در دوراه ي كه جزميت نشان ايمان است و تابعان اين پندار ناميمون اصرار بر مجزوميت پيشگي را جزو افتخاراتشان به حساب مي آورند. يا سخن سقراط مي افتم كه در دادگاه اتن براي دفاع از خويش در مقابل دگمان آن زمان بيان داشت« آري! من دانايم! من از همه شما دانا ترم! و شما از من نادان تر! چرا كه من به ناداني خود واقفم وليكن شما نه»
درد دل هاي هاي اين جامعه ء سرگردان را توده مردم بهتر از من و بسياري از آنان كه از ناداني شان بي خبرند ميدانند ولي افسوس كه فرياد توده ها هيچگاه به جايي نرسيده و احيانا اگر دستي براي اعتراض بلند كنند، آن دست نيز قطع ميشود! و در چنين شرايطي اكثريت قريب به اتفاق توده ها (زن و مرد ، پير و جوان) هريك با دردواره هايي تلخ و بعضا هجو آميز مي زيند! كه نه زنده ماندن را با زندگي كردن اشتباه گرفته اند. و اشراف و اجحاف بر اين سخن ميسور نيست مگر با گفتن سر درون
آنچه گفتم و ميگويم درد دل هاي يك جوان عاصي ِ جو زده آرمانگرا نيست! واقعيتي ست كه مردم ما از آن بيخبرند و همين بي خبري ِ حسرت زا نگارنده را بر آن داشت تا افكارش را برايتان بازگويد.
بس است! ديگر بس است، هرچه طومار و پتيشن امضاء كرديم! بس است هرچه نقدنامه و اندوهنامه و گلايه نامه نوشتيم، بس است هرچه رفتيم و ندانستيم چرا و به كجا برده ميشويم!
و شما ! شما كه اين سطور را ميخوانيد اين متن را از جنس اكاذيب و با مقصود براندازي ِ نظام و يا حتي تبييني روشنفكر مآبانه را به گمان خود راه ندهيد. كه اين متن و غايت سخن اش فارغ از سياست و روشنفكري ست.
آنكه نخواسته نادان بماند يقينا اين مثل كهن را هرگز فراموش نميكند « از ماست كه بر ماست» و هم او نيز ميداند كه آنچه بدوا مانع ما شدن ما بود نه خود ِ ما كه ذهن ِ ما بوده! و فاهمه ما و احساسات ما! كه تا زماني از حقيقتي حقيقي بيخبر بوده است. حقيقتي كه به قطع اگر نه مسير زندگي ِ او را كه مسير انديشه اش را تغيير داده. كه از ايشان به لطف ِ خودشان كم نيستند ! ( و زياد هم!) و هم ايشان كه بر ناداني ِ خود واقف گشته اند آيا مكلف نيستند؟! كه مردم را در اين كشاكش ِ (احيانا) دردناك ِ زنده ماندن كه ماحصل مابعدالطبيعه آن خود فراموشي ست، دانا كنند به ناداني ِ خويش.
تا فردا روزي همه بدانيم كه نميدانيم و روزگاري هم نميدانستيم كه نميدانيم
0 comments:
Post a Comment