نوشتن، از شب یلدا برای من یادآور گنگی و استرس است ، در تیرباران کنایه های هولناکی که خداوندگاران غرور بر منش روا میداشتند.خواب چشمان نم زده را همیشه نمیتوان با زمزم ناب بیت الله شست،چه همان نم های چشم که خود در غالب زلالی آبی از ناب ترین کوثرهای عالم امکان، با اشکی از جنس ماورای مقدورات و میسرات آدمی، چنان سراپایت را غسل میدهد که بر آن اشک پاک پاک تو آب زلال چشمه زمزم نیز حسادت میکند.که همین را گرتوان خواهی زخود وگر جان خواهی زِاو، تا با گسیل انوار اهورائی بر پیکر آتشناک ترین سیالات نامرئی که دشنام دشمنان منو امثال من هستند را ، واصل به قعر مقهورترین چاله های ورای تصور اهریمن کشان نمایند، گزین که بفهمی، که خود تو میگزینی
شب یلدای من یادآورتست
که آوازهای تنهائی ، بر سیاهی
و آغازهای زیبائی ، بر خودخواهی
فریاد میکشند ، تورا
در پروازهای رویائی ، اما واهی..................
که آوازهای تنهائی ، بر سیاهی
و آغازهای زیبائی ، بر خودخواهی
فریاد میکشند ، تورا
در پروازهای رویائی ، اما واهی..................
0 comments:
Post a Comment