اصغر فرهادی توانست جایزه بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان را در اسکار 2012 از آن خود سازد. طبعاً این توفیق مایه خوشحالی همه وطنخواهانان ایرانیست. وقطعاً خوشحالی و تبریک حال غالب این روزها خواهد شد و خندهای که در میانهء این همه بحران و امواج سیل آسای گرانی و تورم و ارز، برلبان مردم مینشیند شاید ارزشمندتر از هرچیز دیگری باشد! باری خوشحالی مردم میتواند مهمترین چیز باشد!
اما....
اینروزها که دیگر میدانیم حکایت اصغر و اسکار نقل محافل خواهد شد و شادی و سرخوشی آن خاطرهای ماندنی، گفتن یک واقعیت گرچه شاید کمی برایتان خوشایند نباشد اما اولاً آنقدر نخواهد بود که اثر این سرخوشی را نابود کند و دوماً دانستن آن بهتر از ندانستن آنست!
برای گفتن این حرف باید به عقب برگردیم، به روزهایی که اصغر فرهادی فیلم جدایی را داشت میساخت و بخاطر بیان یک "آرزوی کوچک" فیلمش تهدید به توقیف شد! نمیدانم آیا میتوان این مسئله را شروع ماجرا دانست یا نه؟ اما به هر روی این فیلم ساخته شد و برای دیدن و فهمیدن و قطعا خوب دیده شد اما فهمیده را نمیدانم. در میانهء اکران این فیلم عدهای از هواداران این جدایی بحث رقابت یا شاید بهتر باشد بگوییم تقابل این جدایی را با یک فیلم (به اصطلاح) سیاسی پیش کشیدند! رقابتی که در ظاهر بین دو فیلم از دوکارگردان و با دو خواستگاه فکری و فرهنگی متفاوت بود، اما باطن آن رقابتی بین طیفی از جامعه با طیف دیگر آن بود!
درست یا غلط آن را کار نداریم، اما اگر بخواهیم به راه حقیقت برویم باید قبول کنیم که این تقابل صورت گرفت اگرچه غایت آن از پیش معلوم بود! اما باید قبول کرد که این قاعده مشمول تمام مخاطبان این دوفیلم نبود! عده قابل توجهی از مخاطبان اخراجیها تنها هدفشان خندیدن با قیمتی نسبتاً ارزان بود و عدهء قابل توجهی از مخاطبان «جدایی...» هم هدفشان دیدن یک فیلم خوب بود! آنها کاری به این نداشتند که دو طیف مختلف از جامعه تجلی رقابت خود را (که گاهاً به دشمنی بدل میشد) در این دو فیلم میدیدند! و دعوی آنها برسر این بود که پس از اکران این دو فیلم و اعلام فروششان معلوم شود کدام طبف در اقلیت است و کدام طیف در اکثریت!
و اینگونه بود که هنر سینما چونان که فرهادی در نطق کوتاهش پس گرفتن نوبل بدان ازعان داشت: زیر غبار سنگین سیاست پنهان شد! لفظ بیان این حرف میتواند خود حکایتگر مخالفت فرهادی با برخوردهای سیاسی مخاطبان با فیلمش نیز باشد
اما جالب آنجاست که بخش قابل توجهی از فیلم فرهادی خود حکایت شرح این «جدایی...» بود. جدایی نادر از سیمین فقط برسازنده این جدایی طبقاتی نبود بلکه جدایی سیمین از پدر نادر (به رغم آنکه آن پیرمرد در لحظه رفتن سیمین دست او را محکم میگیرد)، جدایی این زوج در حال طلاق از زوج جوان دیگری که خواستگاه فکری و فرهنگیشان متفاوت است و حتی جدایی ترمه از پدرش به رغم تمام تعلقاتی که به وی دارد؛ همه و همه میتواند مبیّن دیوارهایی باشد که ما دورخودمان کشیدهایم تا کمتر با دیگران برخورد کنیم!و به همان طبع کمتر از عمق و ژرفای این «جدایی» باخبر گردیم! تا شاید به این بهانه تلخیهای آن را فراموش کنیم!
اگر پدر نادر را به عنوان نماد نیمهجان سنت در خانوداهء این زوج متجدد فرض نماییم، و صحنهء نگه داشتن دست سیمین توسط آن پدر ناتوان را در خاطرمان نگه داشته باشیم میتوانیم قبول کنیم، که این سنت نیمه جان و دست و پا گیر میتواندعامل حفظ پیوندهای درونی یک جامعه نیز باشد! هرچند که به موازات آن میتواند عامل جدایی هم بشود!
هنر فرهادی این بود که روایت را طوری نوشت و به تصویر کشید که قضاوت بهعهده ما مخاطبان باشد، اما این تفصیل فرهادی خود تاویلی ست که قضاوت را برای ما سخت و حتی غیر ممکن ساخته است! سینمای فرهادی نشان داده که او فیلمسازیست که دغدغهء تعین و تحقق «امر اخلاقی» را در روایتهای کاملا محسوس و واقعی دارد. حضور و یا عدم حضور این مولفه در آثار فرهادی را میتوان به اندیشهء غالب در فیلمهای او تاویل کرد، چونان که وی در فیلمهای پیشین خود هم شخصیتهایش را در معرض آزمونهایی سخت و واقعی قرار داده بود!
منتهای مراتب در فیلم «جدایی...» این مسئله بسیار پیچیدهتر است و همین پیچیدگیست که بر اهمیت این جدایی افزوده است! این پیچیدگی برساختهء مواجههء جامعه با تجدد و تغییر نگاه آن به سنت است! باری بازهم همان دعوای سنت و مدرنیته! در شرایطی که نه میتوان جامعهء ما را سنتی دانست و نه مدرن (که فکر میکنم این یکی از مهمترین عوامل جذابیت فیلم برای غربیها باشد) ما خودمان را در فضایی برزخ مانند مییابیم، که در آن بسیاری از پارادایمهای سنتی و یا مدرن آن کارایی یا عدم کارایی سابق را ندارند! و اوج این پیچیدگی درآنجاست که فرهادی در چنین شرایطی به دنبال «امر اخلاقی» میگردد! و در این جستجو به رغم اعتراض برخی مخالفان، وی سعی میکند نگاهی بیطرفانه و از بیرون نسبت به ما داشته باشد! نگرهای که در فلسفه مدرن از آن بنام نگاه ابژکتیو یاد میشود! اما باید بدانیم که ما علیرغم اینکه در مقام یک ابژه در معرض قضاوت قانون و همدیگر قرار میگیریم، به موازات آن هرکدام ازما یک فاعل شناساییم که با اندیشه و عملمان در تحقق امر اخلاقی و غایت این قضاوت تاثیر میگذاریم.
و در این مقال همانطور که فرهادی نشان داده اگرچه ما هرکداممان با تمام خوب و بدهایمان آینهء طرف مقابلمان هستیم، اما اگر قادر به همیاری و درک واقعبینانه از همدیگر نباشیم عاقبت خوبی نخواهیم داشت! اما این همیاری و درک واقع بینانه را چگونه میتوان بدست آورد؟
اما....
اینروزها که دیگر میدانیم حکایت اصغر و اسکار نقل محافل خواهد شد و شادی و سرخوشی آن خاطرهای ماندنی، گفتن یک واقعیت گرچه شاید کمی برایتان خوشایند نباشد اما اولاً آنقدر نخواهد بود که اثر این سرخوشی را نابود کند و دوماً دانستن آن بهتر از ندانستن آنست!
برای گفتن این حرف باید به عقب برگردیم، به روزهایی که اصغر فرهادی فیلم جدایی را داشت میساخت و بخاطر بیان یک "آرزوی کوچک" فیلمش تهدید به توقیف شد! نمیدانم آیا میتوان این مسئله را شروع ماجرا دانست یا نه؟ اما به هر روی این فیلم ساخته شد و برای دیدن و فهمیدن و قطعا خوب دیده شد اما فهمیده را نمیدانم. در میانهء اکران این فیلم عدهای از هواداران این جدایی بحث رقابت یا شاید بهتر باشد بگوییم تقابل این جدایی را با یک فیلم (به اصطلاح) سیاسی پیش کشیدند! رقابتی که در ظاهر بین دو فیلم از دوکارگردان و با دو خواستگاه فکری و فرهنگی متفاوت بود، اما باطن آن رقابتی بین طیفی از جامعه با طیف دیگر آن بود!
درست یا غلط آن را کار نداریم، اما اگر بخواهیم به راه حقیقت برویم باید قبول کنیم که این تقابل صورت گرفت اگرچه غایت آن از پیش معلوم بود! اما باید قبول کرد که این قاعده مشمول تمام مخاطبان این دوفیلم نبود! عده قابل توجهی از مخاطبان اخراجیها تنها هدفشان خندیدن با قیمتی نسبتاً ارزان بود و عدهء قابل توجهی از مخاطبان «جدایی...» هم هدفشان دیدن یک فیلم خوب بود! آنها کاری به این نداشتند که دو طیف مختلف از جامعه تجلی رقابت خود را (که گاهاً به دشمنی بدل میشد) در این دو فیلم میدیدند! و دعوی آنها برسر این بود که پس از اکران این دو فیلم و اعلام فروششان معلوم شود کدام طبف در اقلیت است و کدام طیف در اکثریت!
و اینگونه بود که هنر سینما چونان که فرهادی در نطق کوتاهش پس گرفتن نوبل بدان ازعان داشت: زیر غبار سنگین سیاست پنهان شد! لفظ بیان این حرف میتواند خود حکایتگر مخالفت فرهادی با برخوردهای سیاسی مخاطبان با فیلمش نیز باشد
اما جالب آنجاست که بخش قابل توجهی از فیلم فرهادی خود حکایت شرح این «جدایی...» بود. جدایی نادر از سیمین فقط برسازنده این جدایی طبقاتی نبود بلکه جدایی سیمین از پدر نادر (به رغم آنکه آن پیرمرد در لحظه رفتن سیمین دست او را محکم میگیرد)، جدایی این زوج در حال طلاق از زوج جوان دیگری که خواستگاه فکری و فرهنگیشان متفاوت است و حتی جدایی ترمه از پدرش به رغم تمام تعلقاتی که به وی دارد؛ همه و همه میتواند مبیّن دیوارهایی باشد که ما دورخودمان کشیدهایم تا کمتر با دیگران برخورد کنیم!و به همان طبع کمتر از عمق و ژرفای این «جدایی» باخبر گردیم! تا شاید به این بهانه تلخیهای آن را فراموش کنیم!
اگر پدر نادر را به عنوان نماد نیمهجان سنت در خانوداهء این زوج متجدد فرض نماییم، و صحنهء نگه داشتن دست سیمین توسط آن پدر ناتوان را در خاطرمان نگه داشته باشیم میتوانیم قبول کنیم، که این سنت نیمه جان و دست و پا گیر میتواندعامل حفظ پیوندهای درونی یک جامعه نیز باشد! هرچند که به موازات آن میتواند عامل جدایی هم بشود!
هنر فرهادی این بود که روایت را طوری نوشت و به تصویر کشید که قضاوت بهعهده ما مخاطبان باشد، اما این تفصیل فرهادی خود تاویلی ست که قضاوت را برای ما سخت و حتی غیر ممکن ساخته است! سینمای فرهادی نشان داده که او فیلمسازیست که دغدغهء تعین و تحقق «امر اخلاقی» را در روایتهای کاملا محسوس و واقعی دارد. حضور و یا عدم حضور این مولفه در آثار فرهادی را میتوان به اندیشهء غالب در فیلمهای او تاویل کرد، چونان که وی در فیلمهای پیشین خود هم شخصیتهایش را در معرض آزمونهایی سخت و واقعی قرار داده بود!
منتهای مراتب در فیلم «جدایی...» این مسئله بسیار پیچیدهتر است و همین پیچیدگیست که بر اهمیت این جدایی افزوده است! این پیچیدگی برساختهء مواجههء جامعه با تجدد و تغییر نگاه آن به سنت است! باری بازهم همان دعوای سنت و مدرنیته! در شرایطی که نه میتوان جامعهء ما را سنتی دانست و نه مدرن (که فکر میکنم این یکی از مهمترین عوامل جذابیت فیلم برای غربیها باشد) ما خودمان را در فضایی برزخ مانند مییابیم، که در آن بسیاری از پارادایمهای سنتی و یا مدرن آن کارایی یا عدم کارایی سابق را ندارند! و اوج این پیچیدگی درآنجاست که فرهادی در چنین شرایطی به دنبال «امر اخلاقی» میگردد! و در این جستجو به رغم اعتراض برخی مخالفان، وی سعی میکند نگاهی بیطرفانه و از بیرون نسبت به ما داشته باشد! نگرهای که در فلسفه مدرن از آن بنام نگاه ابژکتیو یاد میشود! اما باید بدانیم که ما علیرغم اینکه در مقام یک ابژه در معرض قضاوت قانون و همدیگر قرار میگیریم، به موازات آن هرکدام ازما یک فاعل شناساییم که با اندیشه و عملمان در تحقق امر اخلاقی و غایت این قضاوت تاثیر میگذاریم.
و در این مقال همانطور که فرهادی نشان داده اگرچه ما هرکداممان با تمام خوب و بدهایمان آینهء طرف مقابلمان هستیم، اما اگر قادر به همیاری و درک واقعبینانه از همدیگر نباشیم عاقبت خوبی نخواهیم داشت! اما این همیاری و درک واقع بینانه را چگونه میتوان بدست آورد؟
0 comments:
Post a Comment