دستهایم خسته از یک التماس کهنه است
وهم هایم رسته از این بیکران خفته است
تارهایی در زلال گریه های آسمان
اشک های ساده وار چشمهای عاشقان
خیره گی بر دیده های سهمگین مردگان
زندگی زندانی دستان ما دیوانگان
هیمه های آتش شوریدگی های غریب
سایه های ساکت روئیدگی های فریب
پینهء دستان مغیوران پاک
غایت جسمان محبوسان خاک
پ.ن ادامه اش را بعد از مرگ خواهم نوشت!!
0 comments:
Post a Comment