خدا رحمتش کند.
آقای غزل معاصر هم رفت.
میدانم که حالا جا برای خود خودنمایی تازه سر از تخم درآورده ها باز میشود.
جوانکهای مثلا جسور و گاهاً هتاک خواهند آمد و ...
بگذریم
شاید هیچ مسکنی بهتر از خواندن خود منزوی نباشد
در یای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که دل باید به دریا زد همینجاست
در من طلوع ابی آن چشم روشن
یا آور صبح خیال انگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
انک چراغانی که در چشم تو پیداست
بیهوده میکوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست
دور از نوازشهای دست مهربانت
دستان من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت راز دستم را بداند
بی هیچ پروایی دست عشق با ماست
___________________________________________
این بنده خدا هم رفت .آره حسین منزوی مثل بقیه قدیمی ها رفت. شاعری که اصلا زنجانی بود در جوانی به
تهران امده بود و همونجا موندگار شد . به جرات میشه گفت یکی از بهترین غزلسرا های این دوره
بود . حا اون رفت و تنها شعر هاش بجا مونده . اشعارش رو میتونین تو کتابهاش بخونین مثل :
حنجره زخمی تغزل - از شوکران و شکر - با عشق در حوال فاجعه و چند تا کتاب دیگه که الان
خاطرم نیست - روحش شاد