تقدیم به دوستی که مثل ِ من حوّای خود را هنوز هم.....
" خلیج ِ عشق "
زمستون،سرخوش از ویرونی ِمن
بهار ِ مرده ی ِ طاعونی ِ من
تب سرد ِ منه، شعر سپیدم
که از رخوت به بی تابی رسیدم
سفیر ِ مرگ ِ شب، همدرد ِ من نیست
چرا تو شهرتون یک هموطن نیست؟
سرود صلح سرداده خداوند
منم برفی که در کوه دماوند
سفیدم، حرف ِ ایشونو شنیدم
و خون افتاده چشمان ِ پلیدم
که پیش ِ کهنه سربازی قدیمی
به من گفتش تو شیطان رجیمی
که این آیه منو بی همصدا کرد
از آبیهای دریاهم جدا کرد
و این شد ماجرای وحی ِ منزَل
که از دریا رسوند منو به ساحل
که توی اون جزیره مأمن ِ من
نبودش داغدار ِ رفتن ِ من
شدم پرورد ه ی ِ معصوم ِ ظلمت
یه خواب آلوده ی معدومِ عُزلَت
از این حرفی که صد سال ِ همیشه
نمیاد از دلم، پنهون نمیشه
*******************
زمستون، سرخوش از ویرونی ِ من
نبوده همدم ِ ایرونی ِ من
چرا از من سکوتم رو خریدی؟
تو که یک باغ وحش آدم رو دیدی!!
********
منم، آدم! منو پیدا کن امشب!!!!!
منو مجنونو بی پروا کن امشب!!!!!
نرو حوّا ! دلم بیچاره تنهاست
خلیج ِ عشق باور کن همینجاست
ادامه مطلب