آمریکا و سپری کردن دوران خدمت، دچار مشکلات مالی شدید میشود و به الکل روی میآورد. بنظر میآید تلخی رفتار و کتکهای پدرش هیچگاه او را رها نکرد! اما او در سن 15 سالگی دریچهء رهاشدن از این جهان ناخوشآیند را پیدا میکند: کتاب!
آری او وقتی بخاطر بیماری آکنه خانهنشین شده بود با معجزهء ادبیات آشنا شد، از آن بهبعد ادبیات ماوای امن این پسر بیچاره شد! ماوایی که تا پایان عمرش در آنزیست! اینجاست که حس همدردی من با بوکوفسکی گل میکند، باید اعتراف کنم که زندگی من به سختی و فلاکت این خانوادهء آمریکایی آنهم در دوران رکود دهه سی در امریکا نبوده، اما من هم فکر میکنم آن چیزهایی که کلمات را در خود جای میدهند میتوانند همان ماوای همیشگی من برای فرار از روزمرگیهای طاقت فرسا باشند! کلماتی که گاه در نشریات گاه در اینترنت و گاه در کتابهای جورواجور مییابمشان! گاهی به عینه باور میکنم مشغول شدن به این قسم از زیستن و گذراندن عمرم دراین وادی کاریست که به زندگی من اصالت میبخشد و من چرا باید لذت این زندگی اصیل را از خود بگیرم! بنظرم سالها و ساعتهایی که برسر زندگی آدمیزادی (که بخش غالب آن صرف تامین معاش میشود) سالهاییست که نیست! یا بهتر است بگویم سالهاییست که نیستم!
اما همدردی من با بوکوفسکی به فقط به دوران نوجوانی او ختم نشد. چه اینکه او در دوران بزرگسالیاش در روزهای آغازین دهه 1970 دست به انتخابی بزرگ زد! او تصمیم گرفت قید آن زندگی بی اصالت را بزند و تا آخر عمرش در همان ماوایی زندگی کند که سالهای نوجوانی آن را یافته بود. هرچند که غم نان نگرانش میکرد! گواه این نگرانی جملهایست که او در نامهای به کارل وایسنر نگاشته :
«دو راه داشتم، در اداره ی پست بمانم و ديوانه بشوم و يا نويسنده بشوم و گرسنگی بکشم. انتخاب من گرسنگی بود.»
از اداره پست استعفا داد و خودش را وقف نوشتن کرد
اینگونه بود که او نتیجه اطمینانش به ادبیات را گرفت و در سال 1982 معروف ترین رمان خود به نام
Ham on Ray
را نوشت و تبدیل به یکی از بهترینها شد!
ولی شاید هرگز نتوانم چنین تصمیمی بگیرم، بهفرض هم بگیرم، اگر من مثل بوکوفسکی نشدم بروم یقهء چه کسی را بگیرم؟
پرنده ی آبی: سرودهای زیبا از بوکوفسکی
پرندهای آبی در قلب من هست
که میخواهد پر بگیرد
اما درون من بسیار تنگ و تاریک است برای او
میگویم آنجا بمان!
نمیگذارم کسی [تو را] ببیند
پرهندهای آبی در قلب من هست
که میخواهد بیرون برود
اما شرابام را سر میکشم
دودسیگارم را قورت میدهم
و روسپیان و میفروشان ...
هرگز نمیفهمند که او آنجاست
....
پرندهای آبی درون من هست
که میخواهد پر بگیرد!
اما درون من بسیار تنگ است و تاریک برای او!
به او میگویم: همان پائین بمان!
میخواهی آشفتهام کنی
میخواهی همه کارها [- َ یم] را بهم بریزی؟
...
وقت هایی که همهگان در خوابند
بهچشمانش زل میزنم
به او میگویم: میدانم آنجایی
غمگین مباش
آن گاه میبلعمش!
اما او در آن جا
کمتر آواز میخواند
نمیگذارم تا کاملاً بمیرد
و ما باهم میخوابیم
چونان عهد نهانی که باهم بستیم
که میخواهد پر بگیرد
اما درون من بسیار تنگ و تاریک است برای او
میگویم آنجا بمان!
نمیگذارم کسی [تو را] ببیند
پرهندهای آبی در قلب من هست
که میخواهد بیرون برود
اما شرابام را سر میکشم
دودسیگارم را قورت میدهم
و روسپیان و میفروشان ...
هرگز نمیفهمند که او آنجاست
....
پرندهای آبی درون من هست
که میخواهد پر بگیرد!
اما درون من بسیار تنگ است و تاریک برای او!
به او میگویم: همان پائین بمان!
میخواهی آشفتهام کنی
میخواهی همه کارها [- َ یم] را بهم بریزی؟
...
وقت هایی که همهگان در خوابند
بهچشمانش زل میزنم
به او میگویم: میدانم آنجایی
غمگین مباش
آن گاه میبلعمش!
اما او در آن جا
کمتر آواز میخواند
نمیگذارم تا کاملاً بمیرد
و ما باهم میخوابیم
چونان عهد نهانی که باهم بستیم
× پانوشت: هرچند در مورد آثار این نویسنده برای ما یک واقعیت تلخ وجود دارد و آن اینست که بسیاری از آثار این شاعر و نویسنده مطرح را نمیتوان به کل به فارسی ترجمه و منتشر کرد! یعنی ترجمه میشود اما انتشار .... اما درحال حاضر معروفترین اثر او که آخرین کتابیست که در سالهای پایانی عمرش نگاشته زیر نام «عامه پسند» توسط پیمان خاکسار منتشر شده. که این مترجم اصلی ترین مترجم آثار بوکوفسکی در ایران است. که از میان آنها میتوان به «هالیوود» نیز اشاره کرد. اما غیر از اینها بهمن کیارستمی یک مجموعه بنام «موسیقی آبگرم» منتشر کرده و افشین رضایی نیز به انتشار 5 مجموعه از آثار وی با ترجمه خودش همت گماشتهاست
اما جالب ترین این ترجمهها برای کسانی که میخواهند شعرهای بوکوفسکی (و نه داستانهایش را) بخوانند، کتاب «آنسوی پنجره سه پرنده کوچک» را توصیه میکنم که توسط افشین هاشمی ترجمه شده و سیدعلی صالحی اقدام به بازسرایی این اثر کرده است.
در مورد داستهای این نویسنده بنظر من ترجمههای پیمان خاکسار از همه بهتر است.
عناوین مرتبط:
کتاب زندگی در یک نجیبخانهٔ تگزاس – چارلز بوکوفسکی – ترجمهٔ م . ع. سپانلو [لینک دانلود] - پی دی اف *
poems • stories • articles • interviews *
اما جالب ترین این ترجمهها برای کسانی که میخواهند شعرهای بوکوفسکی (و نه داستانهایش را) بخوانند، کتاب «آنسوی پنجره سه پرنده کوچک» را توصیه میکنم که توسط افشین هاشمی ترجمه شده و سیدعلی صالحی اقدام به بازسرایی این اثر کرده است.
در مورد داستهای این نویسنده بنظر من ترجمههای پیمان خاکسار از همه بهتر است.
عناوین مرتبط:
کتاب زندگی در یک نجیبخانهٔ تگزاس – چارلز بوکوفسکی – ترجمهٔ م . ع. سپانلو [لینک دانلود] - پی دی اف *
poems • stories • articles • interviews *
0 comments:
Post a Comment