فردا سومين سالگرد درگذشت حسين پناهي ست. هنرمندي كه مثل بسياري از هم كيشان ِ خود، در انزوايي كه فارغ از جو مسموم جامعه بود. جسم ِ خود را تسليم مرگ كرد. به راستي او از آندسته از هنرمنداني بود كه تا زمان مرگ فراموش شده بود و كمتر كسي بود كه جوياي احوالاتش باشد. ليكن طبق روال سابق كه مدتهاي مديدي در كشور ما رايج است، زنده كشي و مرده پرستي! از يك منش خجالت آور تبديل به يك فرهنگ (عادت) عادي شده. عادتي كه روا داشتن آن در حق هنرمندان، كمتر از ظلم به ايشان نمي باشد. من هنوز هم ميشنوم از برخي دوستان كه رابطه اي نزديكتر با او داشتند كه مرگ او - هرچند از نوع صادق هدايتي نبوده - اما خودكشي بوده. آنهم در زماني كه وي چنان در ورطه ء تنهايي غوطه ور بود كه بحال -و- روز ِ خودش كاري نداشت و از آنچه كه بدان "احترام به هنرمند و ارزشهاي هنري او" ميگويند به كلي نا اميد بود. چرا كه ميدانست بسياري از حرافي ها در باب فقط شعار است و ديگر هيچ! و قطعا خود نيز ميدانست كه بعداز مرگش بسياري او را بر سر ِ خود خواهند گذارد و وي را خواهند ستود! وليكن تا دم ِ مرگ او هيچگاه از دردهاي درونش براي من و شما سخني به ميان نياورد. و از عواطف ِ نابش چيزي برايمان باقي نگذاشت جز چند دفتر شعر و صداي گرمش كه ميخواند پيام ِ بكارت را! بكارتي كه بسياري از ما در شيب -و- خم اين زندگي ِ فرماليست مآبانه از دست داده ايم. تا بدان حد كه پناهي هنرمنداني نظير او را - كه كم نبودند چون: فرهادمهراد ، فريدون فروغي ، بابك بيات ، سروش خليلي ، منزوي، جعفر بزرگي و... بسياري ديگر را - به ورطه نسيان سپاريم، تا زماني كه مردند باز تكريم ِ شان كنيم!
اما آنچه نبايد در مورد حسين پناهي فراموش كرد اينست كه : انسانها بردوگونه اند چه آنهايی که نادانند و چه آنهايی که از روی دانايی خود را به نادانی ميزنند.....حسين پناهی هم رفت او كه همواره ميگفت روزی ميگويم كه چرا هميشه نقش ديوانگان شايسته من است ...اما رفت ونگفت چرا؟......
و با اينحال خود از رسالتش چنين ميگويد : ... و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استکان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين
به سلامت بگذرانم
تا در شبي باراني آنها را
با خداي خويش چشم در چشم ِهم،
نوش کنيم!
در اينباره :
0 comments:
Post a Comment