Saturday, March 17, 2007

تف سربالا

تف سربالا کردن هم لذت بخش است. مخصوصا وقتی چای خورده باشی!
هرچند بی فایده می نماید ولی کار ِ جذابی است!
از همان اولش هم خدا بی وجدان بوده است!
نیروی جاذبه را برای این ساخته که به او تَف نکنیم!
اصلا هم ربطی به سیب ندارد!
نیوتن هم زر ِ زیادی میزند!

به مادر- خواهر قلبم احتراما می گذارم!

تمام ثانیه های زندگی ام را باید با ریکا بشورم!
چاه مستراح ِ ذهنم افکن کرده!

چون میدانم :
انقلاب ذهن ِ من، انفجار کثافت خواهد بود!

و هیچ اتوبوسی خط زمین-خدا کار نمیکند!
جاده اش خطرناک است
و ماشین دائما پنچر میشود.

اگر هم پیاده بروم باید عزرائیل را به جرم "نسل کشی تدریجی ِ انسان ها" اعدام کنم!
و میدانم فایده ندارد! او آدم نمیشود!

تِس باقه های ذهنم را به چراگاهی در دبّه ی ِ شراب ِ شیره وار ِ شانزده ساله بَردم
تا کمی نشخوار کنند!
بدبخت ها از همان اول بی پدرو مادر بارشان کردند!

چون هنوز هم هروقت از خیابان عشق رد میشوم پایم بین میله های پل های آهنی فاضلاب گیر می کند!
خب، معلوم است که این به شقیقه ی مجنون ربط دارد!
که لیلی را مورد اصابت عشق کلاسیک ِ خودش کرد!
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

0 comments:

 
ساخت سال 1388 سکوت.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده