مطالب زیر گوشه هایی از خاطرات جالب آیت الله محی الدین انواری است كه بیش از 12 سال (1344 تا 1356) از عمر خود را به جرم مشاركت در قتل حسنعلی منصور و همراهی با گروه های مؤتلفه اسلامی در زندان گذراند.
این گفتگو و مصاحبه كه به وسیله استاد رسول جعفریان انجام شده، دارای مطالب پراكنده و فراوانی است، هر چند به اذعان خود ایشان، تقریباً فاقد نظم و نسق منطقی است، اما می توان گفت كه همه مطالب آن سودمند است:
«...هاشمی آدم خوش بینی بود. من ندیدم در سخت ترین شرایط، خوش بینی اش را از دست بدهد. وقتی با او حرف می زدند، قبول می كرد. حداكثر استفاده را از وقتش می كرد.
روزهای اول شروع كرد پیش (دكتر) شیبانی درس (زبان) فرانسه خواندن. بعد از مدتی هاشمی بحث قرآن (تفسیر راهنما) را شروع كرد كه همان جا بخش عمده آن را تنظیم كرد. از صبح بعد از درس تفسیر آقای طالقانی (در زندان)، كار را شروع می كرد و می نوشت. قدری هم روی نهج البلاغه كار می كرد. بالاخره هاشمی آدم صبور و پشت كاردار بود. آدم احساس می كرد دوستش دارد. برخوردهای جالب و مهربانانه داشت.
تعدادی از طلبه ها را سال 55 ، در سالگرد 15 خرداد گرفتند و آوردند زندان... آنها ملاقاتی نداشتند. در زندان، هر چه جنس می آمد، می رفت انبارِ زندانی ها و تقسیم می شد. خیلی چیزهاكه عمومی استفاده می شد هاشمی تهیه می كرد. خیلی خرج می كرد. هیچ كس خرج نمی كرد. پول، پولِ هاشمی بود. سخاوت مند بود. دست ودل باز بود و خرج می كرد. یك بار سید تقوی می خواست (از زندان) آزاد شود. هاشمی تمام لباس هایش را كه زنش آورده بود و فاستونی خیلی عالی بود، همه را به تقوی داد. فقط عمامه سیاه نداشت بدهد! و او خیلی شیك از زندان رفت.
تعدادی از طلبه ها را سال 55 ، در سالگرد 15 خرداد گرفتند و آوردند زندان... آنها ملاقاتی نداشتند. در زندان، هر چه جنس می آمد، می رفت انبارِ زندانی ها و تقسیم می شد. خیلی چیزهاكه عمومی استفاده می شد هاشمی تهیه می كرد. خیلی خرج می كرد. هیچ كس خرج نمی كرد. پول، پولِ هاشمی بود. سخاوت مند بود. دست ودل باز بود و خرج می كرد. یك بار سید تقوی می خواست (از زندان) آزاد شود. هاشمی تمام لباس هایش را كه زنش آورده بود و فاستونی خیلی عالی بود، همه را به تقوی داد. فقط عمامه سیاه نداشت بدهد! و او خیلی شیك از زندان رفت.
معاشرتش، معاشرت شیرینی بود. شب های شنبه هم شب قصه گویی بود. اول باید همه یك آوازی می خواندند. خودش هم از بد صداهای روزگار بود كه همه از خنده غش می كردند!...
از زندان پیدا بود كه هاشمی نبوغ دارد. در مشورت ها خوب نظر می داد و با فكرش بچه ها را اداره می كرد. ما از ایشان نه خشونت دیدیدیم و نه بد اخلاقی. آقای طالقانی هم همین طور بود...
از زندان پیدا بود كه هاشمی نبوغ دارد. در مشورت ها خوب نظر می داد و با فكرش بچه ها را اداره می كرد. ما از ایشان نه خشونت دیدیدیم و نه بد اخلاقی. آقای طالقانی هم همین طور بود...
آقای هاشمی آدم خوش بینی بود، بر عكس آنهایی كه همه چیز را تاریك می دیدند، اضطراب نداشت، خیلی شوخ بود!...
... (مرحوم) تولیت اسلحه اهدایی شاه (به خودش) را به هاشمی داد. او هم آن را به شهید عراقی داده بود. در بازجویی ها، این اسلحه پای عراقی نوشته شد. عراقی برای این كه جریان پرونده را منحرف كند، گفته بود: از نواب صفوی گرفتم. حتی ناخن های عراقی را هم كشیده بودند (اما آقای هاشمی را) لو نداده بود! نواب هم كه زنده نبود، دیگر نمی شد سراغ او بروند. به هر حال این جالب بود كه با همان اسلحه (اهدایی شاه) منصور كشته می شود!...
من و آقای هاشمی در یك سلول و آقایان طالقانی و لاهوتی هم با هم بودند. در این سلول ها وقتی وارد می شدیم دست چپ یك توالت فرنگی بود. این توالت دری داشت كه میز غذا خوری بود. یك دستشویی هم كنارش بود. یك تشك هم بود جای دو نفر كه دراز بكشند.
این مطالب مربوط به سال 55 بود. روزی ماشین آوردند و ما را بردند كمیته موقت... تا عَضدی با ما صحبت كند... عضدی همان بود كه هاشمی را با سیگار سوزانده بود...»
این مطالب مربوط به سال 55 بود. روزی ماشین آوردند و ما را بردند كمیته موقت... تا عَضدی با ما صحبت كند... عضدی همان بود كه هاشمی را با سیگار سوزانده بود...»