رحوم رسول ملاقلی پور، کارگردان نام آشنای کشورمان در اسفند 1382 با راه اندازی یک وبلاگ شخصی، روایتی خواندنی از زندگی شخصی اش را در آن منتشر کرد، مشغله های مربوط به فیلمسازی و سپس مرگ ناگهانی رسول ملاقلی پور فرصت وبلاگ نوشتن به صورت مداوم را از او گرفت و اینک مطلب زیر، اولین و آخرین پست رسول ملاقلی پور است که از نظر می گذرانید :
به نام خدا
سلام
اسم من رسول است.رسول ملاقلی پور.همان که گهگاهی اگر روی خوش نشانش بدهند فیلم می سازد. در حال حاضر کار دیگری بلد نیستم. چون کسی که پای خط راه آهن بزرگ شده باشد و یا جوادیه و یا آن دور و بر ها خیلی شانس بیاره و وضع پدرش خوب باشد، اگه مهندس و دکتر نشود و یا پستی گیرش نیاید، خیلی شانس بیاورد یک زیر پله کوچک گیرش میاید. آنوقت دور و بری ها هم اگرکمکش بکنند، یکی منقل بیاورد ، یک نفر هم یونولیت جایخی و اگر پدر زن مهربانی هم داشته باشد و یکی دو تا صندلی کهنه هم به او بدهند و مادر زنش هم یک بادبزن و یک میز تاشو ارج، سرهم میشود یک مغازه جیگرکی! البته یک رادیو دوموج توشیبا هم می خواد.
خب حالا چند دست دل و جگر و یک مشت خوش گوشت و یک چند مترهم روده، بعد هم بایست صبر بکند سر شب بشود ، چند تا مست گشنه که از کافه انداختنشان بیرون با چند نفر نعشه، مشتریهای سر شبش بشوند...
خدا بیامرزدت اصغر جگرکی خیابان قلعه مرغی، هنوز صدای آواز داود مقامی و که می خواند توی گوشم است.( در دل خاری در صحرا... کرده مکان مرغ زیبا...بی خبر از قهر عالم ...) خدا رحمتت کند داود مقامی...
به نام خدا
سلام
اسم من رسول است.رسول ملاقلی پور.همان که گهگاهی اگر روی خوش نشانش بدهند فیلم می سازد. در حال حاضر کار دیگری بلد نیستم. چون کسی که پای خط راه آهن بزرگ شده باشد و یا جوادیه و یا آن دور و بر ها خیلی شانس بیاره و وضع پدرش خوب باشد، اگه مهندس و دکتر نشود و یا پستی گیرش نیاید، خیلی شانس بیاورد یک زیر پله کوچک گیرش میاید. آنوقت دور و بری ها هم اگرکمکش بکنند، یکی منقل بیاورد ، یک نفر هم یونولیت جایخی و اگر پدر زن مهربانی هم داشته باشد و یکی دو تا صندلی کهنه هم به او بدهند و مادر زنش هم یک بادبزن و یک میز تاشو ارج، سرهم میشود یک مغازه جیگرکی! البته یک رادیو دوموج توشیبا هم می خواد.
خب حالا چند دست دل و جگر و یک مشت خوش گوشت و یک چند مترهم روده، بعد هم بایست صبر بکند سر شب بشود ، چند تا مست گشنه که از کافه انداختنشان بیرون با چند نفر نعشه، مشتریهای سر شبش بشوند...
خدا بیامرزدت اصغر جگرکی خیابان قلعه مرغی، هنوز صدای آواز داود مقامی و که می خواند توی گوشم است.( در دل خاری در صحرا... کرده مکان مرغ زیبا...بی خبر از قهر عالم ...) خدا رحمتت کند داود مقامی...
0 comments:
Post a Comment